حقیقتجویی ادبیات
پارسا شهری
«تولید سرمایهدارانه فقط برای نیاز کالا نمیسازد بل برای کالا هم نیاز میسازد»؛ این ایده مارکس سخت به کار منتقدان و نظریهپردازان فرهنگ، خاصه تئودور آدورنو میآید برای ترسیم وضعیتی که او از آن با عنوان «صنعت فرهنگسازی» تعبیر میکند. فریبرز رئیسدانا در کتاب «گفتآمدهایی در ادبیات»، با شرح نظریات آدورنو نشان میدهد که اثر هنری هم از روح ذهنیت هنرمند مایه میگیرد و هم از روح عینیت جهان. «آدورنو از ذهنگرایی مطلق گریزان بود و آن را بیانی از شیءشدگی میدانست. یکی از دلایل او در رد موسیقی جاز که تکرار اسطورهوار را بهجای تکامل زمانی اثر کرده و لذا پایان یافته است، این است که برای بازار ساخته میشوند». در قرائت رئیسدانا از مفهوم «صنعت فرهنگسازی»، آدورنو معتقد است در این صنعت نیازهایی ناسازگار با راه رهایی آدمیان ساخته میشود. بنابراین زیباییشناسی رهاییبخش و واکنش ارادی و آگاهی اجتماعی، نیروها و ابزارهایی هستند برای مقاومت در برابر هرگونه سلطه ازجمله وابستگی هنر و ادبیات به بازار-کارفرما. سایر مقالات کتاب که در هفت بخش تدوین شده و شعری بهجای دیباچه از خود فریبرز رئیسدانا، بر همین نسبت ادبیات با سیاست و اجتماع نظر دارد. عناوین این هفت بخش عبارتاند از: یک. داستان بهمثابه شکل ادبی یا نهاد اجتماعی، دو. حقیقتجویی و ادبیات داستانی ایران، سه. انگاره روشنفکری دینی، چهار. ریاستیزی عاشقانه حافظ، پنج. دویادآوری در باب خواندن، شش. فرایند شکلگیری شکل، متن و معماری و هفت. گوهر ادبیات انتقادی. کتاب با ترجمه مقالهای از میشل زرافا آغاز میشود و آنطور که رئیسدانا نوشته است متن انگلیسی این مقاله را محمد مختاری در سال 1371 به او داد تا ترجمه کند و مختاری آن را در مجموعهای با ویرایش خود به چاپ برساند که گویا شماری از مترجمان بدقولی کردند و کار متوقف شد. رئیسدانا همزمان ترجمه این مقاله را تمام میکند اما میماند تا سال 1386 که در این کتاب به یاد «آن جاری پرآواز» منتشر میشود. مقاله در حیطه جامعهشناسی ادبیات جای میگیرد و بر اساس این ایده شکل میگیرد که شکل و محتوای داستان نسبت به سایر هنرها از پدیدههای اجتماعی بهگونهای تنگاتنگتر مایه میگیرد و به نظر میرسد که داستان اغلب با لحظهای معین در تاریخ اجتماعی پیوند دارد و البته داستان نیز مانند هر هنر دیگری، شکلهای انقلابی و شکلهای محافظهکار خود را دارد و پیشگامان واقعی و کاذب خود را. زرافا در این مقاله تفسیری از آثار نویسندگان مطرح جهان به دست میدهد با طرح این پرسش که آیا میتوان تمایز قاطعی بین داستان بهمثابه هنر و داستان بهمثابه بیانیه اجتماعی به وجود آورد؟ و با تحلیل آثاری از کافکا و پروست، بالزاک و داستایفسکی و دیگران به این نتیجه میرسد که داستان هر نوع که باشد در چارچوب سخن اجتماعی جای میگیرد و منطق روابط اجتماعی کماکان واحد اندازهگیری آن روابط را فراهم میآورد. زرافا نسبت داستانهای پروست و جویس با اجتماعی را چنین تحلیل میکند: «پروست و جویس دستگاههای اجتماعی را تجزیه میکنند تا واقعیت و حقیقت ذهنی را برانگیزانند. با این همه، این واژگونی کماکان آنها را زندانی سامان اجتماعی نگه میدارد، زیرا