ترور طبقه میانی
چرا نباید این روزها سکوت کرد؟
این روزها نوشتن کار سختی است. شاید حتی تحمل این روزها از روزهای جنگ ۱۲روزه هم سختتر باشد. فضای رسانه و شبکههای اجتماعی به میدان جنگ تبدیل شده است؛ میدانی که در آن، سیاهسازی چهره کنشگران طبقه میانی ایراناندیش با سرعتی نگرانکننده در حال انجام است.
این روزها نوشتن کار سختی است. شاید حتی تحمل این روزها از روزهای جنگ ۱۲روزه هم سختتر باشد. فضای رسانه و شبکههای اجتماعی به میدان جنگ تبدیل شده است؛ میدانی که در آن، سیاهسازی چهره کنشگران طبقه میانی ایراناندیش با سرعتی نگرانکننده در حال انجام است. منظور از طبقه میانی در این یادداشت، همان طبقه میانی فرهنگیِ ایراناندیش است؛ لایهای که میان قدرت جامعه و فرهنگ نقش میانجی دارد.
سالها پیش، ابراهیم حاتمیکیا پس از ترور سعید حجاریان، یادداشتی در روزنامه صبح امروز نوشت و برای توصیف فضای پس از آن واقعه از تعبیر «شهر آلوده» استفاده کرد. حاتمیکیا در آن یادداشت نوشت: «وقتی شهر آلوده میشود، جز سایهنشستن و نظارهکردن کاری از دستمان برنمیآید». به گمانم حاتمیکیا در آن لحظه اشتباه میکرد. تجربه تلخ این سالها نشان داده است که در بزنگاههای دوقطبیسازی فرهنگی-سیاسی، سکوت نهتنها شهر را از آلودگی پاک نمیکند، بلکه راه را برای حذف تدریجی میانجیها هموار میکند.
یک افراطگرایی سیاسی که از فروپاشی نیروهای میانی و ازبینرفتن امکان داوری شکل میگیرد. جایی که سیاست به جای قضاوت، به وفاداری و دشمنسازی فروکاسته میشود.
ما بارها این چرخه را دیدهایم. در هر موج دوقطبی، گروهی از طبقه میانی فرهنگی چهرهشان سیاه شد؛ روزنامهنگاران، هنرمندان، کنشگران اجتماعی و سیاسیای که نه در منطق دوست/دشمن جا میگرفتند و نه حاضر بودند پیچیدگی شرایط را به نفع سادهسازیهای دوقطبی کنار بگذارند.
در جنگ ۱۲روزه اسرائیل علیه ایران یکی از پایههای انسجام ملی همین طبقه میانی فرهنگی بودند؛ جایی که روزنامهنگاران، اهالی هنر، فرهنگ و سیاست، فارغ از نسبتشان با حاکمیت، بر یک اصل به توافق حداکثری رسیدند؛ ایران. در آن مقطع، نوع جدیدی از کنشگری به وجود آمد که در آن نه از زاویه نزدیکی یا دوری به حاکمیت سیاسی، بلکه از موضع اعتراض به تجاوز به خاک سرزمین سخن گفته شد و افراد با بند «ایران فرهنگی» به یکدیگر متصل شدند. اگر واقعبینانه نگاه کنیم، نقش این طبقه در حفظ تمامیت ارضی ایران، کمتر از دفاع نظامی نبود.
اما درست پس از پایان جنگ، به نظر میرسد نسخه بیاعتبارسازی چهرهبهچهره همین کنشگران ایراناندیش در دستور کار قرار گرفته است. به تعبیر بوردیو نوعی «خشونت نمادین» اتفاق افتاد. شکلی از حذف که نه با سرکوب مستقیم، بلکه با تخریب اعتبار، سرمایه حرفهای و حیثیت اجتماعی عمل میکند تا فرد پیش از حذف رسمی، از میدان اثرگذاری خارج شود. ماجرای «سیمکارت سفید» بهانهای شد برای حمله به بخشی از بدنه روزنامهنگاری ایران؛ کسانی که در همه بزنگاههای 10 سال اخیر نقشآفرین بودهاند. اینجا لازم است روشن بگویم من بهعنوان کسی که خودم از اینترنت سفید استفاده کردم، شأنی برای دفاع از خودم قائل نیستم. اما تمامقد از روزنامهنگارانی که در سختترین شرایط، پای حرفه و حقیقت ایستادهاند و حتی در جنگ، اگر دسترسی متفاوتی داشتند، چیزی جز واقعیت نگفتند، دفاع میکنم.
