دلیرىهاى بیژن(1)
بیژن در نبردى دشوار و پس از ساعتها درآویختن با هومان سرانجام بر او پیروز شد، آنگاه سر سوى آسمان کرد و به ستایش از یزدان پاک گفت: که اى برتر از جایگاه و زبان/ ز جان سخنگوى و روشنروان تویى تو که جز تو جهاندار نیست/ خرد را بدین کار پیکار نیست مرا زین هنر سر به سر بهره نیست/ که با پیل، کین جستنم زهره نیست


مهدى افشار - شاهنامهپژوه
بیژن در نبردى دشوار و پس از ساعتها درآویختن با هومان سرانجام بر او پیروز شد، آنگاه سر سوى آسمان کرد و به ستایش از یزدان پاک گفت:
که اى برتر از جایگاه و زبان/ ز جان سخنگوى و روشنروان
تویى تو که جز تو جهاندار نیست/ خرد را بدین کار پیکار نیست
مرا زین هنر سر به سر بهره نیست/ که با پیل، کین جستنم زهره نیست
مرا کى آن زهره و توان بود که با چنین پهلوانى به مبارزه برخیزم و پیروزى به کف آورم و تنها و تنها به لطف و یارى تو بود که فرجام نبرد اینگونه شد. آنگاه سر هومان را به فتراک اسب خویش ببست و تنش را در خاک افکند؛ درحالىکه کمربند زرهش گشاده شده، بىسلاح مانده بود. مترجم هومان از بیژن سخت بترسید با این پندار که چون هومان از پاى درآمده، بیژن او را نیز خواهد کشت. بیژن به مترجم گفت: «مرا بر تو هیچ گزندى نیست که پیش از نبرد پیمان کرده بودیم هرکس بر آن دیگرى دست یافت، مترجمان در پناه باشند و اکنون به سپاه خویش بپیوند و آنچه در این نبرد دیدى، بازگو کن». بیژن چون عزم بازگشت داشت، دانست که چارهاى نیست مگر گذرکردن از کنار سپاه توران. بیمى بر دلش راه یافت که اگر تورانیان دریابند پیروز میدان او بوده است، بىگمان به انبوه بر او تاخته، او را از پاى درخواهند آورد که توان ایستادن را در برابر انبوه سپاه دشمن نداشت. به ناگزیر زره سیاوش را از تن درآورده، زره هومان را به تن کرد و بر اسب پیلپیکر هومان بنشست و درفش او را در دست گرفت و از آن دشت، بىهراس از گزند دشمن گذر کرد. دیدهبانان تورانى چون درفش و نشان سپهدار هومان را بدیدند، به شادى خروشیدن سر دادند و شتابان سوارى تیزتک را نزد پیرانویسه، برادر هومان روانه کردند که هومان از بخت بلند شهریار توران، پیروز نبرد بوده است و درفش سپهدار ایران نگونسار در دست هومان است و بىگمان تن بیژن اکنون غرقه در خون به جاى مانده. لشکر توران با دریافت این خبر، خروش برآورده، هلهله شادى سر داد و پیران به شوق دیدار برادر به انتظار بماند. بیژن از کنار سپاه توران به سلامت گذر کرد و در این هنگام مترجم خود را به سپاه توران رساند و آنچه از آن نبرد سهمگین دیده بود، بازگفت و همانگاه به پیران گزارش رسید که با کشتهشدن هومان، فرّ و شکوه شاهنشاهى توران تیره و تار شده است. بیژن چون به منطقه امنى رسید که سپاه دشمن را امکان آسیبزدن نبود، درفش سیاه هومن را واژگونه کرده، به سوى ایرانیان شتاب گرفت. دیدهبانان سپاه ایران که پر از دغدغه و تلواسه منتظر فرجام این نبرد بودند، چون درفش سیاه پهلوان تورانى را نگونسار بدیدند، فریاد شادى سر دادند که بیژن درفش سیاه را به زیر کشیده، چون شیر در راه است. گیو از شادى چون دیوانگان به هر سوى مىخروشید و مىدوید و چون بیژن نزدیکتر آمد، دوان به سوى او شتافت و بیژن با دیدن روى پدر از اسب فرود آمد و در برابر او سر بر خاک نهاد و گیو، دادگر مهربان را آفرین خواند و بیژن، آن جوان دلیر هنرمند را در آغوش گرفت و از آنجا سوى گودرز رفتند. سپهسالار کیخسرو چون نواده خویش بدید که سوار بر اسب پیلپیکر تورانى است، با چهره و مویى غبارآلوده و زرهى چاکچاک از زخم شمشیر، ستایشکنان به سوى او دوید. گودرز آنچنان شاد شد که پنداشتى هماکنون روان خواهد باخت و چون سر هومان را به فتراک اسب دید، یزدان پاک را براى این پیروزى سپاس گفت و به گنجور گفت براى بیژن تاج و جامه خسروانى آورد؛ تاجى که چون خورشید مىدرخشید و کمرى که همه زر بر آن نقش بسته بود و همراه با تاج و کمر، ده اسب زرینلگام و ده غلام نیز به او بخشید و نواده خویش را گفت: «از روزگار سام دلیر تاکنون کسى یک چنین اژدهایى را به زیر نکشیده بود. با این پیروزى، به سپاه ایران دل دادى و دل شاه ترکان را بشکستى».
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.