کودکانی که در سکوت آسیب میبینند، آیندهای را بیصدا نابود میکنند
کودکانی که در معرض آسیبهای اجتماعی قرار دارند، بیش از هر گروه دیگری به حمایت و توجه نیاز دارند. بسیاری از این کودکان، به دلایل مختلفی مثل فقر، اعتیاد والدین، بیسرپرستی یا زندگی در محلههایی با آسیبهای اجتماعی بالا، فرصتهای رشد طبیعی را از دست میدهند. این کودکان نهتنها از حقوق پایهای خود محروماند، بلکه گاهی حتی دیده نمیشوند. اما سؤال اینجاست: آیا میتوان این کودکان را دوباره به مسیر زندگی سالم بازگرداند؟
مبینا زندیه
کودکانی که در معرض آسیبهای اجتماعی قرار دارند، بیش از هر گروه دیگری به حمایت و توجه نیاز دارند. بسیاری از این کودکان، به دلایل مختلفی مثل فقر، اعتیاد والدین، بیسرپرستی یا زندگی در محلههایی با آسیبهای اجتماعی بالا، فرصتهای رشد طبیعی را از دست میدهند. این کودکان نهتنها از حقوق پایهای خود محروماند، بلکه گاهی حتی دیده نمیشوند. اما سؤال اینجاست: آیا میتوان این کودکان را دوباره به مسیر زندگی سالم بازگرداند؟
پاسخ، «بله» است؛ به شرطی که مداخلاتی دقیق و علمی، طراحی و اجرا شوند. در سالهای اخیر، برنامههای متعددی در ایران و جهان برای توانمندسازی روانی-اجتماعی کودکان آسیبدیده اجرا شدهاند. تجربهها نشان دادهاند که حتی سادهترین مداخلات -مثل آموزش مهارتهای زندگی، مشاوره فردی یا فعالیتهای گروهی مثل بازی و هنر- میتوانند عزت نفس کودکان را افزایش دهند و به آنها کمک کنند که با چالشهای زندگی بهتر کنار بیایند. برای مثال، وقتی کودکی یاد میگیرد چطور احساساتش را بیان کند یا چطور با دیگران ارتباط سالم برقرار کند، احتمال افتادن در دام رفتارهای پرخطر بسیار کمتر میشود.
حمایت خانواده و مدرسه در این مسیر، نقش کلیدی دارد. اما تنها مهارتآموزی کافی نیست. کودکان نیاز به محیطی امن، پایدار و حمایتگر دارند. برای مثال، طرح «نماد» که به منظور شناسایی و حمایت از دانشآموزان در معرض آسیب طراحی شده است، نشان میدهد که اگر زیرساختهای لازم و نیروی متخصص بهدرستی فراهم شود، میتوان با همکاری نهادهای مختلف مثل مدارس، خانوادهها، بهزیستی و نهادهای حمایتی قدمهای مؤثری در پیشگیری از آسیبهای اجتماعی برداشت. این طرح، درصورتیکه بهدرستی اجرائی شود، ظرفیت زیادی برای کاهش آسیبهای اجتماعی دارد. درعینحال توجه به عدالت اجتماعی و حقوق کودک ضروری است. کودک نباید صرفا موضوع برنامههای حمایتی باشد، بلکه باید بهعنوان یک فرد دارای حق، دیده و شنیده شود. کودک امروز، شهروند فعال فرداست؛ نگاه ما به کودک باید از ترحم فاصله بگیرد و به سوی احترام، مشارکت و دیدهشدن واقعی برود. توانمندسازی یعنی کمک کنیم تا کودکان نهفقط زنده بمانند، بلکه بتوانند زندگی کنند؛ بتوانند تصمیم بگیرند، یاد بگیرند و رؤیا داشته باشند.
