گفتوگوی «شرق» با امیر دژاکام به بهانه حضورش در تازهترین فیلم محمدحسین مهدویان
در سوگ عزیزانم، سخت گریستم و بیصدا فریاد زدم
مهدی فیضیصفت
بیش از چهار دهه به تدریس بازیگری مشغول بوده و سالها خاک صحنه خورده است , تجربه حضور مقابل دوربین کارگردانهای صاحبنامی چون پوران درخشنده و حسن فتحی را نیز دارد. در بازیگری گزیدهکار است، ولو نقشش به اندازه سکانسی کوتاه باشد. امیر دژاکام، کارگردان نامدار تئاتر در جشنواره چهلم فیلم فجر با نقشآفرینی در فیلم «مرد بازنده» ساخته محمدحسین مهدویان به ملاقات دوست داران سینما میرود. شیوع کرونا، هرچند آموزشها و کلاسهای او در زمینه کارگردانی و بازیگری را با وقفه و حتی تعطیلی روبهرو کرد، اما از فرصت پیشآمده بهره برد و در دیماه سال گذشته، تئاتر «ایوب خان» را در سالن «چهارسو»ی تئاتر شهر اجرا کرد. به بهانه حضور در جشنواره فیلم فجر با امیر دژاکام به گفتوگو نشستیم. در ادامه به تأثیرات همسرِ نویسنده و دخترش در آثار او رسیدیم. ماحصل این گفتوگو پیشروی شماست.
شما بعد از مدتها بهعنوان بازیگر در جشنواره فیلم فجر حضور دارید. چه شد جلوی دوربین محمدحسین مهدویان در «مرد بازنده» رفتید؟
فیلمنامه را خواندم و خیلی دوستش داشتم. فیلمهای این کارگردان را هم دیدم و از آثارش لذت بردم. 15 قسمت از سریال «زخم کاری»، هر دو قسمت «ماجرای نیمروز» و «لاتاری» را دیدم و حتی مستند او را تماشا کردم.
«درخت گردو» را هم تماشا کردید؟
«درخت گردو» و «شیشلیک»، تنها کارهایی از آقای مهدویان هستند که ندیدم. محمدحسین مهدویان، کارگردان باشعوری است و صحنهاش را خوب جمع میکند. او خیلی جدی و دقیق است و بسیار وقت میگذارد. وسواسی منطقی و علمی نیز برای کارش دارد. من با کارگردانهایی کار کردهام که صحنه را تکرار میکنند ولی توضیح نمیدهند دلیل تکرارشان چیست. آقای مهدویان وقتی دستور تکرار میدهد، دلایل خود را بیان میکند، توضیح میدهد، به وسط صحنه میآید و ایرادات را اصلاح میکند. او وقت میگذارد و کار خود را باحوصله، انجام میدهد. من لقبی به او دادهام که مجموع کارهایش را شامل میشود؛ مهدویان، «زوربای بودایی» است. بروید و ببینید «زوربا» کیست و «بودا» کیست. شور، نشاط و سرمستی در کنار زهد، تقوا و خداپرستی قرار گرفته است. این خصوصیات در وجود آقای مهدویان کنار همدیگر جمع شدهاند.
حضورتان در «مرد بازنده» چگونه است؟
من نقش خیلی کوتاهی بازی کردهام که در حد یکی، دو سکانس است. در این کار از جلوی دوربین رد شدهام!
کارها را با وسواس انتخاب میکنید یا هر پیشنهادی برسد، میپذیرید؟
دقیقا با وسواس انتخاب میکنم. در حقیقت نظرم این است که در سینما نوخاسته هستم. من در عرصه بازیگری سینما چه جایگاهی دارم؟ البته نقشم را در «مرد بازنده» دوست داشتم، به نقشم اهمیت دادم و برای نقشم تمرین کردم. آقای [جواد] عزتی در تمام سکانسهایی که همبازیام بود، خیلی به من کمک کرد، پیشنهادهای زیادی داد و راهنماییهای بسیاری کرد. واقعا از او متشکرم.
در فیلم «مرد بازنده» با چهره دیگری از محمدحسین مهدویان مواجه هستیم یا اثری مشابه فیلمهای پیشین او میبینیم؟
«مرد بازنده»، کار بسیار متفاوتی نسبت به فیلمهای قبلی اوست. اگر «مرد بازنده» را پهلوی «لاتاری» بگذارید، شباهتی به یکدیگر ندارند و اگر آن را کنار «ماجرای نیمروز: رد خون» بگذارید باز هم با هم جفتوجور نمیشوند. در مقایسه با «زخم کاری» و دیگر آثار نیز همین نتیجه حاصل میشود. آقای مهدویان، آدمی بسیار متفاوت است و این فیلمنامه نیز تفاوت بسیاری دارد.
