نه جنگ، نه صلح
هر بار که میانجیها میان ایران و آمریکا پا به میدان میگذارند، بحران نه آرام میگیرد و نه راهحلی مییابد، بلکه به ابزاری تازه برای چانهزنی و نمایش قدرت تبدیل میشود. آنچه در پشت پرده «تلاش برای صلح» رخ میدهد، درواقع کوششی برای دستیابی به امتیاز، تحکیم جایگاه و نمایش نفوذ است.
هر بار که میانجیها میان ایران و آمریکا پا به میدان میگذارند، بحران نه آرام میگیرد و نه راهحلی مییابد، بلکه به ابزاری تازه برای چانهزنی و نمایش قدرت تبدیل میشود. آنچه در پشت پرده «تلاش برای صلح» رخ میدهد، درواقع کوششی برای دستیابی به امتیاز، تحکیم جایگاه و نمایش نفوذ است. این چرخه باطل، پرونده هستهای ایران را از مسئلهای فنی به عرصهای برای رقابتهای جهانی بدل کرده است. اتحادیه اروپا سالهاست خود را در نقش میانجی معرفی میکند، اما حقیقت این است که اروپا بیش از آنکه در پی حل بحران باشد، به دنبال تثبیت هویت سیاسی مستقل خود در برابر آمریکاست. اروپاییها میخواهند نشان دهند که توانایی مدیریت بحرانهای جهانی را دارند، اما در عمل در دام دوگانگی گرفتارند؛ از سویی به روابط اقتصادی و امنیتی با واشنگتن نیازمندند و از سوی دیگر میکوشند ایران را بهعنوان بازاری بالقوه و شریکی ممکن نگه دارند. این دوگانگی، نقش میانجیگری اروپا را بیشتر به نمایشی دیپلماتیک شبیه کرده است. چین و روسیه نیز در این عرصه حاضر شدهاند، اما انگیزههای آنان کاملا متفاوت است.
چین، میانجیگری را فرصتی برای نمایش تواناییهای خود در مدیریت بحرانهای جهانی میداند؛ فرصتی برای نشاندادن اینکه میتواند جایگزینی برای غرب در عرصه دیپلماسی باشد. روسیه نیز از این راه برای افزایش نفوذ خود در خاورمیانه سود میجوید. هر دو قدرت بهخوبی میدانند که حل کامل بحران هستهای ایران به معنای کاهش وابستگی تهران به آنان است؛ ازاینرو ترجیح میدهند بحران در سطحی کنترلشده باقی بماند. این مدیریت بحران برای آنان سودمندتر از حل آن است.
کشورهای منطقه نیز بارها در نقش میانجی ظاهر شدهاند. برخی کشورهای عربی کوشیدهاند میانجیگری کنند، اما هدف اصلی آنان کاستن از فشار بر خود و دستیابی به امتیاز در پروندههای دیگر بوده است. میانجیگری در پرونده ایران و آمریکا برای این کشورها فرصتی است تا جایگاه خود در معادلات امنیتی منطقه را تحکیم بخشند یا پشتیبانی آمریکا را در زمینههای دیگر به دست آورند. در چنین شرایطی، میانجیگری نه به معنای حل بحران، بلکه به معنی معاملهای پنهان برای دستیابی به امتیاز است.
تاریخ این بحران نشان میدهد که هر بار، میانجیگری یا مذاکره مستقیم به نتیجهای موقت رسیده و سپس فروپاشیده است. از توافق سعدآباد در ۲۰۰۳ تا برجام در ۲۰۱۵ هر بار امیدی شکل گرفت، اما با تغییر شرایط سیاسی در واشنگتن یا تهران، توافقها بیاثر شدند. خروج آمریکا از برجام در ۲۰۱۸ نقطه اوج بیاعتمادی بود؛ ایران دریافت که حتی توافقی با پشتوانه شورای امنیت نیز ضمانت اجرائی ندارد.
با این حال، تحلیل این بحران بدون توجه به ابعاد نهادی و اقتصادی آن ناقص خواهد بود. نقش سازمانهای بینالمللی مانند آژانس بینالمللی انرژی اتمی و شورای امنیت سازمان ملل در این معادلات نباید نادیده گرفته شود. این نهادها اگرچه در تئوری میتوانند زمینهساز حل بحران باشند، در عمل اغلب به ابزاری برای پیشبرد اهداف قدرتهای بزرگ تبدیل شدهاند. همچنین، تأثیر منافع اقتصادی شرکتهای چندملیتی و بازیگران غیردولتی در تداوم بحران نیاز به واکاوی بیشتری دارد.
این وضعیت «نه جنگ، نه صلح» پیامدهای داخلی جدیای برای ایران دارد. تحریمها، سرمایهگذاری خارجی را محدود کرده و فشار بر معیشت مردم افزایش یافته است. فرسایش اعتماد عمومی نسبت به کارآمدی دیپلماسی، نارضایتی اجتماعی را تشدید و فضای سیاسی داخلی را محدود کرده است. در کوتاهمدت، این وضعیت فرصتی برای مانور و تقویت توان داخلی فراهم میکند، اما در بلندمدت میتواند به فرسایش قدرت چانهزنی ایران منجر شود.
در سطح منطقهای، بازیگران سدکننده نقش مهمی دارند. اسرائیل با حملات سایبری و نظامی به زیرساختهای هستهای ایران، عملا مسیر هر مذاکرهای را مسدود میکند. کشورهای عربی نیز میانجیگری را فرصتی برای کسب امتیاز در پروندههای دیگر میدانند. این بازیگران منطقهای بحران را پیچیدهتر کرده و وضعیت «نه جنگ، نه صلح» را تثبیت میکنند.
از سوی دیگر، تمرکز صرف بر سطح کلان روابط بینالملل، ما را از نقشآفرینان فردی و تأثیر تصمیمهای شخصی رهبران و دیپلماتها غافل میکند. تاریخ نشان داده است که در لحظات حساس، ویژگیهای شخصیتی و انتخابهای فردی میتوانند مسیر بحرانها را بهکلی تغییر دهند.
اگر وضعیت ادامه یابد، سه سناریو محتمل است: نخست، فرسایش قدرت چانهزنی ایران و افزایش فشارهای جهانی؛ دوم، تشدید رقابت منطقهای و خطر درگیریهای نیابتی و سوم، فرصت برای تقویت توان داخلی از طریق پیشرفت علمی، فناورانه و گسترش روابط منطقهای. راه برونرفت از این چرخه معیوب، نه در میانجیگری بیرونی و نه در مذاکرات شکننده مستقیم، بلکه در دیپلماسی مستقل و کارآمد است؛ دیپلماسیای که بر سه پایه استوار باشد: تقویت توان علمی و فناورانه، گسترش شبکههای منطقهای بر پایه منافع مشترک و بهرهگیری هوشمندانه از رقابت قدرتهای بزرگ. تنها چنین دیپلماسیای میتواند تهدیدها را به فرصت بدل کند و ایران را از وضعیت فرسایشی «نه جنگ، نه صلح» بیرون آورد.
نتیجه روشن است؛ آینده روابط ایران و آمریکا نه در پایتختهای بیگانه، بلکه در توانایی تهران برای تبدیل بحران به فرصت ساخته خواهد شد. وضعیت «نه جنگ، نه صلح» اگرچه آشفته است، اما میتواند سکوی بازاندیشی در راهبرد کلان دیپلماسی ایران باشد. تنها دیپلماسی مستقل و کارآمد قادر است این چرخه فرسایشی را بشکند.
آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.