راوی در جستوجوی زمان ازدسترفته و چهره کانونی اولیه همیشه زندگی روزمره اجتماعی و تشخیص روابط اجتماعی را چونان نقاط عطفی برای خویشتن واقعی آنها به کار میبرند». زرافا بعد به سراغ داستانهای بکت و ربگرییه میرود و اگرچه آثار این نویسندگان را عاری از تمام وضعیتهای تاریخی یا ارتباطهای منطقی میداند، معتقد است فعالیتهایی در چارچوب اجتماعی به شمار میروند. «در این داستانها شخصیتها با دیگران سخن میگویند و سخن گفتهاند، آنها موارد معینی را به کار میبرند یا بردهاند، آنها بخشی از یک نظام اجتماعی کاملا تعریفشدنیاند پیچیدگی سامان اجتماعی نیز بهزعم ایشان متعلق به خود انسان است». بر این اساس، میشل زرافا معتقد است که ضداجتماعیترین داستانها واجد جنبههای اجتماعیاند. بعد از مقاله مفصل «داستان بهمثابه شکل ادبی یا نهاد اجتماعی»، شرح مترجم بر این مقاله آمده است که سعی کرده تا ایدههای زرافا را با ادبیات داستانی معاصر ما بازخوانی کند؛ ادبیات معاصری که از مشروطه آغاز شده و به شکست سیاسی کودتای 28 مرداد رسیده که او آن را «رمان افسردگی» میخواند. اما جنبشهای دموکراتیک ملی و چپ طی سالهای دهه 20 و 30 هم بودند گرچه بهطور همهجانبه تأثیر نگذاشتند. البته با یادآوری این نکته که پیش از این دوره نبوغ حیرتآور صادق هدایت و آثار بهیادماندنی صادق چوبک را داشتیم که در واکنش به آگاهی جمعی است که به خوبی قوام نیافته و بیشتر از جنس تولستوی است تا از نوع زولا. اما سرآخر نتیجه میگیرد که بخش قابل توجهی از ادبیات داستانی ما بهویژه در سالهای اخیر، غیرانتقادی و ترسخورده است.
«تولید سرمایهدارانه فقط برای نیاز کالا نمیسازد بل برای کالا هم نیاز میسازد»؛ این ایده مارکس سخت به کار منتقدان و نظریهپردازان فرهنگ، خاصه تئودور آدورنو میآید برای ترسیم وضعیتی که او از آن با عنوان «صنعت فرهنگسازی» تعبیر میکند. فریبرز رئیسدانا در کتاب «گفتآمدهایی در ادبیات»، با شرح نظریات آدورنو نشان میدهد که اثر هنری هم از روح ذهنیت هنرمند مایه میگیرد و هم از روح عینیت جهان. «آدورنو از ذهنگرایی مطلق گریزان بود و آن را بیانی از شیءشدگی میدانست. یکی از دلایل او در رد موسیقی جاز که تکرار اسطورهوار را بهجای تکامل زمانی اثر کرده و لذا پایان یافته است، این است که برای بازار ساخته میشوند». در قرائت رئیسدانا از مفهوم «صنعت فرهنگسازی»، آدورنو معتقد است در این صنعت نیازهایی ناسازگار با راه رهایی آدمیان ساخته میشود. بنابراین زیباییشناسی رهاییبخش و واکنش ارادی و آگاهی اجتماعی، نیروها و ابزارهایی هستند برای مقاومت در برابر هرگونه سلطه ازجمله وابستگی هنر و ادبیات به بازار-کارفرما. سایر مقالات کتاب که در هفت بخش تدوین شده و شعری بهجای دیباچه از خود فریبرز رئیسدانا، بر همین نسبت ادبیات با سیاست و اجتماع نظر دارد. عناوین این هفت بخش عبارتاند از: یک. داستان بهمثابه شکل ادبی یا نهاد اجتماعی، دو. حقیقتجویی و ادبیات داستانی ایران، سه. انگاره روشنفکری دینی، چهار. ریاستیزی عاشقانه حافظ، پنج. دویادآوری در باب خواندن، شش. فرایند شکلگیری شکل، متن و معماری و هفت. گوهر ادبیات انتقادی. کتاب با ترجمه مقالهای از میشل زرافا آغاز میشود و آنطور که رئیسدانا نوشته است متن انگلیسی این مقاله را محمد مختاری در سال 1371 به او داد تا ترجمه کند و مختاری آن را در مجموعهای با ویرایش خود به چاپ برساند که گویا شماری از مترجمان بدقولی کردند و کار متوقف شد. رئیسدانا همزمان ترجمه این مقاله را تمام میکند اما میماند تا سال 1386 که در این کتاب به یاد «آن جاری پرآواز» منتشر میشود. مقاله در حیطه جامعهشناسی ادبیات جای میگیرد و بر اساس این ایده شکل میگیرد که شکل و محتوای داستان نسبت به سایر هنرها از پدیدههای اجتماعی بهگونهای تنگاتنگتر مایه میگیرد و به نظر میرسد که داستان اغلب با لحظهای معین در تاریخ اجتماعی پیوند دارد و البته داستان نیز مانند هر هنر دیگری، شکلهای انقلابی و شکلهای محافظهکار خود را دارد و پیشگامان واقعی و کاذب خود را. زرافا در این مقاله تفسیری از آثار نویسندگان مطرح جهان به دست میدهد با طرح این پرسش که آیا میتوان تمایز قاطعی بین داستان بهمثابه هنر و داستان بهمثابه بیانیه اجتماعی به وجود آورد؟ و با تحلیل آثاری از کافکا و پروست، بالزاک و داستایفسکی و دیگران به این نتیجه میرسد که داستان هر نوع که باشد در چارچوب سخن اجتماعی جای میگیرد و منطق روابط اجتماعی کماکان واحد اندازهگیری آن روابط را فراهم میآورد. زرافا نسبت داستانهای پروست و جویس با اجتماعی را چنین تحلیل میکند: «پروست و جویس دستگاههای اجتماعی را تجزیه میکنند تا واقعیت و حقیقت ذهنی را برانگیزانند. با این همه، این واژگونی کماکان آنها را زندانی سامان اجتماعی نگه میدارد، زیرا راوی در جستوجوی زمان ازدسترفته و چهره کانونی اولیه همیشه زندگی روزمره اجتماعی و تشخیص روابط اجتماعی را چونان نقاط عطفی برای خویشتن واقعی آنها به کار میبرند». زرافا بعد به سراغ داستانهای بکت و ربگرییه میرود و اگرچه آثار این نویسندگان را عاری از تمام وضعیتهای تاریخی یا ارتباطهای منطقی میداند، معتقد است فعالیتهایی در چارچوب اجتماعی به شمار میروند. «در این داستانها شخصیتها با دیگران سخن میگویند و سخن گفتهاند، آنها موارد معینی را به کار میبرند یا بردهاند، آنها بخشی از یک نظام اجتماعی کاملا تعریفشدنیاند پیچیدگی سامان اجتماعی نیز بهزعم ایشان متعلق به خود انسان است». بر این اساس، میشل زرافا معتقد است که ضداجتماعیترین داستانها واجد جنبههای اجتماعیاند. بعد از مقاله مفصل «داستان بهمثابه شکل ادبی یا نهاد اجتماعی»، شرح مترجم بر این مقاله آمده است که سعی کرده تا ایدههای زرافا را با ادبیات داستانی معاصر ما بازخوانی کند؛ ادبیات معاصری که از مشروطه آغاز شده و به شکست سیاسی کودتای 28 مرداد رسیده که او آن را «رمان افسردگی» میخواند. اما جنبشهای دموکراتیک ملی و چپ طی سالهای دهه 20 و 30 هم بودند گرچه بهطور همهجانبه تأثیر نگذاشتند. البته با یادآوری این نکته که پیش از این دوره نبوغ حیرتآور صادق هدایت و آثار بهیادماندنی صادق چوبک را داشتیم که در واکنش به آگاهی جمعی است که به خوبی قوام نیافته و بیشتر از جنس تولستوی است تا از نوع زولا. اما سرآخر نتیجه میگیرد که بخش قابل توجهی از ادبیات داستانی ما بهویژه در سالهای اخیر، غیرانتقادی و ترسخورده است.