امیر دژاکام در فیلمهایی مانند «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» جلوی دوربین رفته است. نقشی که در «مرد بازنده» ایفا کردهاید جزء نقشهای متفاوت شما محسوب میشود؟
من در چند فیلم بازی کردهام، اما بیشتر آثار سینماییام را از یاد بردهام؛ از جمله این فیلمها میتوان به «آزاد به قید شرط» اشاره کرد. برای این نقش، زحمت زیادی کشیدم. در چند کار دیگر هم حضور داشتهام که اکران یا پخش نشده است؛ برای مثال، کاری با آقای امید آقایی انجام دادیم که کار بسیار قشنگی بود. امیدوارم تکلیف این فیلم هم مشخص شود و پروانه نمایش بگیرد. فیلمنامه بسیار زیبایی داشت ولی نمیدانم اکران شد یا نه. تمام سعی خودم را کردم هم نقشم، هم بازیام، هم رفتارم و هم کردارم در یکی، دو سکانسی که در این فیلم بازی کردم، متفاوت باشد. به نظر من اساسا بازیگر خوب، بازیگر متفاوت است. بازیگرانی هستند که خود را تکرار میکنند و بسیار جذاب جلوه میکنند ولی من بازیگرانی را دوست دارم که متفاوت باشند.
در سریال «زخم کاری» که به آن اشاره کردید، جواد عزتی نیز نقشی متفاوت از بازیهای پیشین خود ارائه داد...
بله، همینطور است. نظرم را بدون رودربایستی و بهعنوان معلمی میدهم که 40 سال است بازیگری تدریس میکند؛ جواد عزتی، مرد اول بازیگری در سال 1400 است.
پس «مرد بازنده» باید جزء شانسهای اصلی دریافت سیمرغ بلورین در رشتههای مختلف باشد...
نمیدانم. من درباره فیلم مشترکمان حرف نمیزنم بلکه برای مثال درخصوص «شنای پروانه» یا «زخم کاری» صحبت میکنم. جواد عزتی، آدمی متفاوت است. دو بازیگر دیگر هم داریم که به اندازه او متفاوت هستند؛ یکی مجید صالحی و دیگری نادر فلاح. فرد دیگری به نظرتان میرسد که متفاوت بازی کند؟
میتوان از امیر آقایی نیز نام برد... .
بله، اتفاقا میخواستم به او نیز اشاره کنم. وقتی نقش او در «آقازاده» را با «شنای پروانه» مقایسه میکنیم، میبینیم بازیهایش زمین تا آسمان فرق دارند. همچنین میتوانم از حامد بهداد در سریال «میخواهم زنده بمانم» یاد کنم. او در این سریال، حامد بهدادِ قبلی را دفن کرد، حتی مویی از حامد بهدادی که در گذشته میدیدیم، در این سریال مشاهده نمیشد.
بازی اشکان خطیبی نیز در سریال «خاتون» با تمجید مواجه شد. نظر شما درباره او چیست؟
درباره «خاتون» با شما موافق هستم. اتفاقا همه افرادی که نام بردید، تحصیلکرده هستند یا مدت بسیار زیادی مشق بازیگری کردهاند. فکر میکنم دیگر هیچ خیابان و پارکی در تهران نمانده که جواد عزتی در آن تئاتر خیابانی کار نکرده باشد. امیر آقایی و هر بازیگر متفاوتی که به ذهنتان میرسد نیز همین شرایط را داشتهاند. اشکان خطیبی هم فارغالتحصیل این رشته است و مانند حامد بهداد، لیسانس بازیگری دارد. آموزش دراینمیان نقش بسیار مهمی را ایفا میکند. از طرف دیگر تقاضا برای تفاوت، زیاد شده است. زمانی ما مرحوم محمدعلی فردین را میبینیم و از بازی او لذت میبریم؛ چون فردین را میخواستیم.
سالهای کرونایی برای شما چه تفاوتی با گذشته داشت؟
در یکی، دو سال کرونایی عمیقا متوجه شدم هرچه من را نکشد، قویتر میکند. در فیلمهای هالیوودی و حتی جاهای دیگر این جمله را بارها تکرار کردهاند؛ ولی زمانی فرامیرسد که شما آن را زندگی میکنید. من دو کار عمده بهصورت مرتب انجام میدادم؛ اولا کلاس میرفتم و تدریس میکردم که در دوران کرونا تعطیل شد. خودم هم مؤسسه آموزش بازیگری داشتم؛ ولی آموزشها نیز از گزند تعطیلیها در امان نماند. خوشبختانه هماکنون مجددا فعال شدهاند و در حال کار هستیم.
مسئله بعدی، تئاتر بود که بسیار دچار بحران و سپس تعطیل شد؛ بنابراین تصمیم گرفتم کلاسهای خصوصیام را به پارک ببرم. روزهای زیادی از فصلهای بهار و تابستان و حتی میانههای پاییز را در پارک، تدریس کردم. از سوی دیگر تئاتری کار کردم که مجموعهای از مونولوگ بهشمار میرفت. تمرینات از نظر تعداد نفرات، سبکتر و اجرا نیز آسانتر بود؛ چون بچهها با همدیگر ارتباطی نداشتند. این تئاتر، «ایوب خان» نام داشت که آن را در سالن «چهارسو»ی تئاتر شهر روی صحنه بردم.
