بازخوانیِ شکسپیر
شرق: محمد چرمشیر به بازخوانی از آثار مهم ادبیات نمایشی شهرت دارد. او نمایشنامهنویسِ پرکاری است که بیشتر آثارش خطوربطی با نمایشنامههای مطرح جهان دارد و از این میان یکی، کتابِ «شاهزادهی اندوه» است که اخیرا در انتشارات نیلا منتشر شد. این کتاب شاملِ سه نمایشنامه «شاهزادهی اندوه»، «افیلیا» و «مردی نشسته است بر یک چهارپایه» است که هریک اقتباسی از یکی از آثار شکسپیرِ بزرگ است. «شاهزادهی اندوه»، بازخوانیِ نمایشنامهی «هملت» نوشته ویلیام شکسپیر از یک روز آخر هفته آغاز میشود. مرد نشسته است روی صندلی پشت یک میز. این نمایش درواقع یک مونولوگ طولانی است اما مرد تنها نیست: عروسکها، حیوانات عروسکی که یکبهیک روی میز میچیند و هرکدام یکی از اعضای خانواده یا دوستانش هستند، او را در این نمایش همراهی میکنند و مرد خطاب به آنها داستانِ زندگی خود را روایت میکند. هرچه نمایش پیش میرود، اشیای دیگری هم اضافه میشوند: از ماشین کوچک و درختها تا گیره بند رخت و وان حمام. مرد رفتهرفته عروسکگردانیِ تمامعیاری به راه میاندازد و داستانِ هملت او روایت میشود: «تو فلسفه میخونی. چیزی که میدونی به هیچ دردی نمیخوره جز
اینکه تو رو دور نگه داره از خونهت، جایی که دیگه هیچوقت دلت نمیخواد بهش برگردی. اما عاقبت چی؟ حالا نمیخوای بهش فکر کنی. حالا فقط به روز خوبی که قراره بگذرونی فکر میکنی. برای همین حالا اینجا وایسادهی، زیر این تابلوی بزرگِ تبلیغاتی. و داری نگاه میکنی به نوشتههاش تا وقت بگذره. خیره موندهی به اون نوشتهها. داری چیزِ عجیبی رو میخونی که روی تابلو نوشته شده: بودن یا نبودن؟». علاوه بر اشیا و عروسکها و ماکتها، چند صدا هم همراه راوی هستند که نمایش را پیش میبرند. صداهایی که خود راوی تقلید میکند و همراه عروسکهاشان بر صحنه ظاهر میشوند. نمایشِ «شاهزادهی اندوه» در سال 1390 با کارگردانی محمد عاقبتی و بازیِ افشین هاشمی در تالار سایه تأتر شهر تهران و بعدتر در شهرهای کرمان و رشت روی صحنه رفته است و چنانکه در آخر نمایش آمده، همین اجرا در فاصله سالهای 2013 تا 2020 در تالارهای نمایشی و نیز در مراکزِ دانشگاهی گوناگون در شهرها و ایالتهای مختلف آمریکا اجرا شده است.
