|

گزارشی از یک درد در کنجی از جغرافیای آواره‌ بی‌شناسنامگی

عادل قربانی نداشتن هویت‌

«پدرم را رد مرز نکنید، ما یک خانواده‌ایم، یک خانواده ایرانی، پدرم را آواره نکنید...»؛ این صحبت‌های ستایش است، دختر «عادل قربانی»، زندانی اردوگاه سمنان که لحظه به لحظه خطر رد مرز او جدی‌تر می‌شود. ستایش در سن مدرسه است، در واقع دو یا سه سال قبل باید وارد دبستان می‌شد؛ اما دردِ بی‌شناسنامگی و مشکلات جانکاه خانواده، فرصت درس‌خواندن را از او گرفته است.

عادل قربانی نداشتن هویت‌

نسرین هزاره‌مقدم: «پدرم را رد مرز نکنید، ما یک خانواده‌ایم، یک خانواده ایرانی، پدرم را آواره نکنید...»؛ این صحبت‌های ستایش است، دختر «عادل قربانی»، زندانی اردوگاه سمنان که لحظه به لحظه خطر رد مرز او جدی‌تر می‌شود. ستایش در سن مدرسه است، در واقع دو یا سه سال قبل باید وارد دبستان می‌شد؛ اما دردِ بی‌شناسنامگی و مشکلات جانکاه خانواده، فرصت درس‌خواندن را از او گرفته است. او حالا همراه چهار خواهر و برادر خود در بهزیستی شاهرود به سر می‌برد. ماه‌هاست که روزها را زیر سقف تیره‌وتار بهزیستی، در اتاق‌های اشتراکی و فضاهای دوست‌نداشتنی به شب می‌رساند، به امید اینکه پدر از زندان آزاد و خانواده از‌هم‌گسیخته و آواره، دوباره یک خانواده شود.

امروز، چند روز مانده به سال نو، آرزوی سقف مشترک با پدر، برای ستایش دورتر و دورتر می‌شود، دست ستایش آن‌چنان کوتاه است که به کلونِ در یک خانه مشترک نمی‌رسد، دست ستایش از زمین و زمان کوتاه است و دورافتاده از پدر در بهزیستی شاهرود، هیچ فریادرسی ندارد. خطر «رد مرز» روز‌به‌روز برای عادل قربانی جدی‌تر می‌شود؛ او در سمنان و کودکانش در شاهرود... .

عادل قربانی، یکی از هزاران بی‌شناسنامه سیستان‌و‌بلوچستانی، در تهدید مدام فرستاده‌شدن به اردوگاه‌های مرزی و رد مرز اجباری به سر می‌برد؛ هرچند بارها با استعلام‌گرفتن و ثبت اثر انگشت، ایرانی‌بودنش ثابت شده؛ اما گویا مسئولان زندان سمنان نمی‌پذیرند که عادل ایرانی است و باید مثل میلیون‌ها ایرانی دیگر در ایران بماند. عادل باید در ایران زندگی کند، شغل داشته باشد، معیشت شایسته داشته باشد، سقفی برای فرزندانش بالای سرش باشد و بتواند قد‌کشیدن و بزرگ‌شدن آنها را با آرامش و رضایت خاطر ببیند؛ اینها همه حق مسلم عادل است، حق مسلم هر ایرانی است، چه اوراق هویت داشته باشد، چه نداشته باشد؛ اما حالا نداشتن چند ورق کاغذ ساده، یک شناسنامه چندبرگی، برای عادل، قصه مرگ و زندگی است؛ چون سجلِ مُهرشده ندارد، ممکن است به آن سوی مرزهای ایران فرستاده شود.

عادل، پدر چند فرزند خردسال، حدود یک‌سال‌و چند ماه پیش، به خاطر یک جرم مرتبط با مواد مخدر، در سمنان دستگیر شد؛ او را به اردوگاه حرفه‌آموزی و کاردرمانی سمنان بردند و برایشان یک سال حبس بریدند؛ حالا چند هفته‌ای است که دوران حبس یک‌ساله او به سر آمده و علی‌القاعده باید عادل از زندان آزاد شود و دست بچه‌هایش را بگیرد و آنها را از بهزیستی بیرون بیاورد؛ اما چون شناسنامه ندارد، مسئولان زندان اجازه ترخیص نمی‌دهند.

هر روز که می‌گذرد، عادل بیشتر از آینده می‌ترسد، آینده‌ای که حالا در میانه اسفند ماه، به‌غایت مبهم است، بدون کوچک‌ترین روزنه امیدی، می‌گوید: «من را آزاد نمی‌کنند؛ چون شناسنامه ندارم؛ با اینکه حبسم را کشیده‌ام، با اینکه بارها ثابت کرده‌ام که ایرانی‌ام؛ ممکن است من را به اردوگاه مرزی بفرستند؛ اگر آنجا بروم، چون اوراق هویت ندارم، کار خیلی سخت می‌شود، ممکن است من را همراه افغانستانی‌ها به آن سوی مرزهای ایران بفرستند و بچه‌هایم بی‌سرپرست بمانند؛ من نگران بچه‌هایم هستم؛ آنها اصلا وضع خوبی ندارند». عادل، سیستان‌و‌بلوچستانی است، از آن سیستان‌و‌بلوچستانی‌های بی‌شناسنامه که در نقشه جغرافیای ایران از گرگان تا مشهد، از سمنان تا زابلستان آواره‌اند؛ از آنهایی که هیچ فرصتی برای نان‌درآوردن ندارند و همین رنجِ نان‌درآوردن از راهی که می‌شود، او را امروز پشت میله‌های اردوگاه فرستاده است. زهره صیادی، فعال حقوق بی‌شناسنامه‌های سیستان‌و‌بلوچستان که پرونده عادل قربانی را از نزدیک دنبال کرده، درمورد وضعیت او می‌گوید: «وضعیت این مرد و فرزندانش اصلا خوب نیست؛ پدر در زندان و در خطر تهدید رد مرز، بچه‌ها در بهزیستی و مادر متأسفانه در کمپ ترک اعتیاد؛ پنج فرزند عادل اصلا روزگار خوبی ندارند؛ این بچه‌ها مثل صدها و هزاران بچه در خانواده‌های بی‌شناسنامه با بحران گسست خانواده مواجه‌اند؛ بحرانی که می‌تواند آینده آنها را کاملا تحت‌الشعاع قرار دهد و از اساس نابود کند».

