|

خالص‌سازی وفاقی

وفاق یا وحدت و همبستگی در وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی امروز ایران ضرورت است نه دستور سیاسی یا اندرز اخلاقی. نیاز جامعه خسته و فرسوده امروز از ستیز‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است.

وفاق یا وحدت و همبستگی در وضعیت فرهنگی، اجتماعی و سیاسی امروز ایران ضرورت است نه دستور سیاسی یا اندرز اخلاقی. نیاز جامعه خسته و فرسوده امروز از ستیز‌های فرهنگی، اجتماعی و سیاسی است. این ستیزها در ایران پیشینه تاریخی دارد و جریان‌های سیاسی، فکری و فرهنگی‌ در درازای تاریخ و به‌ویژه از مشروطیت تاکنون، پی‌درپی کوشیده‌اند با دمیدن بر آتش نزاع و ستیز فرهنگی و سیاسی هم هویت خود را بازنمایی کنند و هم ایدئولوژی خود را در مصاف با دیگری سامان بخشند. این راه، راه هموار و آسانی بوده‌ که پیموده شده است؛ ستیز عرب و عجم، ستیز شعوبیان و امویان، ستیز حکام عباسی و سلجوقی با اسماعیلیه، ستیز اهل روایت و اخباری با فلسفه و عرفان، ستیز متجددان و سنتیان، ستیز لیبرال‌ها‌ و سوسیالیست‌ها، ستیز مصدقی‌ها و کاشانی‌ها، ستیز روحانیون و روحانیت، ستیز اصولگرایان و اصلاح‌طلبان و... در تاریخ ایران، گوهر تاریخ ایرانی را به تاریخ ستیزها در هم‌ آمیخته است. شاید در نگاهی کلی، ثنویتی که در اواخر دوره ساسانی با استیلای مغان زرتشتی درباری پروبال گرفت، سرشت تاریخ ایران را به سرنوشت «مکتب تفکیک» در فرهنگ و سیاست و دین پیوند زده است. البته در حاشیه این تاریخ، از فارابی، ابن‌سینا، سهروردی، مولوی تا ملاصدرا و... جریانی ریشه‌دار و اصیل هم کوشیده‌اند که بر خود این ستیز فائق آیند و پنجره‌های وحدت، همدلی و هم‌زبانی را بگشایند و به قول مولانا، دکان وحدت را در بازار ستیز فرهنگ و اندیشه باز کنند:

مثنوی ما دکان وحدت است

غیر واحد هر‌چه بینی آن بُت است

وفاق و وحدت در این بازار ستیز فرهنگ و اندیشه، کالای کمیابی است که فروشنده و خریدار آن یکی است یا باید یکی باشد. این کالا در کارخانه همدلی و هم‌زبانی و به سخن امروزی و اینجایی‌ در کارخانه مصالح و منافع ملی تولید می‌شود و تفکیک میان خریدار و فروشنده خلاف نفی دوئیت و ثنویت است، همچنان که برای مولوی، وحدت تجربه زیسته است و در این راه مشق کرده و خودش شاگرد استادی خودش بوده است و وحدت طریقت و راه بود، نه موضوع انشای سیاست و نگارش سیاست‌نامه‌ و اندرزنامه.

راه وفاق بیانیه و شعار نیست، عمل است. اما باور به وفاق، وحدت و همبستگی، امری درونی ‌و فضیلتی فردی است که هر کنشگر سیاسی، اجتماعی و فرهنگی آن را در گفتار و کردار اجتماعی خود، ناخودآگاه یا خودآگاه، بیان و به آن عمل می‌کند، یا باید بکند یا نمی‌کند.