دیدم اگر در این بحران، کار نکنم و به فعالیت ادامه ندهم، چندان آرامش و آسایشی ندارم؛ بههمیندلیل شروع به ساختن فیلم کوتاه و نوشتن فیلمنامه کردم. حاصل آن نوشتنها، فیلمنامهای به اسم «پانسیون خوشبختی» یا «چاله خوشبختی» است و درحال آمادهشدن برای ساختن این اثر هستم.
در یک کلام، سالهای کرونا، سالهای تلخ و پررنجی بود. در سوگ هنرمندان بزرگی نشستیم و بشخصه تعداد زیادی از دوستانم را از دست دادم. بارها و بارها گریه کردم، سخت هم گریه کردم و فریاد زدم. گاهی اوقات پارچه میان دندانهایم گذاشتم و به خاطر ازدستدادن عزیزانم، داد زدم. اصلا رفتن آنها را باور نمیکردم. بعد هم مراسم ختم و ترحیمی نبود و همین موضوع، فشار روحی و روانی مضاعفی وارد میکرد. همه این فشارها برای هنرمند یا بهتر است بگوییم هنرجویی که به هنر علاقه دارد، بسیار دشوار جلوه میکند. کشورم نیز دستخوش تغییرات بسیار زیادی از لحاظ اقتصادی شد. برای مثال نان و درمجموع مایحتاج و خورد و خوراک مردم گران شد.
دیدن صحنهای که انسانی تا نصف بدنش در سطل زباله فرومیرود، دیدن چهرههایی که گدایی یا کارهای سخت میکنند یا دیدن شخصیتهای مطرحی که تحصیلات عالیه دارند؛ ولی کارهای سادهای مثل رانندگی تاکسی اینترنتی یا پیک موتوری انجام میدهند، تلخ و دردناک بود. این درد در وجود ما انباشته شد و سینه ما را فراختر کرد. هنوز بغض دوساله در وجود ماست و همچنان این اشک به قدر کافی ریخته نشده است. امیدوارم همه ملت ایران بتوانند این درد را صبر کنند و دردِ دوساله، بزرگترشان کند. چنانکه در آغاز گفتم و جملهای کلیشهای اما به نظرم بسیار درست است؛ هرچه ما را نکشد، قویتر میکند. البته تعدادي از مردم اکنون دیگر زیر خاک خوابیدهاند؛ هنرمندان بزرگی، پدران عزیزی، پسران و دخترانی دوستداشتنی و فرزندان مهربانی که دردانه پدران و مادرانشان بودند. از همین فرصت استفاده میکنم و به تمام این غریبهها و آشنایان سلام کرده و از صمیم قلب برایشان آرزو میکنم در مواجهه با این درد بزرگ، سینهشان فراختر شود.
به آیدا دژاکام برسیم. او در کارهای بسیاری ازجمله «ایوب خان» در کنار شما بود. درباره همکاری با دخترتان صحبت کنید. آیا او به صرف اینکه فرزند شماست، در آثارتان حضور پیدا میکند یا خیر؟
آیدا دژاکام، فلسفه خوانده است. اولین همکاری او با من به اجرای نمایشنامهای در تالار «وحدت» برمیگردد. این اثر دیالوگی داشت با این مضمون: «به دست خود درختی مینشانم/ به پایش جوی آبی میکشانم». شخصیت بچه در نمایشنامه، کلاس اول بود و آیدا نیز در کلاس اول درس میخواند. خواهرش «سوفیا» پشت صحنه بازی کرده و «آیدا» روی سن تالار «وحدت» بازی میکرد. «آیدا» از زمانی به بعد گفت: «من علاقهای به بازیگری ندارم»، اما نظرات بسیار خوبی دارد، نه به این خاطر که دختر من است، بلکه برای اینکه پدرش را میشناسد، کارهایش را از نزدیک دیده و تقریبا در تمام کارهای او، دستیار کارگردان یا مشاور بوده است. مثلا در «casting» (انتخاب بازیگران) نظرات خیلی خوبی به من میدهد. در فهم جوانها و تیناِیجرها (نوجوانان) نیز بسیار کمکم میکند. «آیدا» در چیدمان، لباسها، مراودات و دیالوگها، یاریرسان من است، به همین دلیل در قامت مشاور یا دستیار کارگردان، کنارم میایستد.
«آیدا» صاحب یک فرزند شده که اکنون سه سال دارد. فکر میکنم نزدیک به 20 سال است که «آیدا» با من کار میکند. این اتفاق در کشور ما مرسوم است. خواهش میکنم به این بخش از صحبتهایم دقت کنید؛ بحثی شکل گرفته که برای مثال داماد مدیر یا مسئولی سر کار میرود. این وقایع در زمانی که فرزندان آحاد ملت بیکار هستند، رنجآور است.
اما جنس همکاری شما با دخترتان متفاوت است...
