|

وسوسه‌های ناتمام زندگی

چند روز پیش، نامه‌های ایمیل‌ام را چک می‌کردم که دیدم، پیام ناشناسی در فیس‌بوک برایم ارسال شده است. صفحه فیس‌بوکم را دیر به دیر می‌بینم و این پیام را ندیده بودم. یک خانم از ترکیه برایم نوشته بود: «سلام قادر باستانی، من با مترجم زبان گوگل برای شما می‌نویسم. دنبال شخصی با نام‌ خانوادگی باستانی بودم تا ببینم چگونه می‌توانیم به بهترین شکل به یکدیگر کمک کنیم».

چند روز پیش، نامه‌های ایمیل‌ام را چک می‌کردم که دیدم، پیام ناشناسی در فیس‌بوک برایم ارسال شده است. صفحه فیس‌بوکم را دیر به دیر می‌بینم و این پیام را ندیده بودم. یک خانم از ترکیه برایم نوشته بود: «سلام قادر باستانی، من با مترجم زبان گوگل برای شما می‌نویسم. دنبال شخصی با نام‌ خانوادگی باستانی بودم تا ببینم چگونه می‌توانیم به بهترین شکل به یکدیگر کمک کنیم».

او کارت شناسایی و تصویر پاسپورت خودش را گذاشته و نوشته بود: «کارمند ارشد یک بانک در استانبول هستم. خواست خدا بوده است که با شما روبه‌رو شوم. من یک موضوع مالی مهم دارم که می‌خواهم با شما در میان بگذارم و فکر می‌کنم برای شما هم جالب خواهد بود، چون در ارتباط با نام‌ خانوادگی و ملیت شماست و شما از آن بهره خواهید برد».

موضوع برایم جالب شد، ادامه نامه را خواندم: «شخصی به نام آقای آدریان باستانی، شهروند ایرانی که در استانبول، تجارت طلا می‌کرد، یک سپرده ثابت نزد بانک ما به مبلغ 9میلیون و 500 هزار دلار آمریکا دارد. آقای باستانی، در 30 آوریل 2020 به علت ابتلا به بیماری کووید 19 در آنکارا فوت کرده است. مدیریت بانک، هنوز از مرگ او اطلاعی ندارد. من به خاطر اینکه مسئول حساب او بودم، از این موضوع خبر داشتم. او در زمان افتتاح حساب، نامی از خویشاوندان و وارثان خود ثبت نکرده است. ازدواج نکرده بود و در این سه سال، بستگانش مراجعه نکرده‌اند. هفته گذشته، مدیریت بانک، جلسه‌ای برای بررسی حساب‌های سپرده غیرفعال داشت. اگر مدیریت بانک، مرگ او را متوجه شود، وجوه سپرده را ضبط خواهد کرد. بنابراین من نمی‌خواهم چنین اتفاقی بیفتد. به همین دلیل وقتی مشخصات شما را دیدم، خوشحال شدم».

خیال کردم از این پیام‌های کلاهبرداری و یا سرکارگذاشتن است که این روزها فضای مجازی را پُر کرده است. با بی‌میلی، ادامه نامه خانم بانکدار را خواندم: «من می‌خواهم با همکاری شما که نام‌ خانوادگی و ملیت مشابه او را دارید، اسم‌تان را در اطلاعات اولیه حساب سپرده، در کامپیوتر ثبت کنم؛ انگار که خود آن شخص در ابتدای افتتاح حساب، ثبت کرده است. سپس یک نامه درخواست برای شما آماده می‌کنم تا به بانک ما ارسال کنید و درخواست دریافت مبلغ سپرده به عنوان نماینده صاحب حساب نمایید. هیچ خطری وجود ندارد. این کار تحت یک ترتیب قانونی انجام خواهد شد که از شما در برابر هرگونه نقض قانون محافظت کند. پیشنهادم این است که مبلغ دریافتی را به صورت 50- 50 بین من و شما تقسیم کنیم. اگر موافق هستید، این مدارک و اطلاعات را برایم ایمیل کنید...».

گیج و منگ شده بودم. وسوسه شدم که صحت اطلاعات را کنترل کنم. به سایت رسمی آن بانک در ترکیه رفتم. نام و عکس شخص در آنجا قرار داشت و آدرس ایمیلش درست بود. عرق سردی بر پیشانی‌ام نشست. به طرز محسوسی می‌لرزیدم. نوشته بود که این مسئله باید کاملا محرمانه باقی بماند. مبلغ 400 میلیارد تومان، پول خیلی زیادی بود؛ تصورش هم برایم سخت و غیرممکن می‌نمود.