صیادی، دلیل بد سرنوشتی عادل را در رنج بزرگ بی‌شناسنامگی می‌داند که تمام فرصت‌های شایسته را از میان برمی‌دارد؛ او در پاسخ به اینکه چرا کار عادل به زندان کشید، می‌گوید: «بی‌شناسنامه‌ها در کودکی امکان آموزش و تحصیل ندارند و در بزرگ‌سالی، فرصت کار و اشتغال نیست. امکانات یافتن کار برای این گروه بزرگ به‌شدت محدود است و لاجرم به گریزراه‌هایی اغلب خطرناک یا ظاهرا غیرقانونی برای نان‌درآوردن پناه می‌برند که گاهی کارشان را به زندان می‌کشاند. متأسفانه این گریزراه‌ها غالبا تنها راه نان‌درآوردن است. عادل به دنبال یک لقمه نان برای فرزندانش، کارش به اینجا کشید». او نسبت به سرنوشت عادل قربانی هشدار می‌دهد و می‌گوید: عادل از زندان با من تماس می‌گیرد؛ اما این اواخر خیلی نگران و مأیوس است؛ خطر رد مرز برایش جدی شده؛ آزادش نمی‌کنند با وجود اینکه مدت محکومیت را گذرانده و ما کاری از دستمان برنمی‌آید؛ شماره رئیس زندان را نداریم؛ عادل بارها به او گفته با من تماس بگیرد؛ اما حاضر نشده یک زنگ بزند؛ نکته اینجاست که برای اینها در وزارت کشور قبلا پرونده درست شده، از آنها در اردوگاه‌های مرزی اثر انگشت می‌گیرند و بعد آزادشان می‌کنند. اثر انگشت عادل در اردوگاه‌های ورامین و زاهدان و سمنان هست؛ یعنی با یک استعلام ساده می‌توانند پی ببرند که عادل ایرانی است و قبلا ایرانی‌بودنش ثابت شده؛ اما گویا از یک استعلام ساده هم دریغ می‌کنند... .

به گفته صیادی، وضعیت ستایش، دختر عادل بحرانی است؛ این دختر قبلا همراه بیست و چند نفر دیگر در یک اردوگاه مرزی بوده و خطر رهاشدگی را می‌شناسد. تکرار این خطر می‌تواند برای یک دختربچه، عواقب بسیار بدی داشته باشد، رنج‌هایی که همیشه در روان او می‌مانند... .

صیادی اگرچه از بهبود نسبی وضعیت در امر تشکیل پرونده برای بی‌شناسنامه‌های سیستانی و بلوچ خبر می‌دهد و از اینکه کودکان بی‌شناسنامه در سیستان‌و‌بلوچستان با توافقی با آموزش و پرورش، یک شماره هویت گرفته‌اند و می‌توانند تا روزی که شناسنامه‌دار شوند، از طریق همین توافق در مدارس درس بخوانند؛ اما معتقد است هنوز وضعیت آواره‌های بی‌شناسنامه در سطح جغرافیای کشور خوب نیست؛ آواره‌هایی مثل عادل که برای نان‌درآوردن در استان‌های مختلف پراکنده‌اند و هیچ اوراق هویتی در جیب ندارند. صیادی ابراز امیدواری می‌کند که با نوشتن دردهای خانواده عادل، به او کمک شود که مسئولان زندان بپذیرند یک استعلام ساده انجام دهند و با اثبات ایرانی‌بودن این پدر، او را آزاد کنند تا بالای سر فرزندانش باشد: «کاش عادل قربانی را آزاد کنند».

عادل قربانی، یکی از هزاران قربانی فقدان هویت است؛ هویت‌داشتن یا نداشتن، مسئله اصلیِ صدها خانواده در سراسر کشور است؛ مردانِ در سن کار، کودکان در سن تحصیل و زنان سرپرست خانوار بسیاری هستند که به‌خاطر بی‌شناسنامگی، فرصت حیات شایسته ندارند؛ اینها چون اوراق هویت ندارند، نمی‌توانند پشت دخل یک مغازه یا فروشگاه یک کار ساده بگیرند یا یک موتورسیکلت بخرند و مسافرکشی کنند؛ اینها مانده‌اند و گریزراه‌های بسیار خطرناکی که تنها راه نان‌درآوردن است؛ در این شرایط، مسئولان امر اگر تسهیل‌گری کنند و کار شناسنامه‌دادن تسریع شود، خیلی از مشکلات خود به خود حل می‌شود.

اگر «بخواهند» می‌توانند به عادل کمک کنند تا قربانی نباشد. کمک‌کردن به عادل و امثال او اصلا سخت نیست؛ امروز اگر مسئولان زندان یک استعلام ساده از یکی از اردوگاه‌های سابق عادل بگیرند، ستایش هر شب با چشمان اشک‌بار در بهزیستی شاهرود غم تنهایی را در بغل نمی‌گیرد و در 9 یا 10سالگی، پشت هم آه نمی‌کشد... .

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها