تکلم مهاجر و زیست درونی زبان
وقتی از محیط زبان مادریات دور باشی، به مرور زبان ذهنت شکلی درونی به خود میگیرد و پیچاپیچ. به این معنی که از خاستگاه محاوره زبان فاصله میگیری و با نوشتهها یا نوشتن است که ذهن به زبان مادری متصل میشود. این فرایند باعث میشود که روانی تکلم زبان مادری در نوشتنت کمرنگ شود و ادبیات نوشتاریات ثقیل.


رضا صدیق
وقتی از محیط زبان مادریات دور باشی، به مرور زبان ذهنت شکلی درونی به خود میگیرد و پیچاپیچ. به این معنی که از خاستگاه محاوره زبان فاصله میگیری و با نوشتهها یا نوشتن است که ذهن به زبان مادری متصل میشود. این فرایند باعث میشود که روانی تکلم زبان مادری در نوشتنت کمرنگ شود و ادبیات نوشتاریات ثقیل. این را زمانی متوجه شدم که پس از سالها از داخل ایران، روزنامه بهار در سالگرد 80 سالگی پولانسکی از من خواست که یادداشت و گزارشی از نمایش فیلمهایش در پستامبرپلاتز بنویسم. قرار بود خود پولانسکی هم حضور پیدا کند.
تجربه دیدن بچه رزماری و مستأجر و چاقو در آب روی پرده سینما دلچسب بود. پولانسکی نیامد اما بعضی از عوامل قدیمی فیلمهایش که زنده بودند، حضور پیدا کردند. یادداشت و گزارشم را نوشتم و برای روزنامه فرستادم. اولین واکنش دبیر صفحه این بود که چرا اینقدر کلامت ثقیل و تاریخ بیهقی است؟ نمیتوانی کمی تعدیلش کنی؟ وقتی این نظر را شنیدم، جا خوردم. در مواجهههاست که ما نسبت به آنچه حالا هستیم، خود را باز مییابیم. به متن نگاه کردم و با خودِ قدیمِ روزنامهنگارم در ایران مقایسه کردم و تفاوت زیاد ادبیات متنهایم را متوجه شدم. برای موقعیتهای ساده از کلمههایی استفاده کرده بودم که دور از ذهن نوشتار محاوره است.
دومین مواجههام با این نکته، یا بهتر است بگویم اولین مواجههام پیش از آن یادداشت در ترکیه بود و زمانی بود که متوجه شدم که در ذهن، به زبان انگلیسی فکر میکنم. چندین ماه بود که فارسی حرف نزده بودم و اگر هم زده بودم، در حد معمول صحبت با خانواده. آن لحظه که متوجه این اتفاق شدم، شوکه شدم زیرا برای کسی که سالها به فارسی نوشته و خاستگاه نوشتاریاش فارسی بوده، عجیبترین اتفاق این است که ذهنش از زبانی که اخت فکری با آن دارد، فاصله گرفته باشد. از آن به بعد بود که برای نفی این وضعیت به خواندن بیشتر متون کهن رو آوردم تا در مقابل این وضعیت ذهنی بایستم.
درونیشدن و ذهنیشدن زبان مادری در گفتوگوی آدم با خودش نمود پیدا میکند. در بزنگاهی که مچ خودت را میگیری یا کلمهای را فراموش میکنی یا آن لحظهای که وقتی فارسی سخن میگویی از کلمهای غیرفارسی استفاده میکنی. البته که این اطواری برای مهاجریاِ فرنگرفته است تا بیگانگی خویش را با محل تولدشان نشان بدهند اما جنبهای واقعی نیز دارد. این نکته را در بلاد عرب تجربه کردهام. زمانهایی که زیاد در محیط عربی ماندهام و وقتی به ایران آمدهام، از کلمات عربی به جای فارسی استفاده کردهام. در شکل کلیشه تمسخرآمیزِ «شما در فارسی به فلان چیز چه میگویید».
کلیشهای لوثشده و اطواری که در شکل واقعیاش اجتنابناپذیر میشود گاهی. بهخصوص وقتی در میان زبانها گیر میکنی. مثل تجربه آن روزی که در نجف با یک فرانسوی مستشرق گعده کرده بودم و یکسویم یک عراقی نشسته بود و سوی دیگرم یک ایرانی. در ذهن فارسی حرف میزدم و زبانم عربی تکلم میکرد، بعد شیفت میکرد ذهنم به عربی و زبانم انگلیسی حرف میزد، بعد میرفت ذهنم به کانال انگلیسی و زبان عربی تکلم میکرد، گاهی هم در یک جمله انگلیسی فارسی عربی حرف میزدم. آنقدر میان زبانها تاب خوردم که بعد از پایان گعده، یک روز تمام سکوت کردم. زبانها و هجرت و ذهن در هجرت و زبان شاید پیچیدهترین نکتهای است که میتوان به سراغش رفت. نقطهای که خودت را با خودت روبهرو میکند و زبانت از تکلم میایستد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.