حجم حملات پس از این واقعه آنچنان بالا بود که از برخی کنشگران، عملا اعتراف اجباری برای عذرخواهی گرفته شد. «اینترنت سفید خونی» اسم رمز حمله به روزنامهنگاران بود، نه کسانی که در پستوی ساختارهای سیاسی نشستهاند و به شکل ناشناس از این اینترنت برای دوقطبیسازی در همه این سالها استفاده کردند. مسئله در اینجا نه خودِ دسترسی، بلکه تبدیل یک امکان فنی به ابزار تخریب اعتماد حرفهای و اخلاقی است.
احساس میکنم جنگ جدیدی آغاز شده است؛ جنگی که امکان گفتوگو را سختتر از پیش کرده است. کافی است روزهای پس از جنگ و ماجرای کنسرت همایون شجریان در میدان آزادی را به یاد بیاوریم، یا ماجرای آلبوم شروین حاجیپور؛ یا حملات به سینا ساعی، رپری که در برنامه کارناوال با زبان نسل جدید، روایت خود از تاریخ ایران را ارائه کرد. ماجرای حضور رپرها در برنامه گنگ و موج حملات بعدی، نقطه اوج این وضعیت بود. جایی که در آن رپری به نام محمدرضا شایع مجبور به بیان توضیحاتی درباره دلایل حضور در این برنامه شد و پس از آن با موج شدید حملات مجبور شد به سمت یکی از این دوقطبیهای موجود بغلتد. در منطق سیاست دوقطبی، جایی برای موضع میانی وجود ندارد؛ یا دوست هستی یا دشمن و ایستادن در میانه، خود به اتهام تبدیل میشود. درواقع فضا آنچنان دوقطبی میشود که هر هنرمندی که در داخل ایران مانده و هزینه داده، حتی امکان حضور در یک برنامه پلتفرمی را هم ندارد. پلتفرمهایی که روزی نماد اعتراض به انحصار صداوسیما بودند، حالا خود به جرم «حکومتیشدن» تحمل نمیشوند. احساس میکنم این هنرمندان هم برای مقابله با چنین فضایی آماده نبودند و مجبورند برای مقابله با این حملات به بیعملی برسند یا در «تله محبوبیت» گرفتار شوند.
پیشتر در روزنامه «شرق» از «تله محبوبیت» و آثار مخرب آن نوشته بودم. تله محبوبیت وضعیتی است که در آن فرد، رسانه یا سیاستمدار برای کسب تأیید فوری، لایک و دیدهشدن، اندیشه و تصمیم خود را با انتظارات لحظهای افکار عمومی و الگوریتمهای فضای مجازی تطبیق میدهد و بهتدریج عمق و عقلانیت بلندمدت را قربانی محبوبیت کوتاهمدت میکند. با این منطق، پرهزینهکردن موضع میانی به ضرورتی ساختاری بدل میشود. سیاستی که از معنا تهی میشود، ناگزیر به هویت پناه میبرد و هویتی که بقایش به محبوبیت لحظهای گره خورده، راهی جز بازتولید دوقطبی ندارد. این وضعیت پیشتر نیز مشاهده میشد. پیش از حوادث ۱۴۰۱، در یادداشتی از دوقطبیهای تنشزایی مانند حجاب نوشتم؛ دوقطبیهایی که به دلیل فقدان تفکر میانجی، همنوع را در برابر همنوع قرار میدهند و نگاه انسانی را از حل مسئله حذف میکنند. دو قطب درگیر دعوا اندیشه خود را تبدیل به یک ایدئولوژی میکنند. این دوقطبیها فضا را برای گفتن از هرچه غیر از دوقطبی باشد، سخت میکند. حسین بشیریه سالها پیش، با اتکا به نظریههای آلتوسر، توضیح داده بود که چگونه دستگاههای ایدئولوژیک، انسان را به «سوژه» تبدیل میکنند؛ جایی که فرد با ازدستدادن ساختارهای میانجی، به حامل یک موضع تقلیل مییابد و در نهایت حذف میشود.