بله، فرق دارد. از سوی دیگر وقتی در تئاتر همکاری میکردیم، برای مثال دستمزد من هفت میلیون تومان و دستمزد «آیدا» 400 هزار تومان بود یا دستمزد من 20 میلیون تومان و دستمزد «آیدا» دو یا سه میلیون تومان میشد. سالی یک یا دو مرتبه چنین اتفاقی میافتاد. در حقیقت تئاتر، جایگاه رفیعی از منظر درآمد نیست. نکته بعدی سنت حسنهای بود که در کشور ما وجود داشت؛ فرزندان بعضا کار پدر را دوست داشتند و مسیر او را دنبال میکردند. خیلی از پسران نیز چنین نبودند. یادمان نرود فردی آهنگر بود و فرزندش هم آهنگر میشد یا نجار بود و پسرش نیز نجاری را ادامه میداد. بسیاری به همین ترتیب و به همین سنخ پیش میرفتند.
دختران و پدران نیز معمولا رابطه خوبی از گذشته داشتهاند و همدیگر را بسیار دوست دارند. «آیدا» رفیق من، دوست من و همکار من است و انرژی بسیار مثبتی در وجودش دیده میشود. حرفهای «آیدا» نیز حرفهای درستی است. با بچهها میسازد، با آنها دوست میشود و کمکشان میکند. در این مسیر، همراه و همدل من است و به نوعی مادرِ بابا است. البته «آیدا» اکنون خانمی 40ساله است.
این اتفاق بسیار قابلاحترام است. نکته رنجآور بهزعم شما اشغال صندلی مدیریت پدران توسط پسران است...
برای مثال فردی پست مدیریتی میگیرد که اصلا قشنگ نیست و حتی برخورنده است. در روزگاری که بچههای مردم بیکار هستند، این حساسیت خیلی بیشتر میشود.
به سیمین امیریان نیز بپردازیم. بسیاری بهواسطه شما با آثار او آشنا شدند. در نمایشهایی که روی صحنه میبرید و فیلم کوتاهی که البته حدودا 70 تا 80 دقیقه زمان دارد، از ظرفیت همسرتان چه بهرهای بردهاید؟
خانم سیمین امیریان به عقیده من یکی از چهرههای مهجور و تنهای نمایشنامهنویسی کشور است که در سکوت، سر به ابرها میساید. مطلقا این سخن را نمیگویم، چون همسر من است بلکه بهواسطه کاری است که انجام میدهد. خانم سیمین امیریان، تنها نویسندهای در کشور است که آثارش را به زبان انگلیسی ترجمه کرده و به زبان انگلیسی در اختیار دیگران قرار داده است. خودش کتابها را چاپ کرده، بودجه را از حقوق هیئت علمی خویش تأمین کرده، شخصا بر صحافی، پشت جلد و حروفچینی نظارت کرده و در حقیقت انتشارات او یک کارمند دارد که خودش است. البته گاهی «آیدا» نیز به او کمک میکند. کار این زن که مدرک دکتری ادبیات دراماتیک دارد و رسالهاش را به زبان انگلیسی، دفاع کرده، درحالیکه یک نوه دارد، قابل ستایش است. او در سکوت، راه خویش را ادامه داده است. البته نویسندگان دیگری هم هستند که قابل ستایش هستند. چنین نویسندگانی، بسیار در کشورمان داریم و او نیز یکی از آنهاست. خانم امیریان گاهی فیلمنامه هم مینویسد و در نگارش فیلمنامهها به من کمک میکند. اتفاقا قرار است «آیدا» یک فیلمنامه از مادرش را کارگردانی کند. منتظر هستیم شرایطی پیش بیاید تا بودجه فراهم
شود و فیلمی کوتاه بسازد. البته صحبت از رقمهای میلیاردی نیست.
خانم امیریان در این زمینه هم فعالیت کرده و ما را کمک و همراهی میکند. او متنهای مرا میخواند و نظر میدهد. بخشهای زیادی از متنهای من، مدیون اصلاحات، نگاه و راهنمایی اوست. البته کارهای خودش را هم بهصورت جداگانه پیش میبرد. بهتازگی چهار جلد کتاب هم چاپ کرده و تقریبا میتوانم بگویم نویسندهای بسیار پرکار بوده است. نزدیک به 20 جلد کتاب به زبانهای فارسی و انگلیسی از او چاپ شده است.
سیمین امیریان در آثار متأخر شما نیز کنارتان بوده است؟
چون خودش نویسنده و کارگردان است، مستقل کار میکند، منتها همیشه به من مشورت داده است. گاهی اوقات حتی مشاور کارگردان بوده است. در قامت نویسنده نیز با من همکاری کرده و متونی از کارهای او را هم اجرا کردهام. «من و گربه پری» برای اجرا در کانادا آماده شد و قرار بود در ادامه برگردد و در ایران نیز اجرا شود، اما در آخرین لحظات، آپاندیسیت یکی از بازیگران عود کرد. ما در کانادا، سالن گرفتیم و بلیت فروختیم، همه چیز هم آماده بود ولی یکی از بازیگران دچار مشکل شد.
همچنین «میتراس» را در سالن «چهارسو»ی تئاتر شهر اجرا کردم. از نمایشنامههای خانم امیریان هم یادم هست «افسانه کلاغ» را کارگردانی کردم و حدود صد و اندی اجرا داشتیم.