اما این فقط یک دغدغه فردی یا خانوادگی نیست. اگر امروز نتوانیم شرایط پرآسیب زندگی بسیاری از کودکان را درک کنیم و برای کاهش آنها اقدامی نکنیم، در آیندهای نهچندان دور، با نسلی از نوجوانان و بزرگسالانی روبهرو خواهیم شد که آسیبهای تجربهشده در کودکی، اکنون در رفتار، روابط، سلامت روان و عملکرد اجتماعیشان بروز پیدا کرده است. کودکانی که امروز در فقر، خشونت، بیتوجهی یا انزوا بزرگ میشوند، ممکن است فردا دچار عوارضی مانند افسردگی، اضطراب، اعتیاد، پرخاشگری، ترک تحصیل، انزوای اجتماعی یا بزهکاری شوند. این پیامدها فقط محدود به زندگی فردی آنها نمیماند، بلکه ساختار اجتماعی، امنیت عمومی و سلامت روانی کل جامعه را نیز در معرض تهدید قرار میدهد. با این حال سلامت و رشد کودکان نهفقط برای ساختن آیندهای بهتر، بلکه به دلیل شأن انسانی و حقوق مسلمی که دارند، شایسته توجه و حمایت است. آنها حق دارند که در محیطی امن، شنیده شده و محترم رشد کنند.
آیندهای پایدار در دل کودکی سالم، شنیدهشده و پرورشیافته شکل میگیرد. از سوی دیگر، شکل آسیبها نیز تغییر کرده است. امروز، آسیبها تنها محدود به کودکانی نیست که در خیابان کار میکنند یا در خانوادهای فقیر بزرگ میشوند. با پیشرفت تکنولوژی و گسترش استفاده از فضای مجازی، کودکان در معرض نوع جدیدی از آسیبها قرار گرفتهاند. کودکانی که ساعتها در دنیای دیجیتال رها شدهاند، بدون نظارت، بدون مرز مشخص و بدون درک کامل از واقعیت، میتوانند آسیبهای جدی ببینند. این آسیبها در نگاه اول پنهاناند، اما تأثیر عمیقی بر روان و هویت کودکان دارند. آسیبهایی مانند اعتیاد به بازیهای آنلاین، مقایسههای مخرب با الگوهای غیرواقعی در شبکههای اجتماعی یا در معرض محتوای خشونتآمیز یا جنسی قرارگرفتن، همگی تهدیدهای پنهان، اما جدی برای سلامت روان و اجتماعی نسل امروزند. این کودکان شاید ظاهر سالمی داشته باشند، اما ممکن است در درون، بهتدریج احساس بیارزشی، اضطراب یا گمگشتگی در هویت را تجربه کنند. نادیدهگرفتن این آسیبهای نوین، یعنی نادیدهگرفتن صورتهای تازهای از همان بحرانهای قدیمی.
مطالبهگری و راهکارها
اما برای اینکه این توانمندسازی به واقعیت تبدیل شود، همه ما باید نقش خود را بشناسیم و ایفا کنیم؛ چه در سطح فردی، چه در سطح ساختاری و اجتماعی.
خانوادهها باید یاد بگیرند که حمایت از کودک فقط به تأمین خوراک، پوشاک و مسکن محدود نمیشود. محافظت واقعی از کودک، یعنی ایجاد زمینههایی برای رشد روانی، اجتماعی و عاطفی او. والدین باید به فرزندان خود گوش دهند، احساسات آنها را جدی بگیرند و بدون قضاوت به صحبتهایشان پاسخ دهند. آموزش مهارتهایی مانند گفتوگو (مثلا یاددادن اینکه چطور با آرامش و بدون عصبانیت درخواستها یا نظرات خود را بیان کنند)، نهگفتن (یاددادن چطور به طور محترمانه و قاطع نه بگویند، بدون احساس گناه)، حل مسئله (مثلا نشاندادن اینکه چطور وقتی با مشکلی مواجه میشوند، راهحلهای مختلف را بررسی کنند)، تشخیص احساسات (یاددادن اینکه کودک قادر باشد تفاوت بین احساساتی مانند خشم، ناراحتی، شادی و اضطراب را درک کند) و مدیریت هیجانها (یاددادن اینکه چطور احساسات خود را کنترل کنند تا در موقعیتهای دشوار، واکنشهای مناسبتری داشته باشند) از کودکی، نقش بسیار مهمی در ایمنسازی روانی آنها دارد. تقویت عزت نفس هم از طریق تشویق تلاش و فرایندها، نه صرفا نتیجهگرایی، احترام به تفاوتها، فرصتدادن برای تصمیمگیری و پرهیز از تحقیر یا مقایسه شکل میگیرد. خانواده باید پیش از هر چیز، محیطی امن، آرام و بدون خشونت برای فرزند فراهم کند؛ محیطی که کودک بتواند در آن احساساتش را بدون ترس و شرم بیان کند. بسیاری از کودکان فقط به دلیل نادیدهگرفتن احساسات یا بیاعتنایی عاطفی والدین، به مسیرهای پرخطر کشیده میشوند.
مدارس نباید صرفا نهاد آموزشی باقی بمانند. آنها میتوانند اولین خط دفاع در برابر آسیبهای اجتماعی باشند؛ اگر معلمان آموزش ببینند، اگر مشاوران در دسترس باشند و اگر دانشآموزان فضایی امن برای گفتوگو و رشد داشته باشند. یکی از نقشهای مهم مدرسه، شناسایی بهموقع کودکانی است که در مرز رفتارهای پرخطر قرار دارند. تشخیص زودهنگام، میتواند مسیر زندگی یک کودک را عوض کند.
رسانهها وظیفه دارند واقعیتهای زندگی کودکان آسیبدیده را بدون کلیشه و ترحم، اما با حساسیت اجتماعی بازتاب دهند. اگر رسانهها بهدرستی روایتگر باشند، جامعه درباره این مسائل بیتفاوت نخواهد ماند و مطالبهگری از نهادهای مسئول بیشتر خواهد شد.
نهادهای حمایتی مثل بهزیستی و شهرداریها باید از رویکردهای واکنشی و مقطعی فاصله بگیرند و به سمت برنامههایی حمایتگرانه، پایدار و چندلایه حرکت کنند. دراینمیان نقش مددکار اجتماعی باید فراتر از گزارشنویسی صرف باشد؛ مددکار باید تحلیلگر موقعیت، تسهیلگر ارتباط کودک با خانواده و جامعه و پل ارتباطی مؤثر میان نهادهای حمایتی و کودک باشد. حضور حرفهای و مستمر مددکار میتواند امنیت روانی و اجتماعی کودک را به طور واقعی تقویت کند.
سازمانهای دولتی و سیاستگذاران باید بودجه مشخص و ساختار پشتیبان برای این برنامهها در نظر بگیرند. اجرای طرحهایی مانند «نماد» نباید فقط روی کاغذ باقی بماند، بلکه باید به صورت واقعی در مدارس، محلات پرآسیب و مراکز نگهداری اجرائی شود. آموزش تابآوری، توسعه مداخلات روانی-اجتماعی و تصویب قوانین حمایتگر کودک، باید در اولویت سیاستهای اجتماعی کشور قرار گیرد.
و در نهایت، جامعه مدنی و نهادهای مردمی -از فعالان اجتماعی تا مددکاران و روانشناسان- باید با صدایی رساتر، بر حق کودکان برای زندگی سالم و باکیفیت پافشاری کنند. ما باید از مقام حرف به مقام عمل برسیم و با جدیت از مسئولان بخواهیم که کودک را در مرکز سیاستهای اجتماعی قرار دهند.
توانمندسازی کودکان در معرض آسیب، فقط یک شعار نیست؛ یک فرایند اجتماعی، انسانی و مستمر است.
و امروز، هرکدام از ما باید از خود بپرسیم: من، در جایگاهی که هستم، برای کودکی که شاید هممحلهام، شاگردم یا حتی فرزندم باشد، چه کردهام؟