|

به‌ یاد امیرمحمد، فرزند مظلوم ایران

چند روز پیش پسر تازه‌جوانی به نام امیرمحمد که به‌عنوان پیک‌موتوری در یک رستوران کار می‌کرد، در حادثه‌ای تلخ جانش را از دست داد. نکته‌ای که ماجرای امیرمحمد را دارای اهمیت کرد، این است که او برخلاف بسیاری از فرزندان ایران که به‌ دلیل محروم‌بودن از ارتباطات فامیلی آن‌چنانی امکان پیشرفت ندارند‌ و باید به مشاغل خدماتی ساده رضایت بدهند، امکان استفاده از این ارتباطات را به بهترین نحو داشت. پدر امیرمحمد نماینده مجلس است.

چند روز پیش پسر تازه‌جوانی به نام امیرمحمد که به‌عنوان پیک‌موتوری در یک رستوران کار می‌کرد، در حادثه‌ای تلخ جانش را از دست داد. نکته‌ای که ماجرای امیرمحمد را دارای اهمیت کرد، این است که او برخلاف بسیاری از فرزندان ایران که به‌ دلیل محروم‌بودن از ارتباطات فامیلی آن‌چنانی امکان پیشرفت ندارند‌ و باید به مشاغل خدماتی ساده رضایت بدهند، امکان استفاده از این ارتباطات را به بهترین نحو داشت. پدر امیرمحمد نماینده مجلس است. این پدر می‌توانست مثل خیلی صاحب‌منصب‌های دیگر موقعیت شغلی درخشانی برای فرزندش دست‌وپا کند؛ کمترین کاری که می‌توانست بکند، این بود که مانند نماینده قدرتمند فلان شهر کل اعضای خانواده‌اش را به‌عنوان اعضای دفتر خود استخدام کند و در پاسخ خبرنگار با بی‌اعتنایی شانه‌هایش را بالا بیندازد که: «من از نظر قانونی اختیار چنین کاری را دارم». آن تازه‌جوان مظلوم هم می‌توانست پدر را تحت فشار بگذارد و از او خواسته‌ای داشته‌ باشد. اما او هم هیچ توقع نابجایی از پدر نمی‌کند، او را در مخمصه قرار نمی‌دهد‌ و گله‌ای هم ندارد.

این ماجرای تلخ هرچند خانواده‌ای را داغدار کرد‌ و مادری را در عزای جگرگوشه‌اش نشاند، اما درسی بزرگ به همه صاحب‌منصب‌ها داد؛ همان‌ها که چند سال پیش حاضر نشدند در فراخوانی با عنوان «فرزندت کجاست؟» شرکت کنند و بگویند که چگونه گل‌پسرشان را در بهترین موقعیت‌های شغلی مستقر کرده‌اند. از سوی دیگر، آن گروه از دهه سی و چهلی‌ها که از سوی نسل جوان مورد سؤال قرار می‌گیرند که چرا در سال ۵۷ به جریان توفنده انقلاب پیوستند، سربلند شدند. آنها اینک می‌توانند بگویند قرار ما این نبود که مقامات به فکر ارتقای شغلی فرزندان کم‌خرد و پرمدعای خود باشند. قرار نبود صاحب‌منصب‌هایی که فرقی بین فرزند خود و بچه‌های مردم نمی‌گذارند، این‌قدر کمیاب و حتی نایاب باشند. قرارمان با قدرتمندان این بود که همه مثل پدر امیرمحمد مظلوم‌مان رفتار کنند. قرار بود همه در کنار مهدی باکری باشند که نپذیرفت پیکر برادر مظلومش را زودتر از پیکر «بچه‌های مردم» به پشت خط بیاورند. آری، اینک جوان‌های پرشور و انقلابی دهه ۵۰ می‌توانند سرشان را بالا بگیرند، زیرا امیرمحمد و پدرش آنها را سربلند کردند. ‌

اما به‌راستی چه شد که برخی از صاحب‌منصبان و قدرتمندان ارزش‌ها و آرمان‌های بهمن ۵۷ را فراموش کردند‌ و در مسیر دنیاپرستی و ثروت‌اندوزی افتادند؟ ناگفته پیداست که این حجم از کژروی نه یک‌شبه، بلکه در طول زمان اتفاق می‌افتد. به بیان دیگر ویژه‌خواری از یک تخم‌مرغ آغاز می‌شود و در ادامه به شتر می‌رسد و حتی بالاتر رفته و خطوط کشتیرانی را هم درمی‌نوردد. از سوی دیگر وقتی صاحب‌منصبی گامی را کج برداشت‌ و رطب رانت و ویژه‌خواری زیر دندانش مزه کرد، دیگر نمی‌‌تواند با خطاهای زیردستانش مقابله کرده و آنها را از خوردن چنین رطب‌هایی منع کند.

