در جستوجوی معنای علم
عطا کالیراد. پژوهشگر زیستشناسی تکاملی، پژوهشگاه دانشهای بنیادی
«توماس کوهن» شاید از معدود فلاسفه علمی باشد که نامش برای دانشجویان علم آشناست («کارل پوپر» احتمالا به همین اندازه در میان دانشجویان علم آشنا باشد). مفاهیمی همچون تحول پارادایم، قیاسناپذیری، علم بهنجار و امثال آن به سبب اثر سترگش، یعنی ساختار انقلابهای علمی، به واژگانی رایج در زبان علمورزان بدل شدهاند؛ واژگانی که حتی به زبان روزمره نیز نشت کردهاند. دیدگاه «کوهن» نسبت به واژههای علمی در خصوص فهم بسیار راهگشاست؛ گرچه به نظر راقم این سطور، دیدگاه «کوهن» در باب قیاسناپذیری واژگان علمی بیش از حد پادواقعگرا است. آیا قیاسناپذیری پارادایمهای مختلف علمی به دشواری ترجمه است؟ «گرِترود بِل»، نویسنده، سیاح و باستانشناس انگلیسی، در ۱۸۹۲ به دعوت عمویش، «فرانک لَسِلز»، سفیر وقت بریتانیا در ایران، به تهران آمد. پیش از سفر به ایران، او شش ماه را به یادگیری فشرده فارسی گذراند و در تهران به آموختن فارسی ادامه داد. او دلبسته شعر فارسی شد و در ۱۸۹۷ کتابی تحت عنوان اشعاری از دیوان حافظ را در انگلستان منتشر کرد.1 «ادوارد براون» ترجمه «گرترود بل» از اشعار حافظ را همسنگ ترجمه «ادوارد فیتزجرالد» از رباعیات خیام دانست2.
ترجمه یکی از این غزلها به قلم «گرترود بِل» را در نظر بگیرید:
I cease not from desire till my desire
Is satisfied; or let my mouth attain
My love's red mouth, or let my soul expire,
Sighed from those lips that sought her lips in vain.
احتمالا با توجه به بیت اول این ترجمه، حدس زدهاید که این نسخه انگلیسی ترجمه دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید، است. گرچه در ترجمه انگلیسی «بِل»، بسیاری از ظرایف این بیت حافظ از میان رفته اما همبستگی معنایی میان بیت فارسی و ابیات انگلیسی وجود دارد و البته انتظار هم نداریم که معنا در ترجمه اساسا از میان رود. ربط موضوع ترجمهپذیری قطعهای ادبی یا هر جمله و عبارت از زبانی به زبان دیگر به انتقال مفاهیم مربوط میشود اما چنین ترجمهای در زبان علم نیز میسر است؟ ایده قیاسناپذیری «توماس کوهن» عملا ترجمه مفاهیم میان پارادایمهای علمی مختلف را ناممکن میپندارد. واژگان علمی در چارچوب هر پارادایم تعریف میشوند و از اینرو تنها در بستر پارادایم خود معنا دارند. در زیرسیگاری (یا مردی که حقیقت را انکار کرد)3، «اِرول موریس»، کارگردان شهیر آمریکایی، به پیامد تفکر «کوهن» بر زبان علم و معنای واژگان علمی میپردازد. مستندهای مشهوری که «موریس» در طی سالها ساخته، تصویری دقیق از دغدغهای اصلی فکری او، یعنی کشف حقیقت را ترسیم میکند. «موریس» پیش از پرداختن به فیلمسازی بهعنوان دانشجوی