در این زمینه، دوقطبی اخلاق-حرفه شکل میگیرد؛ جایی که اخلاق از مقام قضاوت مسئولانه به ابزار مرزبندی و طرد بدل میشود و حرفهگرایی بهعنوان نشانهای از بیتعهدی اخلاقی بازنمایی میشود. کنش اخلاقی آرام و حرفهای دیده نمیشود، افشاگری هیجانی جای قضاوت مسئولانه را میگیرد و مرز میان اخلاق و نمایش اخلاقی فرومیریزد. اخلاق دیگر فضیلت نیست، بلکه به پرفورمنسی رسانهای بدل میشود که ارزش آن نه در درستی و پیامدهایش، بلکه در میزان دیدهشدن سنجیده میشود. نتیجه هم چیزی جز تضعیف اعتماد عمومی و تهیشدن همزمان اخلاق و حرفه از معنا نیست.
مقصود فراستخواه، جامعهشناس ایرانی، پیشتر از ضرورت تقویت طبقه میانی گفته بود و از مفهوم «کنشگران مرزی» برای این افراد استفاده کرده بود. کنشگران مرزی همان طبقه میانی فرهنگیاند که امکان ترجمه، داوری و گفتوگو را زنده نگه میدارند؛ اما دقیقا بههمیندلیل در فضای دوقطبی به عنصری مزاحم بدل میشوند. ساختاری که برای بقا به دوقطبیسازی نیاز دارد، ناچار است این کنشگران را یا به یکی از قطبها هل دهد یا با بیاعتبارسازی تدریجی از میدان خارج کند. حذف نرم این کنشگران، سیاست را از معنا تهی میکند؛ مسیری که در نهایت، نه به انسجام، بلکه به فرسایش اجتماعی میانجامد.
آنتونیو گرامشی این وضعیت را «بحران هژمونی» مینامد؛ لحظهای که نظم مسلط دیگر قادر به تولید رضایت نیست و سیاست به بسیج احساسی و دوقطبیهای فرساینده پناه میبرد. در چنین لحظهای، یا نیروهای میانجی تقویت میشوند یا نزاعها رادیکالتر. دراینمیان دو مسیر پیشرو است. اول اینکه سیاستگذار بیشتر از طبقه میانی فرهنگی باید نگران این از بین رفتن عاملیت طبقه میانی فرهنگی باشد تا بخشی از جامعه با بحران نمایندگی روبهرو نشود. در اینجا دیگر مرز دوقطبیسازیها از موضوعاتی مانند حجاب و فیلترینگ فراتر رفته است. شاید لازم باشد سیاستگذار چند تصمیم اولیه برای برهمزدن بازی دوقطبیسازها بگیرد. حل مسئله حجاب و موضوع رفع فیلتر شبکههای اجتماعی در کنار طرحهای رفاهی برای بهبود وضعیت طبقه فرودست و میانی شاید بخشی از این برهمزدن بازی دوقطبیسازها باشد. دوم اینکه همه کسانی که نگران ایراناند، باید در حفظ طبقه میانی فرهنگی حول محور ایران بکوشند. راهی سخت اما لازم که میتواند فشار را از روی کسانی که در معرض فشارهای اجتماعی قرار گرفتند، بردارد و طبقهای جدید با محوریت ایران تشکیل دهد.
ترور طبقه میانی فرهنگی، ترور یک گروه اجتماعی خاص نیست؛ ترور امکان داوری، گفتوگو و ترمیم است. جامعهای که کنشگران مرزیاش را یک به یک از دست میدهد، ناچار است سیاست را به نزاعهای بیپایان هویتی بسپارد و هر بار با هزینهای سنگینتر، همان چرخه را تکرار کند. اگر این فضای میانی فروبریزد، جامعه نهفقط تکهتکه، بلکه ناتوان از بازسازی خود میشود. آنچه باقی میماند، مجموعهای از قطبهای خشمگین است که نه زبان مشترکی برای گفتوگو دارند و نه افقی برای حل مسئله. هر قطب، دیگری را مسئول ویرانی میداند و هیچکس مسئولیتی برای ترمیم برعهده نمیگیرد. در چنین وضعیتی، سیاست به نزاع دائمی تقلیل مییابد و جامعه به میدان فرسایش بدل میشود. در چنین فضایی سکوت، دیگر نشانه عقلانیت یا احتیاط نیست؛ بلکه عقبنشینی از دفاعِ حداقلی از امکان گفتوگو، معنا و آینده مشترک است. نظام سیاستی باید کار خود را برای برهمزدن این بازی انجام دهد و بازیگران طبقه میانی نیز کار خود را انجام دهند. تجربههای تاریخی نشان دادهاند جامعهای که فضای میانی خود را از دست میدهد، نه با پیروزی یکی از قطبها، بلکه با فرسایش همهجانبه روبهرو میشود.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.