بیش از چهار دهه به تدریس بازیگری مشغول بوده و سالها خاک صحنه خورده است , تجربه حضور مقابل دوربین کارگردانهای صاحبنامی چون پوران درخشنده و حسن فتحی را نیز دارد. در بازیگری گزیدهکار است، ولو نقشش به اندازه سکانسی کوتاه باشد. امیر دژاکام، کارگردان نامدار تئاتر در جشنواره چهلم فیلم فجر با نقشآفرینی در فیلم «مرد بازنده» ساخته محمدحسین مهدویان به ملاقات دوست داران سینما میرود. شیوع کرونا، هرچند آموزشها و کلاسهای او در زمینه کارگردانی و بازیگری را با وقفه و حتی تعطیلی روبهرو کرد، اما از فرصت پیشآمده بهره برد و در دیماه سال گذشته، تئاتر «ایوب خان» را در سالن «چهارسو»ی تئاتر شهر اجرا کرد. به بهانه حضور در جشنواره فیلم فجر با امیر دژاکام به گفتوگو نشستیم. در ادامه به تأثیرات همسرِ نویسنده و دخترش در آثار او رسیدیم. ماحصل این گفتوگو پیشروی شماست.
شما بعد از مدتها بهعنوان بازیگر در جشنواره فیلم فجر حضور دارید. چه شد جلوی دوربین محمدحسین مهدویان در «مرد بازنده» رفتید؟
فیلمنامه را خواندم و خیلی دوستش داشتم. فیلمهای این کارگردان را هم دیدم و از آثارش لذت بردم. 15 قسمت از سریال «زخم کاری»، هر دو قسمت «ماجرای نیمروز» و «لاتاری» را دیدم و حتی مستند او را تماشا کردم.
«درخت گردو» را هم تماشا کردید؟
«درخت گردو» و «شیشلیک»، تنها کارهایی از آقای مهدویان هستند که ندیدم. محمدحسین مهدویان، کارگردان باشعوری است و صحنهاش را خوب جمع میکند. او خیلی جدی و دقیق است و بسیار وقت میگذارد. وسواسی منطقی و علمی نیز برای کارش دارد. من با کارگردانهایی کار کردهام که صحنه را تکرار میکنند ولی توضیح نمیدهند دلیل تکرارشان چیست. آقای مهدویان وقتی دستور تکرار میدهد، دلایل خود را بیان میکند، توضیح میدهد، به وسط صحنه میآید و ایرادات را اصلاح میکند. او وقت میگذارد و کار خود را باحوصله، انجام میدهد. من لقبی به او دادهام که مجموع کارهایش را شامل میشود؛ مهدویان، «زوربای بودایی» است. بروید و ببینید «زوربا» کیست و «بودا» کیست. شور، نشاط و سرمستی در کنار زهد، تقوا و خداپرستی قرار گرفته است. این خصوصیات در وجود آقای مهدویان کنار همدیگر جمع شدهاند.
حضورتان در «مرد بازنده» چگونه است؟
من نقش خیلی کوتاهی بازی کردهام که در حد یکی، دو سکانس است. در این کار از جلوی دوربین رد شدهام!
کارها را با وسواس انتخاب میکنید یا هر پیشنهادی برسد، میپذیرید؟
دقیقا با وسواس انتخاب میکنم. در حقیقت نظرم این است که در سینما نوخاسته هستم. من در عرصه بازیگری سینما چه جایگاهی دارم؟ البته نقشم را در «مرد بازنده» دوست داشتم، به نقشم اهمیت دادم و برای نقشم تمرین کردم. آقای [جواد] عزتی در تمام سکانسهایی که همبازیام بود، خیلی به من کمک کرد، پیشنهادهای زیادی داد و راهنماییهای بسیاری کرد. واقعا از او متشکرم.
در فیلم «مرد بازنده» با چهره دیگری از محمدحسین مهدویان مواجه هستیم یا اثری مشابه فیلمهای پیشین او میبینیم؟
«مرد بازنده»، کار بسیار متفاوتی نسبت به فیلمهای قبلی اوست. اگر «مرد بازنده» را پهلوی «لاتاری» بگذارید، شباهتی به یکدیگر ندارند و اگر آن را کنار «ماجرای نیمروز: رد خون» بگذارید باز هم با هم جفتوجور نمیشوند. در مقایسه با «زخم کاری» و دیگر آثار نیز همین نتیجه حاصل میشود. آقای مهدویان، آدمی بسیار متفاوت است و این فیلمنامه نیز تفاوت بسیاری دارد.
امیر دژاکام در فیلمهایی مانند «هیس! دخترها فریاد نمیزنند» جلوی دوربین رفته است. نقشی که در «مرد بازنده» ایفا کردهاید جزء نقشهای متفاوت شما محسوب میشود؟
من در چند فیلم بازی کردهام، اما بیشتر آثار سینماییام را از یاد بردهام؛ از جمله این فیلمها میتوان به «آزاد به قید شرط» اشاره کرد. برای این نقش، زحمت زیادی کشیدم. در چند کار دیگر هم حضور داشتهام که اکران یا پخش نشده است؛ برای مثال، کاری با آقای امید آقایی انجام دادیم که کار بسیار قشنگی بود. امیدوارم تکلیف این فیلم هم مشخص شود و پروانه نمایش بگیرد. فیلمنامه بسیار زیبایی داشت ولی نمیدانم اکران شد یا نه. تمام سعی خودم را کردم هم نقشم، هم بازیام، هم رفتارم و هم کردارم در یکی، دو سکانسی که در این فیلم بازی کردم، متفاوت باشد. به نظر من اساسا بازیگر خوب، بازیگر متفاوت است. بازیگرانی هستند که خود را تکرار میکنند و بسیار جذاب جلوه میکنند ولی من بازیگرانی را دوست دارم که متفاوت باشند.
در سریال «زخم کاری» که به آن اشاره کردید، جواد عزتی نیز نقشی متفاوت از بازیهای پیشین خود ارائه داد...
بله، همینطور است. نظرم را بدون رودربایستی و بهعنوان معلمی میدهم که 40 سال است بازیگری تدریس میکند؛ جواد عزتی، مرد اول بازیگری در سال 1400 است.
پس «مرد بازنده» باید جزء شانسهای اصلی دریافت سیمرغ بلورین در رشتههای مختلف باشد...
نمیدانم. من درباره فیلم مشترکمان حرف نمیزنم بلکه برای مثال درخصوص «شنای پروانه» یا «زخم کاری» صحبت میکنم. جواد عزتی، آدمی متفاوت است. دو بازیگر دیگر هم داریم که به اندازه او متفاوت هستند؛ یکی مجید صالحی و دیگری نادر فلاح. فرد دیگری به نظرتان میرسد که متفاوت بازی کند؟
میتوان از امیر آقایی نیز نام برد... .
بله، اتفاقا میخواستم به او نیز اشاره کنم. وقتی نقش او در «آقازاده» را با «شنای پروانه» مقایسه میکنیم، میبینیم بازیهایش زمین تا آسمان فرق دارند. همچنین میتوانم از حامد بهداد در سریال «میخواهم زنده بمانم» یاد کنم. او در این سریال، حامد بهدادِ قبلی را دفن کرد، حتی مویی از حامد بهدادی که در گذشته میدیدیم، در این سریال مشاهده نمیشد.
بازی اشکان خطیبی نیز در سریال «خاتون» با تمجید مواجه شد. نظر شما درباره او چیست؟
درباره «خاتون» با شما موافق هستم. اتفاقا همه افرادی که نام بردید، تحصیلکرده هستند یا مدت بسیار زیادی مشق بازیگری کردهاند. فکر میکنم دیگر هیچ خیابان و پارکی در تهران نمانده که جواد عزتی در آن تئاتر خیابانی کار نکرده باشد. امیر آقایی و هر بازیگر متفاوتی که به ذهنتان میرسد نیز همین شرایط را داشتهاند. اشکان خطیبی هم فارغالتحصیل این رشته است و مانند حامد بهداد، لیسانس بازیگری دارد. آموزش دراینمیان نقش بسیار مهمی را ایفا میکند. از طرف دیگر تقاضا برای تفاوت، زیاد شده است. زمانی ما مرحوم محمدعلی فردین را میبینیم و از بازی او لذت میبریم؛ چون فردین را میخواستیم.
سالهای کرونایی برای شما چه تفاوتی با گذشته داشت؟
در یکی، دو سال کرونایی عمیقا متوجه شدم هرچه من را نکشد، قویتر میکند. در فیلمهای هالیوودی و حتی جاهای دیگر این جمله را بارها تکرار کردهاند؛ ولی زمانی فرامیرسد که شما آن را زندگی میکنید. من دو کار عمده بهصورت مرتب انجام میدادم؛ اولا کلاس میرفتم و تدریس میکردم که در دوران کرونا تعطیل شد. خودم هم مؤسسه آموزش بازیگری داشتم؛ ولی آموزشها نیز از گزند تعطیلیها در امان نماند. خوشبختانه هماکنون مجددا فعال شدهاند و در حال کار هستیم.
مسئله بعدی، تئاتر بود که بسیار دچار بحران و سپس تعطیل شد؛ بنابراین تصمیم گرفتم کلاسهای خصوصیام را به پارک ببرم. روزهای زیادی از فصلهای بهار و تابستان و حتی میانههای پاییز را در پارک، تدریس کردم. از سوی دیگر تئاتری کار کردم که مجموعهای از مونولوگ بهشمار میرفت. تمرینات از نظر تعداد نفرات، سبکتر و اجرا نیز آسانتر بود؛ چون بچهها با همدیگر ارتباطی نداشتند. این تئاتر، «ایوب خان» نام داشت که آن را در سالن «چهارسو»ی تئاتر شهر روی صحنه بردم.