دکترای تاریخ علم در پرینستون زیر نظر «توماس کوهن» مشغول بود اما رابطه «موریس» و «کوهن» بهسرعت شکراب شد تا آنکه سرانجام در خلال یکی از این بحثهای فلسفی میان «موریس» و «کوهن» در دفتر کاری «کوهن»، «کوهن» از عصبانیت زیرسیگاری انباشته از خاکستر و تهسیگاریها را به سوی «موریس» پرتاپ کرد. زیرسیگاری که به هدف نخورد، اما دوره دکترای «موریس» در پریسنتون را به پایان رساند. بحثهای «موریس» با «کوهن» و پرتاپشدن زیرسیگاری بهسوی «موریس»، طبق توصیف «موریس» حول محور «حقیقت» میگشت و «موریس» سعی میکند تا پاسخ جامع و کاملی در زیرسیگاری به «کوهن» در این باب بدهد. «موریس» عمیقا قائل به حقیقت بیرون از اذهان ماست و مستندهای او را میتوان بهمثابه جستوجویی در پی حقیقت در پس وقایع تفسیر کرد. در مرز باریک آبی4 مشهورترین و اثرگذارترین اثر سینمایی «موریس»، «موریس» تلاش میکند در پس پردهای زخیم از شهادتهای دروغ و بیکفایتی دستگاه قضائی و پلیس، بیگناهی «رَندِل دِیل آدامز» را که به قتل مأمور پلیسی در دالاس محکوم شده بود، هویدا کند. با چنین سابقهای، عجیب نیست که نسبیگرایی «کوهن» از منظر «موریس» نگرشی تکاندهنده است. ایده
بدیع «موریس» ربطدادن چارچوب نظری «کوهن» به نظریات «سائول کریپکه» در باب زبان و معناست. شاید علت اصلی پیوند افکار «کریپکه» با عقاید «توماس کوهن» در ذهن «موریس»، دستوری بود که «کوهن»، بهعنوان استاد راهنما، به «موریس» داد: «تحت هیچ شرایطی حق نداری در آن سخنرانیها حضور پیدا کنی! شیرفهم شدی؟»5. سخنرانیهای مدنظر «کوهن»، سه سخنرانی بود که «کریپکه» در پاییز ۱۹۷۱ میلادی در دانشگاه پرینستون ارائه میکرد و «موریس» جوان اشتیاق فراوانی به حضور در آنها داشت. یک سال پیش، «کریپکه» سه سخنرانی تحت عنوان «نامگذاری و ضرورت» را ارائه کرده بود. از منظر «موریس»، فهم نظریه «کریپکه» در باب نام و معنای آن برای درک و فهم نقصهای رویکرد «توماس کوهن» به علمورزی است. نظریه ارجاع «کریپکه»، نام را از توصیف و معنا جدا میکند. البته رابطه میان چیزها، نامها و توصیفها از آن دست مباحث فلسفی است که بسیار مورد بحث قرار گرفته و در اینجا صرفا به توصیف آسانفهمی که «موریس» ارائه میدهد، بسنده میکنیم. رابطه بین نظریه ارجاع «کریپکه» و ساختار انقلابهای علمی «کوهن» زمانی آشکار میشود که توصیف «کوهن» از قیاسناپذیری مفاهیم همنام بین دو
پارادایم را در نظر بگیریم: «چیزهای فیزیکی مورد ارجاع مفاهیم اینشتینی بههیچوجه با مفاهیم نیوتونی همنام یکسان نیستند (جرم نیوتونی بقا مییابد؛ جرم اینشتینی قابل تبدیل به انرژی است. تنها در سرعتهای پایین جرم در هردو [پارادایم] به یک صورت اندازهگیری میشود و حتی در این شرایط نیز نباید به این مفاهیم را مانند تصور کرد)6. چنین نفسیری در چارچوب نظریه ارجاع «کریپکه» بیمعناست؛ چراکه «جرم» به چیزی ارجاع میدهد و معنای «جرم» در پارادایم نیوتونی و اینیشتینی خللی در این ارجاع ایجاد نمیکند. این رویکرد «کوهن» به قیاسناپذیری مفاهیم همنام میان پارادایمهای علمی مختلف، پیشفرض پیشرفت در علم را زیر سؤال میبرد: «شاید محض دقیقتربودن، این باور را چه آشکار و چه نهان که تغییر پارادایم علمورزان و دانشجویان آنان را به حقیقت نزدیک و نزدیکتر میکند، کنار بگذاریم»7.
از ترجمه «حافظ» تا ترجمه «داروین»
آیا تصویری که «کوهن» از پیشرفت یا عدم پیشرفت علم ترسیم میکند، همانقدر تکاندهنده است که «موریس» تصور میکند؟ آیا فهم متن آثار «داروین» نیز به همان دشواری است که ترجمه «حافظ» به انگلیسی یا ترجمه «جیمز جویس» به فارسی؟ اگر با دقت به مورد «داروین» بپردازیم، درمییابیم که گرچه بسیاری از فرضیههای او در باب سازوکارهای زیستی نادرست بود -بهعنوان مثال تصور «داروین» از وراثت صفات از والدین به فرزندان چندان قرابتی با تصور فهم کنونی ما از وراثت ندارد- اما ما فرضیات او در این باب را میفهمیم و کمی و کاستی آن را درمییابیم؛ چراکه مراد «داروین» از وراثت نیز مانند پدیده مستقل از اذهان زیستشناسان است که منجر به انتقال اطلاعات زیستی از والدین به فرزندان میشود. درخصوص گونهزایی نیز اصطلاحات علمی نو در باب این فرایند در آثار «داروین» یافت نمیشود، اما به آسانی میتوان توصیف «داروین» از این فرایند را در چارچوب «پارادایم» کنونی زیستشناسی تکاملی ترجمه کرد (صفت پارادایم را در باب زیستشناسی تکاملی در گیومه آوردم؛ چراکه مشخص نیست آیا زیستشناسی تکاملی و زیستشناسی به معنای عام، به تعدادی پارادایم کوهنی قابل تقسیم باشد یا
خیر). به نظر چنین ترجمه فرضیات و باورهای علمی از پارادایمی به پارادایم دیگر آنقدر علمورزان را به زحمت نیندازد که مترجم فارسی آثار «جویس» را. گرچه هدف علم توصیف جهان بیرونی است و گزارههای علمی مستقل از تجارب شخصی یا زمینههای فرهنگی هر فرد صحت دارند، اما این گزارهها توسط انسانها در بستر جوامع انسانی تولید شدهاند و از اینرو تصور علم بهمعنای زنجیرهای از پیشرفت و منزوی از روح زمانه علمورزان، تصویری بیش از اندازه ساده از علم به دست دهد. حد واسطی میان نسبیگرایی دوآتشه و علمباوری سفتوسخت یافت میشود که به انکار «حقیقت» نمیانجامد و درعینحال سرشت انسانی علمورزی را نیز انکار نمیکند. «کوهن» نیز خود بر این باور بود که گرچه تصور پیشرفت در معنای غایتگرایانه آن در علم باطل است اما تصویر علمی ما از جهان با گذر زمان واضحتر میشود: «یک نظریه علمی عموما نهفقط از این جهت که ابزاری مناسبتر برای کشف و حل معماهاست بهتر از سَلَف خود انگاشته میشود بلکه به نحوی نمود بهتری از صورت حقیقی طبیعیت نیز هست»8.
پینوشتها:
1- A Woman in Arabia: The Writings of the Queen of the
Desert, Penguin: 2015, p.11.
2- Ibid.,13.
3- The Ashtray (Or the Man Who Denied Reality), University of Chicago Press: 2018.
4- The Thin Blue Line (1988).
5- The Ashtray, 7.
6- The Structure of Scientific Revolutions, p.102.
7- Ibid.,170.
8- The Structure of Scientific Revolutions, 3rd edition, p.206.
«توماس کوهن» شاید از معدود فلاسفه علمی باشد که نامش برای دانشجویان علم آشناست («کارل پوپر» احتمالا به همین اندازه در میان دانشجویان علم آشنا باشد). مفاهیمی همچون تحول پارادایم، قیاسناپذیری، علم بهنجار و امثال آن به سبب اثر سترگش، یعنی ساختار انقلابهای علمی، به واژگانی رایج در زبان علمورزان بدل شدهاند؛ واژگانی که حتی به زبان روزمره نیز نشت کردهاند. دیدگاه «کوهن» نسبت به واژههای علمی در خصوص فهم بسیار راهگشاست؛ گرچه به نظر راقم این سطور، دیدگاه «کوهن» در باب قیاسناپذیری واژگان علمی بیش از حد پادواقعگرا است. آیا قیاسناپذیری پارادایمهای مختلف علمی به دشواری ترجمه است؟ «گرِترود بِل»، نویسنده، سیاح و باستانشناس انگلیسی، در ۱۸۹۲ به دعوت عمویش، «فرانک لَسِلز»، سفیر وقت بریتانیا در ایران، به تهران آمد. پیش از سفر به ایران، او شش ماه را به یادگیری فشرده فارسی گذراند و در تهران به آموختن فارسی ادامه داد. او دلبسته شعر فارسی شد و در ۱۸۹۷ کتابی تحت عنوان اشعاری از دیوان حافظ را در انگلستان منتشر کرد.1 «ادوارد براون» ترجمه «گرترود بل» از اشعار حافظ را همسنگ ترجمه «ادوارد فیتزجرالد» از رباعیات خیام دانست2.
ترجمه یکی از این غزلها به قلم «گرترود بِل» را در نظر بگیرید:
I cease not from desire till my desire
Is satisfied; or let my mouth attain
My love's red mouth, or let my soul expire,
Sighed from those lips that sought her lips in vain.
احتمالا با توجه به بیت اول این ترجمه، حدس زدهاید که این نسخه انگلیسی ترجمه دست از طلب ندارم تا کام من برآید/ یا تن رسد به جانان یا جان ز تن برآید، است. گرچه در ترجمه انگلیسی «بِل»، بسیاری از ظرایف این بیت حافظ از میان رفته اما همبستگی معنایی میان بیت فارسی و ابیات انگلیسی وجود دارد و البته انتظار هم نداریم که معنا در ترجمه اساسا از میان رود. ربط موضوع ترجمهپذیری قطعهای ادبی یا هر جمله و عبارت از زبانی به زبان دیگر به انتقال مفاهیم مربوط میشود اما چنین ترجمهای در زبان علم نیز میسر است؟ ایده قیاسناپذیری «توماس کوهن» عملا ترجمه مفاهیم میان پارادایمهای علمی مختلف را ناممکن میپندارد. واژگان علمی در چارچوب هر پارادایم تعریف میشوند و از اینرو تنها در بستر پارادایم خود معنا دارند. در زیرسیگاری (یا مردی که حقیقت را انکار کرد)3، «اِرول موریس»، کارگردان شهیر آمریکایی، به پیامد تفکر «کوهن» بر زبان علم و معنای واژگان علمی میپردازد. مستندهای مشهوری که «موریس» در طی سالها ساخته، تصویری دقیق از دغدغهای اصلی فکری او، یعنی کشف حقیقت را ترسیم میکند. «موریس» پیش از پرداختن به فیلمسازی بهعنوان دانشجوی
دکترای تاریخ علم در پرینستون زیر نظر «توماس کوهن» مشغول بود اما رابطه «موریس» و «کوهن» بهسرعت شکراب شد تا آنکه سرانجام در خلال یکی از این بحثهای فلسفی میان «موریس» و «کوهن» در دفتر کاری «کوهن»، «کوهن» از عصبانیت زیرسیگاری انباشته از خاکستر و تهسیگاریها را به سوی «موریس» پرتاپ کرد. زیرسیگاری که به هدف نخورد، اما دوره دکترای «موریس» در پریسنتون را به پایان رساند. بحثهای «موریس» با «کوهن» و پرتاپشدن زیرسیگاری بهسوی «موریس»، طبق توصیف «موریس» حول محور «حقیقت» میگشت و «موریس» سعی میکند تا پاسخ جامع و کاملی در زیرسیگاری به «کوهن» در این باب بدهد. «موریس» عمیقا قائل به حقیقت بیرون از اذهان ماست و مستندهای او را میتوان بهمثابه جستوجویی در پی حقیقت در پس وقایع تفسیر کرد. در مرز باریک آبی4 مشهورترین و اثرگذارترین اثر سینمایی «موریس»، «موریس» تلاش میکند در پس پردهای زخیم از شهادتهای دروغ و بیکفایتی دستگاه قضائی و پلیس، بیگناهی «رَندِل دِیل آدامز» را که به قتل مأمور پلیسی در دالاس محکوم شده بود، هویدا کند. با چنین سابقهای، عجیب نیست که نسبیگرایی «کوهن» از منظر «موریس» نگرشی تکاندهنده است. ایده
بدیع «موریس» ربطدادن چارچوب نظری «کوهن» به نظریات «سائول کریپکه» در باب زبان و معناست. شاید علت اصلی پیوند افکار «کریپکه» با عقاید «توماس کوهن» در ذهن «موریس»، دستوری بود که «کوهن»، بهعنوان استاد راهنما، به «موریس» داد: «تحت هیچ شرایطی حق نداری در آن سخنرانیها حضور پیدا کنی! شیرفهم شدی؟»5. سخنرانیهای مدنظر «کوهن»، سه سخنرانی بود که «کریپکه» در پاییز ۱۹۷۱ میلادی در دانشگاه پرینستون ارائه میکرد و «موریس» جوان اشتیاق فراوانی به حضور در آنها داشت. یک سال پیش، «کریپکه» سه سخنرانی تحت عنوان «نامگذاری و ضرورت» را ارائه کرده بود. از منظر «موریس»، فهم نظریه «کریپکه» در باب نام و معنای آن برای درک و فهم نقصهای رویکرد «توماس کوهن» به علمورزی است. نظریه ارجاع «کریپکه»، نام را از توصیف و معنا جدا میکند. البته رابطه میان چیزها، نامها و توصیفها از آن دست مباحث فلسفی است که بسیار مورد بحث قرار گرفته و در اینجا صرفا به توصیف آسانفهمی که «موریس» ارائه میدهد، بسنده میکنیم. رابطه بین نظریه ارجاع «کریپکه» و ساختار انقلابهای علمی «کوهن» زمانی آشکار میشود که توصیف «کوهن» از قیاسناپذیری مفاهیم همنام بین دو
پارادایم را در نظر بگیریم: «چیزهای فیزیکی مورد ارجاع مفاهیم اینشتینی بههیچوجه با مفاهیم نیوتونی همنام یکسان نیستند (جرم نیوتونی بقا مییابد؛ جرم اینشتینی قابل تبدیل به انرژی است. تنها در سرعتهای پایین جرم در هردو [پارادایم] به یک صورت اندازهگیری میشود و حتی در این شرایط نیز نباید به این مفاهیم را مانند تصور کرد)6. چنین نفسیری در چارچوب نظریه ارجاع «کریپکه» بیمعناست؛ چراکه «جرم» به چیزی ارجاع میدهد و معنای «جرم» در پارادایم نیوتونی و اینیشتینی خللی در این ارجاع ایجاد نمیکند. این رویکرد «کوهن» به قیاسناپذیری مفاهیم همنام میان پارادایمهای علمی مختلف، پیشفرض پیشرفت در علم را زیر سؤال میبرد: «شاید محض دقیقتربودن، این باور را چه آشکار و چه نهان که تغییر پارادایم علمورزان و دانشجویان آنان را به حقیقت نزدیک و نزدیکتر میکند، کنار بگذاریم»7.
