برسد به دست سیاستگذار )۲(
در قسمت اول این نوشته، کلیاتی درباره حوزه مغفول پیشگیری و نقش آن در سیاستگذاریهای اجتماعی مطرح شد. شاید اغراقآمیز نباشد که تاریخ پیشگیری را مثل بسیاری از حوزههای دیگر در ایران بتوان به قبل و بعد از جنگ ۱۲روزه تقسیم کرد، مشروط بر اینکه سیاستگذار دریابد که ترویج پیشگیری میتواند چه نقش تمامعیاری در مدیریت کشور ایفا کند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
در قسمت اول این نوشته، کلیاتی درباره حوزه مغفول پیشگیری و نقش آن در سیاستگذاریهای اجتماعی مطرح شد. شاید اغراقآمیز نباشد که تاریخ پیشگیری را مثل بسیاری از حوزههای دیگر در ایران بتوان به قبل و بعد از جنگ ۱۲روزه تقسیم کرد، مشروط بر اینکه سیاستگذار دریابد که ترویج پیشگیری میتواند چه نقش تمامعیاری در مدیریت کشور ایفا کند. اگر سیاستگذار مصمم باشد که اینگونه عمل کند، لازم است که در ابتدا درک عمیقتری از پیشگیری پیدا کرده و ورای استفاده صوری از آن در سخنرانیها، در عمل آن را در تصمیمگیریهای خود وارد کند.
ازاینرو، موضوع مهمی که لازم است سیاستگذار اطلاعات خود را در آن عمق ببخشد، سطحبندی پیشگیری است. بر اساس تعریف پیشگیری میتوان حداقل سه سطح را برای آن در نظر گرفت: ۱. پیشگیری در سطح سیاستگذاری: منظور از سطح سیاستگذاری وضع قوانین، آییننامهها و دستورات در سطح سه قوه و سایر نهادهای حاکمیتی است که به واسطه آنها به شکل مستقیم یا غیرمستقیم از شکلگیری آسیبهای اجتماعی پیشگیری میشود. قطبنمای پیشگیری در سطح سیاستگذاری، توجه به کاهش فقر و بیعدالتی است.
برنامه دولت اول روحانی مبنی بر حذف فقر مطلق در کشور، نمونهای عینی از سیاستگذاریهای پیشگیرانه محسوب میشد که البته همه میدانیم این هدف هیچگاه محقق نشد و از آن زمان روزبهروز بر آمار فقر مطلق افزوده شد که خود افزایش آسیبهای اجتماعی را به دنبال داشت. بخش دیگری از پیشگیری در این سطح، طراحی، اجرا و ارزیابی دستورالعملها، آییننامهها و شیوهنامههای اجرائی برای پیشگیری از انواع آسیبهاست که از جمله آنها میتوان به سندهای مهمی نظیر سند ملی پیشگیری از اعتیاد، سند ملی پیشگیری از مرگ در جوانان، سند ملی ارتقای سواد سلامت و خیلی از موارد دیگر اشاره کرد. ۲. پیشگیری در سطح برنامه: طراحی، اجرا، ارزیابی و بهبود برنامههای متنوعی که منجر به پیشگیری از طیفی از آسیبها میشوند، در این سطح قرار میگیرد. نکته بسیار مهم در این سطح از پیشگیری این است که لازم است هر برنامه پیشگیرانهای بر اساس فرایند مشخصی طراحی، اجرا و ارزیابی شود. طبیعی است برنامههای پیشگیرانه در وهله اول باید کارایی (efficacy) لازم را داشته باشند. منظور از کارایی، اثرگذاری یک مداخله در شرایط مطلوب است.
پس از طی این مرحله آزمایشی، ضروری است که آن برنامه، از پس ارزیابی اثربخشی (effectiveness) نیز برآید. منظور از اثربخشی، اثرگذاری یک مداخله در شرایط موجود است. نکته مهم دیگر درباره طراحی برنامههای پیشگیرانه این است که ضروری است هر برنامهای دارای مبانی نظری باشد. فقدان مبانی نظری باعث میشود اولا گروه هدف برنامه بهدرستی انتخاب نشود. مثلا وقتی در طراحی یک برنامه به نظریه پروچاسکا و دی کلمنته با عنوان «مدل بین نظری تغییر رفتار» توجه نشود، ممکن است برنامه برای کسانی طراحی شود که فاقد انگیزه لازم برای پیشگیری باشند.
طبق این نظریه، افراد برای تن در دادن به تغییر، در مراحل مختلفی به سر میبرند که لازم است در طراحی برنامه به آن دقت شود. پیامد دوم فقدان مبانی نظری این است که مشخص نخواهد بود که آن برنامه طی چه سازوکاری قادر به پیشگیری از آسیبی مشخص است. مثلا وقتی در طراحی برنامه مهارتهای زندگی، به «نظریه یادگیری اجتماعی» دقت نشود، اهمیت فعالیتهای گروهی و تأثیر آن بر مشاهدهکنندگان فعالیت در کارگاه، فراموش شده و همین مسئله تأثیر قطعی بر اثربخشی کارگاه خواهد گذاشت. به این ترتیب بخش قابلتوجهی از کارگاههای مهارتهای زندگی، اثرگذاری لازم را نداشته و علاوه بر هدردادن منابع، ذهنیت منفی نیز در شرکتکنندگان ایجاد خواهند کرد.
۳. پیشگیری در سطح سبک زندگی: طبیعتا سیاستگذاریها و برنامههای پیشگیرانه در نهایت منجر به این خواهد شد که محیط و شرایط زندگی بهگونهای سامان یابد که از حداقل عوامل خطر و حداکثر عوامل محافظ برخوردار باشد و افراد به شیوهای زیست کنند که ورای عوامل خطر غیرقابل اجتنابی نظیر سن، با بهکارگیری سواد سلامت، سطح آسیبپذیری خود را کاهش دهند. بهعنوان مثال، وقتی جاده و خودرو استاندارد باشد و فرد نیز آموزشهای لازم را دیده باشد و بداند که در صورت تخطی از قوانین راهنمایی - رانندگی، قطعا اعمال قانون خواهد شد، بدیهی است که تعداد تلفات جادهای در طول سال هیچگاه به دهها هزار نفر نخواهد رسید. در این صورت خواهد بود که در درازمدت، فرهنگ رانندگی ایمن، در بین مردم رواج خواهد یافت.
انتظارداشتن از اینکه بدون توجه به دو سطح قانونگذاری و برنامه، بهصرف برگزاری کارزارهای اجتماعی، سبک رانندگی مردم بهگونهای تغییر کند که در تعداد کشتهها و تصادفات تغییرات معنادار و ماندگاری به وجود آید، نشانهای است از ضعف در درک صحیح از پیشگیری. علاوه بر این، وقتی سیاستگذار، درک عمیقی از «عوامل تعیینکننده در سلامت» داشته باشد، متوجه خواهد بود که بخش زیادی از سبک زندگی سالم در جامعه (۷۰ درصد) خارج از کنترل افراد جامعه است؛ کیفیت مواد غذایی، وضعیت آلایندههای موجود در هوا، تورم، فقر، بیکاری و... همه عواملی هستند که مستقیم بر سبک زندگی افراد جامعه تأثیر میگذارند. در مجموع باید گفت که سیاستگذاریها و برنامههای پیشگیرانه در نهایت سبک زندگی پیشگیرانه را به ارمغان خواهند آورد. البته که سبک زندگی پیشگیرانه، خود به شکلگیری فرهنگ سلامت و پیشگیری منجر خواهد شد؛ فرهنگی که در آن در بین مردم، سلامت جزء ارزشهای مهم تلقی میشود و برای حفظ و ارتقای آن آگاهانه یا ناآگاهانه تصمیمهای درستی میگیرند و آن را به نسلهای بعدی نیز انتقال میدهند.
یافتههای بسیاری از مطالعات در بسیاری از کشورها نشان میدهد که فقر با بسیاری از پیامدهای منفی نظیر نرخ بالاتر اختلالات روانشناختی، دستاوردهای اندک تحصیلی و سلامت جسمانی ضعیفتر ارتباط دارد. درباره نقش فقر از منظر علم پیشگیری، باید به این نکته بپردازیم که به قول پیکت و ویلکنسن در کتاب مهم «نابرابری با ما چه میکند» (که خواندن آن توسط سیاستگذار، ضروریترین مسئولیت است)، اغلب اوقات فرض بر این است که فقر و محرومیت به معنای وضعیتی است که افراد فاقد امکانات معیشتی اولیه باشند. بااینهمه با ثروتمندترشدن جامعه، فقر، شکل دیگری به خود میگیرد.