دیدم اگر در این بحران، کار نکنم و به فعالیت ادامه ندهم، چندان آرامش و آسایشی ندارم؛ بههمیندلیل شروع به ساختن فیلم کوتاه و نوشتن فیلمنامه کردم. حاصل آن نوشتنها، فیلمنامهای به اسم «پانسیون خوشبختی» یا «چاله خوشبختی» است و درحال آمادهشدن برای ساختن این اثر هستم.
در یک کلام، سالهای کرونا، سالهای تلخ و پررنجی بود. در سوگ هنرمندان بزرگی نشستیم و بشخصه تعداد زیادی از دوستانم را از دست دادم. بارها و بارها گریه کردم، سخت هم گریه کردم و فریاد زدم. گاهی اوقات پارچه میان دندانهایم گذاشتم و به خاطر ازدستدادن عزیزانم، داد زدم. اصلا رفتن آنها را باور نمیکردم. بعد هم مراسم ختم و ترحیمی نبود و همین موضوع، فشار روحی و روانی مضاعفی وارد میکرد. همه این فشارها برای هنرمند یا بهتر است بگوییم هنرجویی که به هنر علاقه دارد، بسیار دشوار جلوه میکند. کشورم نیز دستخوش تغییرات بسیار زیادی از لحاظ اقتصادی شد. برای مثال نان و درمجموع مایحتاج و خورد و خوراک مردم گران شد.
دیدن صحنهای که انسانی تا نصف بدنش در سطل زباله فرومیرود، دیدن چهرههایی که گدایی یا کارهای سخت میکنند یا دیدن شخصیتهای مطرحی که تحصیلات عالیه دارند؛ ولی کارهای سادهای مثل رانندگی تاکسی اینترنتی یا پیک موتوری انجام میدهند، تلخ و دردناک بود. این درد در وجود ما انباشته شد و سینه ما را فراختر کرد. هنوز بغض دوساله در وجود ماست و همچنان این اشک به قدر کافی ریخته نشده است. امیدوارم همه ملت ایران بتوانند این درد را صبر کنند و دردِ دوساله، بزرگترشان کند. چنانکه در آغاز گفتم و جملهای کلیشهای اما به نظرم بسیار درست است؛ هرچه ما را نکشد، قویتر میکند. البته تعدادي از مردم اکنون دیگر زیر خاک خوابیدهاند؛ هنرمندان بزرگی، پدران عزیزی، پسران و دخترانی دوستداشتنی و فرزندان مهربانی که دردانه پدران و مادرانشان بودند. از همین فرصت استفاده میکنم و به تمام این غریبهها و آشنایان سلام کرده و از صمیم قلب برایشان آرزو میکنم در مواجهه با این درد بزرگ، سینهشان فراختر شود.
به آیدا دژاکام برسیم. او در کارهای بسیاری ازجمله «ایوب خان» در کنار شما بود. درباره همکاری با دخترتان صحبت کنید. آیا او به صرف اینکه فرزند شماست، در آثارتان حضور پیدا میکند یا خیر؟
آیدا دژاکام، فلسفه خوانده است. اولین همکاری او با من به اجرای نمایشنامهای در تالار «وحدت» برمیگردد. این اثر دیالوگی داشت با این مضمون: «به دست خود درختی مینشانم/ به پایش جوی آبی میکشانم». شخصیت بچه در نمایشنامه، کلاس اول بود و آیدا نیز در کلاس اول درس میخواند. خواهرش «سوفیا» پشت صحنه بازی کرده و «آیدا» روی سن تالار «وحدت» بازی میکرد. «آیدا» از زمانی به بعد گفت: «من علاقهای به بازیگری ندارم»، اما نظرات بسیار خوبی دارد، نه به این خاطر که دختر من است، بلکه برای اینکه پدرش را میشناسد، کارهایش را از نزدیک دیده و تقریبا در تمام کارهای او، دستیار کارگردان یا مشاور بوده است. مثلا در «casting» (انتخاب بازیگران) نظرات خیلی خوبی به من میدهد. در فهم جوانها و تیناِیجرها (نوجوانان) نیز بسیار کمکم میکند. «آیدا» در چیدمان، لباسها، مراودات و دیالوگها، یاریرسان من است، به همین دلیل در قامت مشاور یا دستیار کارگردان، کنارم میایستد.
«آیدا» صاحب یک فرزند شده که اکنون سه سال دارد. فکر میکنم نزدیک به 20 سال است که «آیدا» با من کار میکند. این اتفاق در کشور ما مرسوم است. خواهش میکنم به این بخش از صحبتهایم دقت کنید؛ بحثی شکل گرفته که برای مثال داماد مدیر یا مسئولی سر کار میرود. این وقایع در زمانی که فرزندان آحاد ملت بیکار هستند، رنجآور است.
اما جنس همکاری شما با دخترتان متفاوت است...
