روایت فلسفی تامس هاردی
تامس هاردی از نویسندگان شاخص ادبیات کلاسیک انگلستان است که از سالها پیش در ایران هم شناخته شده و آثاری از او توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده است. ابراهیم یونسی ازجمله مترجمانی است که در سالهای حیاتش به سراغ ترجمه چند کتاب هاردی رفته بود. «جود گمنام»، «تس دوربریل» و «به دور از مردم شوریده» رمانهایی از هاردی است که با ترجمه یونسی به فارسی منتشر شدهاند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
شرق: تامس هاردی از نویسندگان شاخص ادبیات کلاسیک انگلستان است که از سالها پیش در ایران هم شناخته شده و آثاری از او توسط مترجمان مختلف به فارسی برگردانده شده است. ابراهیم یونسی ازجمله مترجمانی است که در سالهای حیاتش به سراغ ترجمه چند کتاب هاردی رفته بود. «جود گمنام»، «تس دوربریل» و «به دور از مردم شوریده» رمانهایی از هاردی است که با ترجمه یونسی به فارسی منتشر شدهاند.
«جود گمنام» از آثار شاخص هاردی به شمار میرود. این کتاب روایت جود فاولی است که آرزوی تحصیلات دانشگاهی را در سر دارد. کرایستمینستر شهری است دانشگاهی و خیالانگیز که جود میخواهد به آنجا برود. اما بر سر راه این آرزو مانعی هم وجود دارد و آن کشف احساس ناشی از همدمی با زنان است. جود آرزوی وصال زنی با نام آرابلا را هم در سر دارد اما این همه مسئله نیست، چراکه حضور دخترعمویش هم وجه دیگری از ماجرا محسوب میشود. جود در میان دوراهی بزرگی گیر میکند و کشمکشی دشوار در زندگیاش شکل میگیرد. «جود گمنام» در یک سده گذشته همواره مورد توجه و بررسی منتقدان بوده و بحثهای ادبی و اجتماعی زیادی درباره آن درگرفته است. این رمان تمام ویژگیهای یک اثر کلاسیک را در خود دارد و از اینروست که در تاریخ ادبیات انگلیسی جاودانه شده است. دی. اچ لارنس که همواره از ستایشکنندگان هاردی بوده است، به «جود گمنام» و بهخصوص شخصیتهای داستانیاش توجه زیادی داشته و به بررسی امیال و آرزوهای این شخصیتها پرداخته است. تری ایگلتون نیز در مقالهای به این رمان پرداخته و پسزمینه اجتماعی آن را مورد توجه و بررسی قرار داده است. در بخشی از این رمان میخوانیم: «غرض و مقصد نویسندهای که از احوال و اعمال دیگران مینویسد لزوما از او نمیخواهد که در مورد بحثی که پیشتر آمد به اظهارنظر شخصی مبادرت ورزد. در اینکه این زوج -در فواصل بین افسردگیها- شاد و سعادتمند بودند تردیدی نیست؛ ظهور نامنتظر بچه جود هم به خلاف آنچه در بدو امر نموده بود، واقعه چندان ناگواری از آب درنیامد و حتی دلبستگی و علاقهای متعالی و مهذب و مبتنی بر ایثار را نیز وارد زندگیشان کرد و آنقدر که بر سعادتشان افزود به آن آسیب نرساند. راست است، با این طبیعت حساس و نگرانی که داشتند، ورود این پسربچه طبعا نگرانیهایی را در مورد آینده با خود آورد، خاصه که درحالحاضر به طرز شگفتی از کلیه امیدهای دوران کودکی عاری مینمود. اما جود و سو کوشیدند دستکم تا چندی نگرانی شدیدی درباره آینده را به کناری نهند. در بخش علیای وسکس، شهرکی قدیمی هست که نُه تا ده هزار نفر جمعیت دارد. این شهرک را میتوان استاک-بیرهیلز خواند. این شهرک با کلیسای قدیمی زشت و رنگوروباخته و حومهای که خانههای آن از آجر سرخ پرداخته شده است، در میان کشتزارهای وسیعی جای دارد که از خاک گچآلوده تغذیه میکنند؛ نزدیک به مرکز مثلثی فرضی که سه گوشه آن را شهرهای آلدبریکهام و وینتونستر و پایگاه نظامی مهم کوارترشات تشکیل میدهند. شاهراه بزرگ لندن از میان آن میگذرد، نزدیک نقطهای که راه در آن به دو شعبه منقسم میشود. این دو شاخه چون بیست میلی در سمت غرب از هم دور شدند از نو به هم میپیوندند. این انشعاب و اجتماع، پیش از ظهور راهآهن، اغلب میان مسافرانی که با ارابه سفر میکردند بر سر انتخاب مسیر موجب بروز بحث و جدل بسیار میگردید اما این بحثها و جدلها اینک مانند خود زارع مالیاتپرداز و ارابهران مسافربر و کالسکهچی پست که طرفهای بحث بودند، مرده و رفتهاند و احتمالا در میان ساکنان استاک-بیرهیلز احدی نباشد که بداند راهی که از شهرکش به دو شاخه منشعب میشود دو سرش هرگز به هم متصل میشوند یا نه، چون حالا دیگر کسی از این شاهراه غربی عبور نمیکند».
«تس دوربرویل» نیز رمانی است که مورد توجه زیاد منتقدان بوده و سیمون دوبووار آن را «اثری مافوق فلسفی» نامیده بود. خود هاردی نیز به این رمانش علاقه زیادی داشت و وقتی کار نوشتن آن را تمام کرد، گفته بود: «بهترین استعدادم را در این کتاب ریختهام». او این رمان را در سال ۱۸۸۸ در دورچستر و پس از سیاحت نواحی روستایی دورست و دیدن زوال آن نوشت. در ابتدا، دو مجله معتبر چاپ این اثر را قبول نکردند و هاردی به ناچار تغییراتی در نسخه دستنویسش اعمال کرد و آن را به مجله دیگری فروخت. پس از چاپ، رمان با ستایش زیادی از سوی منتقدان روبهرو شد و این رمان در واقع نقشی مهم در شهرت هاردی داشت. در ترجمه فارسی «تس دوربرویل»، نقدی هم از ویرجینیا وولف آمده که در بخشی از آن میخوانیم: «بعضی نویسندگان ذاتا از همه چیز آگاهاند، دیگران از بسیاری چیزها ناآگاهاند. عدهای، همچون هنری جیمز و فلوبر، هم میتوانند از مزایایی که استعدادشان به ارمغان میآورد بهترین بهره را ببرند و هم نبوغشان را در طی خلق اثر مهار کنند؛ اینان از همه امکانات هر موقعیتی آگاهاند و هرگز غافلگیر نمیشوند. از سویی دیگر، احساس میشود که نویسندگان ناآگاه، مانند دیکنز و اسکات، ناگهان و بیرضایت خودشان برکشیده و به پیش رانده میشوند. موج که فرومینشیند، آنان نمیدانند چه رخ داده است یا چرا رخ داده است. هاردی را باید در میان اینان قرار داد- و این سرچشمه قدرت و ضعف اوست. گفته خود او، لحظههای شهود، دقیقا آن قطعههای حاوی زیبایی و قدرت شگرف را توصیف میکند که در هر کتابی که او نوشت میتوان یافت. با فعالشدن ناگهانی قدرتی که نه ما میتوانیم پیشبینیاش کنیم، و نه چنین مینماید که مهارش به دست اوست، صحنهای از بقیه صحنهها جدا میشود».
تامس هاردی اگرچه بهعنوان داستاننویس شناخته میشود اما ابتدا به شعر روی آورد که موفقیت چندانی در این عرصه به دست نیاورد. او در جوانیاش به سرودن شعر میپرداخت و سرانجام در سال ۱۸۶۵ شعری از او با عنوان «چگونه سرایی برای خود ساختم» منتشر شد. بااینحال نشریات اقبال زیادی به شعرهای هاردی نشان ندادند و از اینرو او به ناچار به نوشتن داستانهای منثور روی آورد و داستانی با نام «مرد بینوا و بانو» نوشت که رمانی طنزآلود بود که البته این نیز با موفقیت همراه نبود. کتابهای بعدی هاردی نیز به همین سرنوشت دچار شدند تا اینکه در سال ۱۸۷۳ بالاخره یکی از رمانهایش با موفقیت همراه شد. «یک جفت چشم آبی» عنوان این رمان بود که بعد از آنکه در لندن به چاپ رسید، در نیویورک هم منتشر شد و در آمریکا با استقبالی حتی بیشتر از انگلستان همراه شد. بعد از این هاردی بهطور جدیتری به نوشتن رمان پرداخت و آثار زیادی منتشر کرد. بااینحال هاردی اصولا خود را شاعر میدانست و بعد از آنکه بهعنوان رماننویس جایگاه خود را یافت باز به سراغ شعر رفت.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.