|

گذر از «فرونشست سپهر عمومی»

«استراگون: کاری نمی‌شود کرد./ ولادیمیر: من هم دارم به همین نتیجه می‌رسم. تمام عمرم سعی کرده‌ام این فکر را از خودم دور کنم. به خودم گفته‌ام حرف حساب را گوش کن ولادیمیر، تو که هنوز همه چیز را امتحان نکرده‌ای. باز شروع کرده‌ام به تقلاکردن» (در انتظار گودو).

«استراگون: کاری نمی‌شود کرد./ ولادیمیر: من هم دارم به همین نتیجه می‌رسم. تمام عمرم سعی کرده‌ام این فکر را از خودم دور کنم. به خودم گفته‌ام حرف حساب را گوش کن ولادیمیر، تو که هنوز همه چیز را امتحان نکرده‌ای. باز شروع کرده‌ام به تقلاکردن» (در انتظار گودو).

برجام تمام شد. در نگاه رسمی و بخشی از نیروهای درون و بیرون حاکمیت، این پایان به فال نیک گرفته شد و پایان یک تجربه تلخ؛ «6 مهر 1404 روزی است... به‌عنوان پایان رسمی یک تجربه تلخ و پرهزینه... تجربه‌ای که به مدت 10 سال از عمر ملت ایران هزینه گرفت» (کیهان- 26/07/1404). در نگاه گروهی دیگر که از مبتکران و مجریان این توافق‌نامه بودند و اکنون کمتر جایی درون ساختار قدرت دارند، هر‌چند شاید دست بالا را در جامعه داشته باشند‌ نیز پایان برجام، پایانی تلخ و دردناک است، اما نه از منظر گروه اول، بلکه دردناک و تلخ به منزله نهالی بارآور که اجازه رشد و بالندگی به آن داده نشد و خشکانده شد.

از هر منظری که به موضوع نگاه شود، یک اصل مسلم است و آن این است که این توافق‌نامه یا به تعبیر دقیق‌تر، «برنامه جامع اقدام مشترک»، بزرگ‌ترین پروژه سیاسی بود که در نظام جمهوری اسلامی نه‌فقط بین ایران و قدرت‌ها و نهادهای بین‌المللی، بلکه اقدامی مشترک و سازشی بین جریان‌های درون ساختار قدرت در پرتو ضرورتی ملی و خواستی اجتماعی انجام گرفت و به سامان رسید و قرار بود گشایش‌های وسیعی را در حوزه‌های سیاست خارجی، تبادلات اقتصادی و تجاری و بهبودی و رفاه اجتماعی و... را به ارمغان بیاورد. ابرپروژه‌ای که از سد سنگین انبوه قوانین و قواعد و مقررات و تضادها و مخالفت‌ها و ناامیدی‌ها و... گذر کرد و امید تازه‌ای را در فضای جامعه بحران‌زده و اسیر تحریم‌های جهانی اوایل دهه 90 به ارمغان آورد.

تا قبل از برجام، موفق‌ترین پروژه ملی که توانسته بود از سدهای فراوان عینی و ذهنی بگذرد، «سیاست‌های اصل 44» بود که چگونگی این موفقیت را در چارچوب بهره‌گیری درست از تغییر «نانوشته » قانون اساسی در یادداشتی شرح دادم (شاید باید فرهاد شد- 22/07/1404). تحلیلی که بر این منطق استوار بود که «در شرایطی که به سبب تحولات مختلف در وضعیت سیاسی و اقتصادی و ساختار اجتماعی و بر هم خوردن توازن منافع و قوا و روابط داخلی و خارجی، قانون اساسی موجود ظرفیت پاسخ‌گویی به این تحولات ضروری را ندارد و «روح قانون از جسم آن، کوچ کرده» می‌توان از روش «نانوشته» برای تغییرات ماهوی در قانون اساسی استفاده کرد و تا حدی توازن را بین قوا و نیروهای مختلف اقتصادی و سیاسی و اجتماعی به وجود آورد. آن یادداشت و منطق آن متأسفانه با تیتری که ربطی به یادداشت نداشت و شاید مخالف منطق آن نیز بود (ضرورت راه‌گشایی با هر صورت و سختی به‌جای تن‌دادن به بی‌عملی یا انتظار معجزه داشتن) منتشر شد (بن‌بست سیاسی ایران: راه‌حل در استعفای دولت است یا انحلال مجلس؟ عصر ایران و فرارو- 23/07).