بله، فرق دارد. از سوی دیگر وقتی در تئاتر همکاری میکردیم، برای مثال دستمزد من هفت میلیون تومان و دستمزد «آیدا» 400 هزار تومان بود یا دستمزد من 20 میلیون تومان و دستمزد «آیدا» دو یا سه میلیون تومان میشد. سالی یک یا دو مرتبه چنین اتفاقی میافتاد. در حقیقت تئاتر، جایگاه رفیعی از منظر درآمد نیست. نکته بعدی سنت حسنهای بود که در کشور ما وجود داشت؛ فرزندان بعضا کار پدر را دوست داشتند و مسیر او را دنبال میکردند. خیلی از پسران نیز چنین نبودند. یادمان نرود فردی آهنگر بود و فرزندش هم آهنگر میشد یا نجار بود و پسرش نیز نجاری را ادامه میداد. بسیاری به همین ترتیب و به همین سنخ پیش میرفتند.
دختران و پدران نیز معمولا رابطه خوبی از گذشته داشتهاند و همدیگر را بسیار دوست دارند. «آیدا» رفیق من، دوست من و همکار من است و انرژی بسیار مثبتی در وجودش دیده میشود. حرفهای «آیدا» نیز حرفهای درستی است. با بچهها میسازد، با آنها دوست میشود و کمکشان میکند. در این مسیر، همراه و همدل من است و به نوعی مادرِ بابا است. البته «آیدا» اکنون خانمی 40ساله است.
این اتفاق بسیار قابلاحترام است. نکته رنجآور بهزعم شما اشغال صندلی مدیریت پدران توسط پسران است...
برای مثال فردی پست مدیریتی میگیرد که اصلا قشنگ نیست و حتی برخورنده است. در روزگاری که بچههای مردم بیکار هستند، این حساسیت خیلی بیشتر میشود.
به سیمین امیریان نیز بپردازیم. بسیاری بهواسطه شما با آثار او آشنا شدند. در نمایشهایی که روی صحنه میبرید و فیلم کوتاهی که البته حدودا 70 تا 80 دقیقه زمان دارد، از ظرفیت همسرتان چه بهرهای بردهاید؟
خانم سیمین امیریان به عقیده من یکی از چهرههای مهجور و تنهای نمایشنامهنویسی کشور است که در سکوت، سر به ابرها میساید. مطلقا این سخن را نمیگویم، چون همسر من است بلکه بهواسطه کاری است که انجام میدهد. خانم سیمین امیریان، تنها نویسندهای در کشور است که آثارش را به زبان انگلیسی ترجمه کرده و به زبان انگلیسی در اختیار دیگران قرار داده است. خودش کتابها را چاپ کرده، بودجه را از حقوق هیئت علمی خویش تأمین کرده، شخصا بر صحافی، پشت جلد و حروفچینی نظارت کرده و در حقیقت انتشارات او یک کارمند دارد که خودش است. البته گاهی «آیدا» نیز به او کمک میکند. کار این زن که مدرک دکتری ادبیات دراماتیک دارد و رسالهاش را به زبان انگلیسی، دفاع کرده، درحالیکه یک نوه دارد، قابل ستایش است. او در سکوت، راه خویش را ادامه داده است. البته نویسندگان دیگری هم هستند که قابل ستایش هستند. چنین نویسندگانی، بسیار در کشورمان داریم و او نیز یکی از آنهاست. خانم امیریان گاهی فیلمنامه هم مینویسد و در نگارش فیلمنامهها به من کمک میکند. اتفاقا قرار است «آیدا» یک فیلمنامه از مادرش را کارگردانی کند. منتظر هستیم شرایطی پیش بیاید تا بودجه فراهم
شود و فیلمی کوتاه بسازد. البته صحبت از رقمهای میلیاردی نیست.
خانم امیریان در این زمینه هم فعالیت کرده و ما را کمک و همراهی میکند. او متنهای مرا میخواند و نظر میدهد. بخشهای زیادی از متنهای من، مدیون اصلاحات، نگاه و راهنمایی اوست. البته کارهای خودش را هم بهصورت جداگانه پیش میبرد. بهتازگی چهار جلد کتاب هم چاپ کرده و تقریبا میتوانم بگویم نویسندهای بسیار پرکار بوده است. نزدیک به 20 جلد کتاب به زبانهای فارسی و انگلیسی از او چاپ شده است.
سیمین امیریان در آثار متأخر شما نیز کنارتان بوده است؟
چون خودش نویسنده و کارگردان است، مستقل کار میکند، منتها همیشه به من مشورت داده است. گاهی اوقات حتی مشاور کارگردان بوده است. در قامت نویسنده نیز با من همکاری کرده و متونی از کارهای او را هم اجرا کردهام. «من و گربه پری» برای اجرا در کانادا آماده شد و قرار بود در ادامه برگردد و در ایران نیز اجرا شود، اما در آخرین لحظات، آپاندیسیت یکی از بازیگران عود کرد. ما در کانادا، سالن گرفتیم و بلیت فروختیم، همه چیز هم آماده بود ولی یکی از بازیگران دچار مشکل شد.
همچنین «میتراس» را در سالن «چهارسو»ی تئاتر شهر اجرا کردم. از نمایشنامههای خانم امیریان هم یادم هست «افسانه کلاغ» را کارگردانی کردم و حدود صد و اندی اجرا داشتیم.