در چنین زمانه‌ای امیرمحمد و پدر بزرگوارش زیبایی آرمان‌های بهمن ۵۷ را به یادمان آورده‌ و ضرورت بازگشت به آن ارزش‌ها را به زیباترین زبان یعنی زبان عمل به رخ همگان کشیدند. همان‌گونه که بازگشت پیکر پاک شهیدان سرافراز دفاع مقدس بعد از 40 سال اهمیت جانبازی برای سرزمین مادری و قداست آرمان شهیدان را به‌ یادمان می‌آورد. نهادسازی‌هایی که انقلابیون در همان ماه‌های اول استقرار حکومت انقلابی انجام دادند، بهترین معرف آرمان‌ها و خواسته‌های مردم بود. این نهادها عمدتا وظیفه رفع فقر و محرومیت و امدادرسانی به محرومان را عهده‌دار بودند. اما اینک بسیاری از صاحب‌منصب‌های قدرتمند، محرومان جامعه را در گرداب فقر و مسکنت رها کرده‌ و به فکر تثبیت موقعیت شغلی فرزندان و نزدیکان خود هستند.

آفت دنیاطلبی به جان آنان افتاده و مسابقه تملک اموال عمومی شدت گرفته‌ است. کافی است به آدرس محل سکونت برخی چهره‌های متنفذ توجه کنیم: فردی که در دهه ۶۰ در محله نازی‌آباد مستأجر بود و توان خرید یک خانه محقر را هم نداشت، اینک در مرغوب‌ترین محله شهر تهران (لابد محله نازآباد!) مالک چندین قواره آپارتمان است که با بزرگواری مثال‌زدنی در اختیار مستأجران قرار داده‌ است. یا آن‌ دیگری که ارزش اموال موروثی خانوادگی‌اش در دهه ۶۰ به زحمت پنج‌رقمی می‌شد، برای گل‌پسرش امکاناتی فراهم آورده که کسب‌وکاری با سرمایه نجومی راه‌اندازی کند و مهم‌تر از آن، معتقد است اینکه این اموال را از کجا آورده، به هیچ‌کس ربطی ندارد! چند سال پیش با همت برخی اصحاب رسانه فراخوانی با عنوان «فرزندت کجاست؟» راه افتاد. این فراخوان با همه کاستی‌هایش نقطه شروعی در مسیر شفاف‌سازی بود.

چنین فراخوان‌هایی باید بار دیگر به میدان بازگشته‌ و قدرتمندان را خطاب قرار بدهند که مثلا در شرایطی که جوان‌های مردم در سخت‌ترین شرایط در نقاط مرزی دوران خدمت سربازی خود را می‌گذرانند، گل‌پسرهای آنان محل خدمت‌شان کجاست؟ یا اگر این گل‌پسر در استخدام نهادهای دولتی و عمومی است، با طی چه فرایندی و شرکت در کدام آزمون منصفانه با «بچه‌های مردم» به سمت‌های عالیه دست یافته‌ است؟ یا آن دلاوری که برای پسر تازه‌جوانش امکاناتی فراهم کرده که شرکتی راه بیندازد و در اولین روزها قراردادهای میلیاردی سفارشی نصیبش بشود، سرمایه اولیه این کسب‌وکار را چگونه برای او فراهم کرده‌‌ و به‌اصطلاح از کجا آورده‌ است؟

امیرمحمد مظلوم ما می‌توانست مانند پسر آن مدیر قدرتمند، خودروی آخرین مدل سوار بشود و به زمین و زمان فخر بفروشد یا می‌توانست با کمترین تجربه اجرائی، نامزد عضویت در هیئت‌مدیره فلان شرکت دولتی بشود، اما او و پدرش به آرمان‌های بهمن ۵۷ وفادار ماندند‌ و از ویژه‌خواری و ویژه‌خواران فاصله گرفتند. نام و یاد این جوان مظلوم گرامی‌ باد.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.