به یاد موضوعی افتادم. من از جوانی عادت دارم، هرسال روزه‌گرفتن را از اول ماه رجب شروع می‌کنم و تا آخر رمضان، ادامه می‌دهم. چند روز پیش از این پیام، در نیمه رجب، ایام بیض را در مسجد امام قم معتکف بودم. فضای روحانی خوبی بود. مشاهده مصائب ناتمام مردم بینوا، مخصوصا جوانان که در اوج طراوت جوانی افسرده شده‌اند و کورسوی امیدی برای بهبود اوضاع نمی‌بینند، همه فکر و ذکرم را گرفته بود. خیلی دعا می‌کردم. سه روز تمام، شب و روز در مسجد بودیم. می‌گفتم، بارپروردگارا! مردم تقاص چه گناهی را دارند پس می‌دهند؟ چرا اوضاع به عوض بهبود، روز به روز ناگوارتر می‌شود؟ خدایا چگونه روا می‌داری، پدران چنین پیش اهل و عیال خود، سرخ و شرمنده شوند؟ مرتب تکرار می‌کردم و می‌خواستم که خداوند گشایشی اساسی در وضع اقتصادی و معیشتی مردم بدهد و توفیق «حکمرانی خوب» برای مسئولان‌مان عطا کند و بیشتر از این، مردم نجیب‌مان را آزرده‌خاطر و ملول نسازد.

پیش خودم گفتم، نکند خدا حاجتم را روا و بهبود اساسی در معیشت و اقتصاد را از خودم شروع کرده است! وسوسه دست‌یافتن به آن پول بی‌زبان، لحظه‌ای راحتم نمی‌گذاشت. وه که چه مشکلاتی را می‌توانستم با این پول مرتفع کنم. چهره آن دانشجوی مظلوم و مأخوذ به حیا، جلوی چشمم بود که اشتیاق زائدالوصف برای ازدواج و تشکیل خانواده داشت، اما هر جور حساب می‌کرد، کمتر از هشت سال دیگر، تازه با شرط حفظ شرایط اقتصادی موجود، نمی‌توانست خانه دختر مورد علاقه‌اش را دق‌الباب کند. همکار مستأجری که هر سال مجبور می‌شد، دو محله پایین‌تر برود تا پولش به اجاره برسد و امسال دیگر اطراف تهران هم نمی‌توانست خانه اجاره کند و مستأصل و شرمنده و ملول بود. رفیقی که بیماری خاص جگرگوشه‌اش، در این گرانی دارو و درمان، آه در بساط برایش نگذاشته بود و نمی‌دانست، دیگر چه دارد که بفروشد و خرج درمان بچه‌اش کند. گلایه‌های جان‌سوز دانشجویان سر کلاس‌های درسم، مثل پرده سینما از جلوی چشمان خیسم می‌گذشت و احساس می‌کردم که حلال همه این مشکلات، در یک قدمی من قرار گرفته است.

برای خانم بانکدار نوشتم که نیاز دارم، یکی دو روز فکر کنم و بعد جواب دهم. وسوسه دست‌بردار نبود. با هیچ کس مطرح نکردم؛ حتی تا الان که دارم می‌نویسم، این موضوع را به کسی نگفته‌ام. شب که برای خوردن سحری بیدار شده بودم، در خلوت و سکوت، به فکر فرورفتم. تازه متوجه خطای بزرگی شدم. درست است که این پول، مصائب صدها نفر را مرتفع می‌کند، می‌تواند جوانانی را به آرزوهای‌شان برساند، درد و آلام کسانی را تسکین بخشد و گره از زندگی بسیاری بگشاید، اما این کار به لحاظ اخلاقی و انسانی، یک دزدی مسلم و به لحاظ شرعی، حرام است.

هر جور می‌خواستم پیش خود توجیه کنم که آن شخص مرده و ورثه‌ای نداشته، باز جفت و جور نمی‌شد. دیدم این کار خلاف است و صبح برای زن بانکدار نوشتم که گرفتار وسوسه شیطان شده است. به خود آید، بر نفس‌اش غلبه کند و بداند که دزدی، با کلمات زیبا و توجیهات عقلانی، موجه و پاک نمی‌شود.

دیدم، ما مردم چاره‌ای برایمان نمانده، جز گرفتن دامن خدا و دعا و تضرع که نعمت «حکمرانی خوب» به مسئولان‌مان عطا کند. باور دارم، خداوند نخواهد بخشید آنهایی که ساحت سیاست را در کشورمان خواسته و ناخواسته، دچار چنین گره کور و بن‌بست عجیب کردند. یاد حرفی از مرحوم هاشمی‌رفسنجانی، آن مرد بزرگ افتادم که می‌گفت، رشد صنعت و اقتصاد کشور و توسعه معیشت مردم است که مسیر کمال فرهنگی و معنوی را در جامعه می‌گشاید. خدا کند، از خدا بترسیم، به راه راست برگردیم و به جای دشمنی و منازعات بی‌حاصل و فرصت‌سوز، از خر شیطان پایین بیاییم و معیشت مردم درمانده را چاره کنیم.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها