از معنا تا محصول: تأویلی که نمیزاید
پیشخوان: در ادامه مجموعه «ذهن تأویلی»، تا اینجا از ویژگیهای تفسیرگرایانه ذهن ایرانی گفتیم، از نسبت آن با تحلیل، زبان، تجربه زیسته، خودآگاهی و حتی بحران گفتوگوی اجتماعی.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
امین شاهد - منتقد و پژوهشگر
پیشخوان: در ادامه مجموعه «ذهن تأویلی»، تا اینجا از ویژگیهای تفسیرگرایانه ذهن ایرانی گفتیم، از نسبت آن با تحلیل، زبان، تجربه زیسته، خودآگاهی و حتی بحران گفتوگوی اجتماعی. در این یادداشت میخواهیم نگاهی بیندازیم به نسبت «ذهن تأویلی» با یکی از مهمترین عناصر خلاقیت معاصر: ایدهپردازی، بهویژه در هنرهای
تجسمی ایران.
در ظاهر، ذهن تأویلی ظرفیت بالایی برای ایدهسازی دارد. چون با نوعی مواجهه چندلایه با پدیدهها کار میکند، هر تصویر، واژه یا موقعیت میتواند بستری برای معناآفرینی شود. اما در عمل، آنچه میبینیم اغلب نه خلق ایدهای نو، بلکه تکرار تفسیرهایی از پیش موجود است. انگار ذهن تأویلی بهجای آنکه نقطه آغاز تولید باشد، بهمرور به جایگزین آن تبدیل شده است. در فضای هنر معاصر ایران، بهویژه هنرهای مفهومی و پروژهمحور، این پدیده با وضوح بیشتری خود را نشان میدهد. بسیاری از نمایشگاهها، آثار و بهویژه استیتمنتهای هنری، واجد ساختارهاییاند که بهجای بیان ایدهای روشن، در بازیهای زبانی و بینامتنی گم میشوند. گاه اثری دیده میشود که بهجای بیان یک موقعیت یا مسئله، صرفا تأویلی است از متنی دیگر یا ادای بیانیههای فلسفیِ پیچیده را درمیآورد. در اینجا، تأویل بهجای ایده نشسته است.
ذهن تأویلی، بهخودیخود ارزشمند است؛ اما وقتی برساخت معنا را جایگزین کنش خلاقه میکند، دیگر تولیدی رخ نمیدهد. به بیان دیگر، بسیاری از پروژههای هنری صرفا تأویلاند، نه ایده. یک پروژه هنری که ایدهای روشمند، معین و ساختارمند ندارد؛ اما با زبانی سنگین، اصطلاحات پستمدرن یا ارجاعاتی پراکنده از فلسفه و نظریه آراستهشده؛ نه پیچیده است و نه خلاق، بلکه نشانه یک توقف در مرحله تأویل است. در هنر امروز، یکی از بحرانهای رایج، همان چیزی است که میتوان آن را «ابهام آراسته» نامید. ابهامی که نه از پیچیدگی مسئله، بلکه از عدم تمایل به شفافسازی ناشی میشود. ذهن تأویلی، در این حالت، از روشمندی میگریزد، چون روش را معادل سادهسازی میبیند. این تلقی، نهتنها ایدهپردازی را به تعویق میاندازد، بلکه مخاطب را هم از امکان مشارکت در معنا دور میکند. از این منظر، تأویلگرایی میتواند نوعی بیدردی خلاقانه هم باشد: ما با «بازی با واژهها» بهجای درگیری با مسئلهای واقعی، در ظاهر فعالیتی مفهومی میکنیم، اما در عمل، دست به هیچ پیشنهاد خلاقانهای نمیزنیم.
هنرمند یا پژوهشگر، مدام از «چیزی» حرف میزند، اما آن چیز هیچوقت شناسایی نمیشود. این وضعیت، بهویژه در تولیدات آموزشی و آکادمیک در حوزه هنرهای تجسمی نیز مشهود است. در بسیاری از کارگاهها یا پایاننامهها، بهجای خلق ایدههای نو، فقط بازخوانیِ متونی دیده میشود که خود نیز حاصل تأویلات پیشیناند. در چنین چرخهای، ایده از نفس میافتد؛ چون بستر شکلگیری آن -یعنی برخورد شفاف با واقعیت- مفقود است.
در چنین بستری، ذهن تأویلی نهفقط به مانعی برای ایدهپردازی بدل میشود، بلکه گاه تولید را معادل «تأویل فرهیخته» میگیرد. انگار کافی است چیزی را از زاویهای دیگر ببینیم، بیآنکه آن زاویه به محصولی نو یا صورتبندی تازهای منجر شود. این همان جایی است که هنر، بهجای ساختن، صرفا نظر میدهد. شاید زمان آن رسیده که از ذهن تأویلی بخواهیم پا از مرزهای خود عقب بگذارد؛ یعنی بهجای درونماندگی در معنا، به تجربه مواجهه، به پرسشمندی، به امکان صورتبندی نو فکر کند. ایدهپردازی یعنی حرکت از ابهام به امکان. تا زمانی که ذهن تأویلی این حرکت را نپذیرد، هنر ما همچنان در پیچوخم واژهها میماند و از جسارت شکلدادن به آنچه هنوز گفته نشده، بازمیماند.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.