اما هزار نکته باریک‌تر ز موی اینجا‌ست؛ آیا وفاق، منش فکری و درک و فهمی از جهان هستی و ضرورت جامعه و شناخت انسان است، آن‌گونه که مولوی و ملاصدرا می‌فهمیدند یا نظریه حکمرانی‌؟ وقتی مولوی از دکان وحدت خود سخن می‌گوید، در پندار خود جهان را آن‌گونه می‌فهمید و این پندار با گفتار و کردارش همسان و همساز بود. اما این پندار و گفتار وحدتی فضیلت انسانی و اجتماعی است، نه نظریه سیاسی که دولتی بخواهد آن را سرمشق و دکترین برنامه‌های راهبردی و برنامه‌ریزی اجرائی و گزینش منابع انسانی خود قرار دهد. به تعبیر حافظ، هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد. یا به ضرب‌المثل رایج، هر سخن جایی و هر نکته مقامی دارد. هر سخن و نکته‌ای، زمان، مقام و مکان خود را دارد. هر سخنی و نکته‌ای، زمینه و زمانه خود را دارد. وفاق زمینه و زمانه خود را دارد، اما اگر از زمانه و مقام خود برون رود، سخنی و نکته‌ای خردمندانه و فضیلت‌‌آور نیست. همچنان که اخلاق با همه فضیلت و ارجمندی و شایستگی آن که پیامبر اسلام برای تحقق آن مبعوث شد، برنامه دولت و حکمرانی نیست، اما فضیلت دولتمردان دین‌دار است یا باید باشد. دولتمردان و سیاست‌ورزانی که دروغ می‌گویند، پیوسته به نزاع با دیگری می‌اندیشند و به حذف آن عمل می‌کنند، یا خود را چنان می‌نمایانند که نیستند و به‌گونه‌ای سخن می‌گویند و در خلوت کار دیگر می‌کنند، متخلق به اخلاق نبوی و علوی نیستند.

هر سخن و نکته‌ای که از مقام و مکان و زمینه خود برون رود و متعدی شود، به فساد مفهومی و معنایی مبدل می‌شود و بر ضد خودش دگرگون می‌شود و ثمر می‌دهد. مفهوم وفاق اگر از زمینه و مقام خود بیرون رود و به برنامه‌ راهبردی دولتی مبدل شود، فضیلت نیست، عین بی‌عدالتی است که عدالت وضع شیء در جایگاه و مقام خودش است. دولت در جمهوری اسلامی، فضیلت راستین و حقیقی دیگر‌ دارد که آن عدالت است و بس. به‌عنوان نمونه، آزادی هم عین عدالت است، از آن حیث که حق خدادادی و فطری هر شهروندی را رعایت و اعمال می‌کند و حقی را در وضع خودش به‌ جا می‌آورد.

وقتی وفاق از مکان و مقام و از توان و قابلیت معنایی آن به دلیل بدفهمی فراتر می‌رود، عملا در چنبره زمینه و زمانه دیگری یعنی هنجارها و ارزش‌های وضع موجود به نتایج ناخواسته و اراده‌نشده‌ای گرفتار می‌شود که جز تثبیت و تداوم وضع ابربحرانی کنونی و افتادن در دام استمرار دانش مدیریت کنونی ثمری ندارد.

شعار وفاق در عمل به کجا انجامیده است؟ یکی از دستاوردهای این وفاق بی‌مکان و بی‌مقام و نااندیشیده‌شده، فقدان درک میان حسن فاعلی با حسن فعلی و عدم فهم تمایز میان خویشکاری دولت با خویشکاری جامعه و فرهنگ است. به اسم این فضیلت فردی، دستور کاری عملا اجرائی شده است که مدیران عالی و میانی به گزینش وفاقی دست یازیده و به نام وفاقِ از جای‌ دررفته، مدیران خود را بر حسب گرایش حزبی و سیاسی، جوان‌گرایی، قومیت مدیران سرانه‌سازی و سهمیه‌بندی می‌کنند؛ البته اگر این تصور بدبینانه را نپذیریم که همه این توجیه و تفسیرها به گزینش از میان گروه‌های دوستی و خویشاوندی انجامیده است. وقتی وفاق در جای خودش به کار نمی‌رود، چیزی جز بازتعریف و بازسازی خالص‌سازی این‌ بار به نام وفاق نیست؛ خالص‌سازی وفاقی.

پرسش مهم بر مبنای ادبیات دکتر پزشکیان این است: اگر بیماری در وضعیت بحرانی و در آستانه مرگ باشد‌ و شورای پزشکان شور کنند که با این بیمار با وضع بیماری بدخیم چه باید کرد، آیا وفاق در این شورای علمی معنایی دارد؟ و اگر پزشکی بر مبنای فضیلت اخلاقی حکم کند که باید جراحِ وفاقی از میان گروه‌ جراحان و با رعایت سهمیه دانشگاه‌های تهران و استان‌ها و زن و مرد و جوان و پیر انتخاب کرد، چه میزان این انتخاب علمی است یا کمدی؟