از ترجمه «حافظ» تا ترجمه «داروین»
آیا تصویری که «کوهن» از پیشرفت یا عدم پیشرفت علم ترسیم میکند، همانقدر تکاندهنده است که «موریس» تصور میکند؟ آیا فهم متن آثار «داروین» نیز به همان دشواری است که ترجمه «حافظ» به انگلیسی یا ترجمه «جیمز جویس» به فارسی؟ اگر با دقت به مورد «داروین» بپردازیم، درمییابیم که گرچه بسیاری از فرضیههای او در باب سازوکارهای زیستی نادرست بود -بهعنوان مثال تصور «داروین» از وراثت صفات از والدین به فرزندان چندان قرابتی با تصور فهم کنونی ما از وراثت ندارد- اما ما فرضیات او در این باب را میفهمیم و کمی و کاستی آن را درمییابیم؛ چراکه مراد «داروین» از وراثت نیز مانند پدیده مستقل از اذهان زیستشناسان است که منجر به انتقال اطلاعات زیستی از والدین به فرزندان میشود. درخصوص گونهزایی نیز اصطلاحات علمی نو در باب این فرایند در آثار «داروین» یافت نمیشود، اما به آسانی میتوان توصیف «داروین» از این فرایند را در چارچوب «پارادایم» کنونی زیستشناسی تکاملی ترجمه کرد (صفت پارادایم را در باب زیستشناسی تکاملی در گیومه آوردم؛ چراکه مشخص نیست آیا زیستشناسی تکاملی و زیستشناسی به معنای عام، به تعدادی پارادایم کوهنی قابل تقسیم باشد یا
خیر). به نظر چنین ترجمه فرضیات و باورهای علمی از پارادایمی به پارادایم دیگر آنقدر علمورزان را به زحمت نیندازد که مترجم فارسی آثار «جویس» را. گرچه هدف علم توصیف جهان بیرونی است و گزارههای علمی مستقل از تجارب شخصی یا زمینههای فرهنگی هر فرد صحت دارند، اما این گزارهها توسط انسانها در بستر جوامع انسانی تولید شدهاند و از اینرو تصور علم بهمعنای زنجیرهای از پیشرفت و منزوی از روح زمانه علمورزان، تصویری بیش از اندازه ساده از علم به دست دهد. حد واسطی میان نسبیگرایی دوآتشه و علمباوری سفتوسخت یافت میشود که به انکار «حقیقت» نمیانجامد و درعینحال سرشت انسانی علمورزی را نیز انکار نمیکند. «کوهن» نیز خود بر این باور بود که گرچه تصور پیشرفت در معنای غایتگرایانه آن در علم باطل است اما تصویر علمی ما از جهان با گذر زمان واضحتر میشود: «یک نظریه علمی عموما نهفقط از این جهت که ابزاری مناسبتر برای کشف و حل معماهاست بهتر از سَلَف خود انگاشته میشود بلکه به نحوی نمود بهتری از صورت حقیقی طبیعیت نیز هست»8.
پینوشتها:
1- A Woman in Arabia: The Writings of the Queen of the
Desert, Penguin: 2015, p.11.
2- Ibid.,13.
3- The Ashtray (Or the Man Who Denied Reality), University of Chicago Press: 2018.
4- The Thin Blue Line (1988).
5- The Ashtray, 7.
6- The Structure of Scientific Revolutions, p.102.
7- Ibid.,170.
8- The Structure of Scientific Revolutions, 3rd edition, p.206.