در نمایشنامه «افیلیا» که دومین متنِ کتاب است چرمشیر باز سراغِ نمایشنامه «هملت» رفته و بازخوانی دیگری از این اثر مهم شکسپیر به دست داده است. این نمایش پنج شخصیت دارد: افیلیا، پولونیوس، هملت، گرترود و کلادیوس. نمایش با افیلیا آغاز میشود: «آسمون رنگِ لاجورده، یک تیکه ابر بهش چسبیده. باد شاخههای بید مجنون رو تاب میده. شاخهها خودشون رو میزنن به ابر، میزنن به لاجوردی آسمون. من نگاه میکنم به بید مجنون، که خم شده روی آب، خم شده روی من. من دست میکشم روی صورتم، دستم خیس و سرده. از تکونِ من آب موج برمیداره. موج، آروم آروم میگذره از روی بدنم، از روی صورتم. دهنم رو میبندم، چشمهام رو میبندم. گوشهام پُر میشه از صدای آب. چشمهام رو باز میکنم. پردهی نازکِ آب افتاده روی چشمهام. پولکهای حبابِ هوا میچرخن دور موهای من که میرقصن با لمبرهای آب. من فرومیرم با سنگینیِ آب. فرومیرم و شاخههای بید دور میشن از من، ابر و آسمون دور میشن از من. من توی تاریکی، پُر میشم از آب و اشک، و میمیرم». بعد که نمایشنامه با شوکِ صحنه مرگِ افیلیا آغاز شد، برمیگردد به صحنهای که افیلیا نشسته و آرایش میکند. در صحنه بعد
هملت و افیلیا روبهروی هم نشستهاند و نمایش در فضایی میان وهم و واقعیت میگذرد. نمایش سوم «مردی نشسته است بر یک چهارپایه» بازخوانیِ نمایشنامه «ریچارد سوم» اثر شکسپیر است. اینجا هم راوی یک مرد است و دیگر چیزها همه از دید و زبانِ او روایت میشوند. و نمایش یا این شرح صحنه آغاز میشود که «مردی نشسته است بر یک چهارپایه. طنابِ بلندی به گردن اوست که مِهتر درحال بستنِ آن به میخیست که در زمین فرو رفته. مِهتر، کارش که به پایان میرسد، در برابرِ مرد میماند و آبِ دهانی پیشپای او میاندازد. مِهتر میرود. مرد که در سکوت، خیره، به روبهروی خود مینگرد، آرام، با پای خود آبِ دهانِ مِهتر را پاک میکند». بدنِ مرد سخت زخمی و کبود است. روی زخمها که دست میکشد از درد به خود میپیچد و خطاب به قاطرچی میگوید: «چرا هیچکاری برای این زخمها نمیکنی؟ میخوای زجرکشم کنی؟ میخواین منم مث شاه انگلستان سگکش کنین؟... همین رو بهت گفتهن؟ بذارم مث ریچارد توی زخم و کثافتِ خودش بمیره؟ گندتون بزنن که توی همهچی کثافتکاری میکنین... من دیگه خسته شدهم. از این عذاب خسته شدهم. یه چیزی بیار و تموم کن این نکبت من رو، قاطرچی».
شرق: محمد چرمشیر به بازخوانی از آثار مهم ادبیات نمایشی شهرت دارد. او نمایشنامهنویسِ پرکاری است که بیشتر آثارش خطوربطی با نمایشنامههای مطرح جهان دارد و از این میان یکی، کتابِ «شاهزادهی اندوه» است که اخیرا در انتشارات نیلا منتشر شد. این کتاب شاملِ سه نمایشنامه «شاهزادهی اندوه»، «افیلیا» و «مردی نشسته است بر یک چهارپایه» است که هریک اقتباسی از یکی از آثار شکسپیرِ بزرگ است. «شاهزادهی اندوه»، بازخوانیِ نمایشنامهی «هملت» نوشته ویلیام شکسپیر از یک روز آخر هفته آغاز میشود. مرد نشسته است روی صندلی پشت یک میز. این نمایش درواقع یک مونولوگ طولانی است اما مرد تنها نیست: عروسکها، حیوانات عروسکی که یکبهیک روی میز میچیند و هرکدام یکی از اعضای خانواده یا دوستانش هستند، او را در این نمایش همراهی میکنند و مرد خطاب به آنها داستانِ زندگی خود را روایت میکند. هرچه نمایش پیش میرود، اشیای دیگری هم اضافه میشوند: از ماشین کوچک و درختها تا گیره بند رخت و وان حمام. مرد رفتهرفته عروسکگردانیِ تمامعیاری به راه میاندازد و داستانِ هملت او روایت میشود: «تو فلسفه میخونی. چیزی که میدونی به هیچ دردی نمیخوره جز
اینکه تو رو دور نگه داره از خونهت، جایی که دیگه هیچوقت دلت نمیخواد بهش برگردی. اما عاقبت چی؟ حالا نمیخوای بهش فکر کنی. حالا فقط به روز خوبی که قراره بگذرونی فکر میکنی. برای همین حالا اینجا وایسادهی، زیر این تابلوی بزرگِ تبلیغاتی. و داری نگاه میکنی به نوشتههاش تا وقت بگذره. خیره موندهی به اون نوشتهها. داری چیزِ عجیبی رو میخونی که روی تابلو نوشته شده: بودن یا نبودن؟». علاوه بر اشیا و عروسکها و ماکتها، چند صدا هم همراه راوی هستند که نمایش را پیش میبرند. صداهایی که خود راوی تقلید میکند و همراه عروسکهاشان بر صحنه ظاهر میشوند. نمایشِ «شاهزادهی اندوه» در سال 1390 با کارگردانی محمد عاقبتی و بازیِ افشین هاشمی در تالار سایه تأتر شهر تهران و بعدتر در شهرهای کرمان و رشت روی صحنه رفته است و چنانکه در آخر نمایش آمده، همین اجرا در فاصله سالهای 2013 تا 2020 در تالارهای نمایشی و نیز در مراکزِ دانشگاهی گوناگون در شهرها و ایالتهای مختلف آمریکا اجرا شده است.