وضعیت اقتصادی و اجتماعی جامعه امروز که دامنه فقر و نداری تمامیت زندگی معمولی مردم را در بر گرفته و نشانه‌های عقب‌ماندگی به طور روزمره در هوا، برق، آب، کسب‌وکار و حمل‌ونقل مشهود است و بارز و همگان بر آن اقرار دارند از‌جمله شخص صادق دکتر پزشکیان، آیا واقعا بر طبل بی‌موقع و بی‌مکان و زمان وفاق در گزینش مدیران کوبیدن، همان حکم انتخاب پزشک بر حسب گرایش حزبی، جنسیت، نسلی، قومی، زبانی و... نیست؟ آیا نباید این نکته ساده را مطرح کرد که در انتخاب پزشک برای درمان این بیمار با بیماری بحرانی و بدخیم حسن فاعلی مهم است یا حسن فعلی؟ یعنی جراحی با نتایج علاج‌بخش و کارساز مهم است، مهم این است که متخصص‌ترین، حاذق‌ترین و عالم‌ترین جراح را انتخاب کرد که بیمار را از مرگ تدریجی نجات دهد. حسن فعلی در حکمرانی مقدم بر حسن فاعلی است. انتخاب آدم متدین و نماز‌شب‌خوانی یا استاد تمام و روحانی باسواد و درس‌خوانده‌ای که به قولی یک مدرسه را نمی‌تواند اداره کند، فضیلت و عدالت نیست. دولت به کاردان عاقل و کاربلد نیاز دارد، نه مدیرانی وفاقی. گزینش وفاقی به گزینش مدیرانی انجامیده است که اگر اهل خرد و درک مدیریتی هم باشند، اما وفاق به آنها فهمانده و دیکته کرده است که تصمیمات سخت، بنیادی و دردسرساز نگیرند. خالص‌سازی وفاق در گزینش‌ مدیران، جرئت و شهامت تصمیمات راهبردی و تحول‌ساز را از مدیران سلب کرده ‌و آنها را واداشته است به مشی میانه‌روی و محافظه‌کارانه روی‌ آورند؛ زیرا وفاق مدیریتی، فهمی جز مدیریت بر حسب میانه‌روی و کنشگری مرزی که نه سیخ بسوزد و نه کباب‌ در اتخاذ تصمیمات و در یک کلام نادادگرانه و نابخردانه نتیجه‌ای نداشته و عملا میانه‌روی به میان‌مایگی در مدیریت کلان و خرد دولت منجر شده است. وفاق هیئت وزیران دولت را به هیئت مدیران رنگین‌کمانی و پیرو آن، شورای معاونان وزارتخانه‌ها را به معاونان رنگین‌کمانی سامان داده و وزرا‌ در میدان وفاق در گزینش مدیران میان‌رو و بعضا میان‌مایه گوی سبقت از هم  می‌ربایند.

وفاق یک کلمه و نکته با بار معنایی محدود و مقید است؛ اگر با بار معنایی افزون‌تری از توانایی و قابلیت آن تفسیر شود، به بار سنگینی بر دوش دولت مبدل می‌شود که آن را زمین‌گیر و بی‌تحرک می‌کند و بیماری‌ بیمار را شدت می‌دهد. دکتر پزشکیان باید به پندار و گفتار و کردار امام علی بازگردد و عدالت را دستور عمل و حسن فعلی دولت قرار دهد. داد، رسم و شیوه زیست و اندیشه و عمل ایرانیان بوده است. داد، آیین و مناسک ایرانی نیست؛ هستی‌شناسی، معرفت‌شناسی، انسان‌شناسی و رسم حکمرانی بوده و اندیشه ایرانی برون از اندیشه دادورزی نبوده است و پیش از اسلام، ایرانیان‌ با همه کج‌روی برخی شاهان و درباریان و مغان، این راه را پیموده‌اند و به همین دلیل ایرانیان عدالت تشیع را با داد ایرانی موافق یافتند و در این راه با شیعیان همراه، همدل و هم‌زبان شدند. امام علی اگر در حکمرانی‌اش اهل وفاق بود، نه اهل عدالت و بازستاندن حق محرومان و فقرزدایی و حتی پرداخت حق دشمنانش یعنی خوارج از بیت‌المال، حکومتش سال‌ها دوام می‌آورد، اما دیگر  امام علی نبود.

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.