این اتفاق شاید از بحرانی بزرگ و اساسی در جامعه امروز ایران حکایت می‌کند و آن بحران مفاهمه یا به تعبیر هابرماس مختل‌شدن «کنش ارتباطی و بین‌الاذهانی» است؛ کنشی که در آن کنشگران با مباحثه استدلالی، توافق و همکاری، به دنبال دستیابی به فهم مشترک و کنش‌های تفاهمی‌اند. رفتاری که در گستره همگانی یا سپهر عمومی و فعالیت‌های آگاهی‌بخش رسانه‌ای و بر زمینه زبان شکل می‌گیرد و عقلانیت انتقادی و ارتباطی را جایگزین عقلانیت ابزاری می‌کند که مبنای مدرنیته بوده و بحران دو جنگ جهانی و ایدئولوژی‌های خودکامه را شکل داد و در هنر خود را در قالب تئاتر آبسورد یا پوچی به نمایش گذاشت.

اگر بپذیریم که در ساختار اقتصاد سیاسی موجود، تغییر نظم سیاسی نه ممکن و نه شاید مطلوب باشد و اینکه تداوم وضعیت موجود نیز نه ممکن و نه مطلوب است، پس باید به دنبال ممکن‌ترین و کم‌هزینه‌ترین راه‌هایی گشت که امکان تحقق نسبی آزادی و رفاه و آسایش همگانی را فراهم کند. تأمین این خواست ضروری نیازمند وجود عرصه عمومی و همگانی است تا گفت‌وگوی ملی (بین گروه‌های مختلف فکری و اجتماعی و سیاسی در داخل و خارج از کشور) شکل گیرد. گفت‌وگویی که بدون نفی آن دیگری و در چارچوب منافع ملی و تمامیت ارضی و بهره‌گیری از فرصت‌های بی‌شمار موجود صورت گیرد (فرصت‌هایی اعم از نیروی انسانی و مزیت‌های جغرافیایی و معدنی و تمدنی و... تا فرصت‌های منطقه‌ای و جهانی و نیاز قدرت‌های بین‌المللی به ثبات در این منطقه با توجه به سرمایه‌گذاری‌های عظیم انجام‌شده و پیشرفت‌های عظیم تکنولوژیک و امکان بهره‌گیری از فناوری‌های نو مانند هوش مصنوعی و انقلاب چهارم صنعتی و... در راستای جبران عقب‌ماندگی‌ها). اگر برجام تمام شده است، باید برجام دیگری خلق شود، نه آن‌چنان که «کهنه رو به مرگ است و نو ناتوان از زاده‌شدن» (آنتونیو گرامشی).

وضعیت اقتصاد و زندگی و معیشت جامعه ایران بحرانی است (از رشدهای صفر و منفی یک و دو درصد تا تورم‌های حدود 50درصدی امسال و سال آتی طبق برآوردهای صندوق بین‌المللی پول، بانک جهانی و مرکز پژوهش‌ها و...) وضعیتی که در داخل با سیاست‌های غلط محدودکننده و سرکوب‌گرانه قیمتی و در خارج با تحریم‌های بین‌المللی گره خورده و در سیاست خارجی اسیر دوگانگی و ثنویت شرق و غرب است و امیدوار به نیمه شرقی و... برون‌داد وضعیت فعلی در خوش‌بینانه‌ترین حالت چیزی جز مثلا پذیرش پالرمو و سی‌اف‌تی پس از هفت سال تأخیر و به‌مثابه نوش‌داروی پس از مرگ سهراب نیست. باید بحرانی‌بودن وضعیت امروز کشور را پذیرفت و به بازسازی ساختارها در پرتو ترمیم شکاف‌ها و گسل‌ها و فرونشست‌های سپهر عمومی پرداخت و شاید استفاده از اصل 59 قانون اساسی، اصل نوشته‌شده و اما مهجور مانده و هرگز خوانده‌نشده راه چاره باشد: 

«استراگون: من دیگر نمی‌توانم ادامه بدهم.‌ ولادیمیر: خیال می‌کنی.‌ استراگون: چطور است جدا شویم؟ شاید بهتر باشد.‌ ولادیمیر: فردا خودمان را دار می‌زنیم مگر اینکه گودو بیاید.‌ استراگون: اگر آمد چی؟‌ ولادیمیر: نجات پیدا می‌کنیم دیگر.‌ استراگون: خوب؟ برویم؟‌ ولادیمیر: خوب؟ برویم؟‌ استراگون: آره، برویم. از جای خود تکان نمی‌خورند. پرده پایین می‌افتد» (در انتظار گودو).

 

آخرین مقالات منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.