در نمایشنامه «افیلیا» که دومین متنِ کتاب است چرمشیر باز سراغِ نمایشنامه «هملت» رفته و بازخوانی دیگری از این اثر مهم شکسپیر به دست داده است. این نمایش پنج شخصیت دارد: افیلیا، پولونیوس، هملت، گرترود و کلادیوس. نمایش با افیلیا آغاز میشود: «آسمون رنگِ لاجورده، یک تیکه ابر بهش چسبیده. باد شاخههای بید مجنون رو تاب میده. شاخهها خودشون رو میزنن به ابر، میزنن به لاجوردی آسمون. من نگاه میکنم به بید مجنون، که خم شده روی آب، خم شده روی من. من دست میکشم روی صورتم، دستم خیس و سرده. از تکونِ من آب موج برمیداره. موج، آروم آروم میگذره از روی بدنم، از روی صورتم. دهنم رو میبندم، چشمهام رو میبندم. گوشهام پُر میشه از صدای آب. چشمهام رو باز میکنم. پردهی نازکِ آب افتاده روی چشمهام. پولکهای حبابِ هوا میچرخن دور موهای من که میرقصن با لمبرهای آب. من فرومیرم با سنگینیِ آب. فرومیرم و شاخههای بید دور میشن از من، ابر و آسمون دور میشن از من. من توی تاریکی، پُر میشم از آب و اشک، و میمیرم». بعد که نمایشنامه با شوکِ صحنه مرگِ افیلیا آغاز شد، برمیگردد به صحنهای که افیلیا نشسته و آرایش میکند. در صحنه بعد
هملت و افیلیا روبهروی هم نشستهاند و نمایش در فضایی میان وهم و واقعیت میگذرد. نمایش سوم «مردی نشسته است بر یک چهارپایه» بازخوانیِ نمایشنامه «ریچارد سوم» اثر شکسپیر است. اینجا هم راوی یک مرد است و دیگر چیزها همه از دید و زبانِ او روایت میشوند. و نمایش یا این شرح صحنه آغاز میشود که «مردی نشسته است بر یک چهارپایه. طنابِ بلندی به گردن اوست که مِهتر درحال بستنِ آن به میخیست که در زمین فرو رفته. مِهتر، کارش که به پایان میرسد، در برابرِ مرد میماند و آبِ دهانی پیشپای او میاندازد. مِهتر میرود. مرد که در سکوت، خیره، به روبهروی خود مینگرد، آرام، با پای خود آبِ دهانِ مِهتر را پاک میکند». بدنِ مرد سخت زخمی و کبود است. روی زخمها که دست میکشد از درد به خود میپیچد و خطاب به قاطرچی میگوید: «چرا هیچکاری برای این زخمها نمیکنی؟ میخوای زجرکشم کنی؟ میخواین منم مث شاه انگلستان سگکش کنین؟... همین رو بهت گفتهن؟ بذارم مث ریچارد توی زخم و کثافتِ خودش بمیره؟ گندتون بزنن که توی همهچی کثافتکاری میکنین... من دیگه خسته شدهم. از این عذاب خسته شدهم. یه چیزی بیار و تموم کن این نکبت من رو، قاطرچی».