اینجاست که مفهوم فقر نسبی مطرح میشود. طبق تعریف اتحادیه اروپا، فقر نسبی عبارت است از زندگی با درآمدی معادل 60 درصد میانگین درآمد در کشور. این تعریف در حقیقت بهرسمیتشناختن این نکته است که استانداردهای بهرهمندی از مواهب زندگی در مقایسه با دیگران است که معنا پیدا میکند. آزاردهندهترین نکته درباره تجربه فقر، پیامد روانشناختی آن است که فرد خود را در نگاه دیگران حقیر و فرودست میبیند. به گفته آمارتیاسن - اقتصاددان برنده جایزه نوبل - شرم، هسته اصلی و تقلیلناپذیر تجربه فقر است. در این رابطه، در هفت کشور درحالتوسعه و توسعهیافته (هند، پاکستان، اوگاندا، چین، کره جنوبی، نروژ و بریتانیا) طی مصاحبه با افراد، درباره تجربهای که از فقر داشتند، پژوهش جالبی انجام شده است. لازم به ذکر است که شرایط زندگی افرادی که در این تحقیق با آنها مصاحبه شده بود، با یکدیگر بسیار متفاوت بود. فقرا در کشورهای درحالتوسعه بهصورت معمول در یک سرپناه ساده و بر کف زمین خوابیده و سقفشان فقط یک حلبی بود، در فضای بیرون آشپزی میکردند و بهصورت گروهی از منبع آب استفاده کرده، معمولا به توالت بهداشتی دسترسی نداشته و بسیاری از آنها به آب سالم نیز دسترسی نداشتند.
برعکس، افرادی که در نروژ یا بریتانیا با آنها مصاحبه شده بود، در خانهها یا آپارتمانهای سه اتاقی زندگی میکردند، به آب سرد و گرم دسترسی داشتند و امکاناتی مثل گرمایش، برق، دستشویی و آشپزخانه برایشان فراهم بود. فقرای نروژی یا بریتانیایی در حقیقت افرادی بودند که به علت بیکاری در خانههای اجتماعی زندگی میکردند. با وجود همه این تفاوتها در وضعیت زندگی و حتی در دسترسی به غذا و لباس، تجربه اینکه از دیگران در یک جامعه فقیرتر باشی، تجربهای عمیقا مشترک است. پاسخگویان در همه کشورها فقر را یک مصیبت میدانستند و برخی خودشان را به علت فقری که درگیر آن بودند، خوار میشمردند.
برخلاف آنکه پاسخگویان عموما باور داشتند که تمام تلاششان را در برابر بخت نامساعد انجام دادهاند، آنها خودشان را به دلیل فقرشان ملامت میکردند و بر این گمان بودند که دیگران آنان را بازنده میپندارند. محققان دریافتند که در هر هفت کشور، فقرا افزون بر درونیکردن حس شرم، در عرضه عمومی نیز شرم را تجربه میکنند. در این تحقیق آمده است که در بریتانیا، رسانههای عمومی، بهخصوص با برجستهکردن این مسئله که فقیربودن یک قصور فردی است، بر این شرم میافزایند.
روشن است که پیامدهای واقعی فقر و بیعدالتی، افراد را نسبت به انواع آسیبهای اجتماعی آسیبپذیر خواهد کرد. نتیجه اینکه اصل اولیه برای کاهش آسیبهای اجتماعی در کشور و متعاقب آن افزایش امنیت در جامعه در برابر هر نوع شورش داخلی و تهدید خارجی، بدون هیچ شک و شبههای نیازمند پیشگیری در سطح سیاستگذاری و برنامه است تا در سبک زندگی مردم آشکار شود. بدیهی است که این مهم، تغییرات ساختاری شجاعانهای را میطلبد.
بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم/ فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم. (ادامه دارد).
آخرین اخبار یادداشت را از طریق این لینک پیگیری کنید.