فراخوانی برای علوم سیاسی در ایران
کیومرث اشتریان*
به رسم فراخوان برای علوم سیاسی در ایران موضوعی را درباره ساختار قدرت رسمی و نیمهرسمی بیان میکنم تا شاید مورد عنایت پژوهشگران این رشته در سال پیشرو قرار بگیرد. مطالعه نهادهای سیاسی در ایران و گرهگشایی و بحث و گفتوگو برای ساختار مبارزه قدرت یکی از وظایف علوم سیاسی ایرانی است. معضل ساختاری در معماریِ فعالیتِ معطوف به قدرت در ایران این است که مبارزه سیاسی از بستر مدنی و تاریخی خود جدا شده و زمینه را برای هرجومرج و آشوبهای سیاسی فراهم کرده است. به بیان روشن، اصولگرایان، اصلاحطلبان، روحانیت، بازار و دانشگاه خاصیت جریانسازی تاریخی خود را بهتدریج از دست داده یا میدهند. در یک جامعه سیاسی، مبارزه و فعالیت برای دستیابی به ریاست و قدرت در صورتی به ثبات سیاسی میانجامد که به زمینه اجتماعی و مردمی متصل باشد تا بتواند نبرد منافع گروههای اجتماعی را ساماندهی کند و شفافیت ببخشد. دیر زمانی است که این مبارزه سیاسی از بستر نهادهای یادشده برنمیخیزد و اگر هم کرسی دولت و مجلس به دست بیاید، کارکرد جدی ندارد. پیامد این است که مجلس و دولت بر بستر قدرت واقعی اجتماعی استوار نیستند. این پرسشی حیاتی برای علوم سیاسی ایرانی است. این جریانها که از بستر تاریخ سیاسی ایران برآمدهاند آیا برای امنیت ملی مفید و ضروریاند؟ اگر چنین است آیا معماران نظام سیاسی ایران باید به احیا و بازآفرینی آنها همت گمارند؟ آیا باید زمینه را برای یک جریان سیاسی جدید بهمنظور نمایندگی لایههای پایین اجتماعی- اقتصادی فراهم آورند تا اینان نقشها و مسئولیتهای مبارزه قدرتِ اجتماعی را بر دوش بکشند؟ در غیاب کارکردهای اصیل این ساختار، راه برای دیگر نیروها برای بازیگری در عرصه قدرت فراهم میشود؛ از جمله نیروهای خارجی، نیروهای واگرایانه، نیروهای تجزیهطلب و... .
در سالهای پیشرو، پژوهشگران علوم سیاسی از سویی و معماران نظام جمهوری اسلامی از سوی دیگر در برابر انتخاب سیاستی دشوار برای معماری نظام سیاسی قرار دارند و نیازمند تئوریزهکردن معماری کلان قدرت اجتماعی هستند. گزینههای پیشرو عبارتاند از:
1. بازگشت به جریانهای سیاسی اصولگرا، اصلاحطلب، بازار، دانشگاه و روحانیت برای هدایت مبارزات سیاسی از سویی و فراهمآوردن زمینه برای نیروهای جدیدی که از شکافهای اقتصادی سر برآوردهاند (مثلا یک نیروی چپ مذهبی جدید).
2. واقعیکردن ساختارهای تقنینی، قضائی و اجرائی و حذف ساختارهای موازی نهادی و پرهیز از سوءمصرف نهادی (Institutional Overdose).
3. تئوریزهکردن و اجرائیکردن قرائت جدیدی از تئوریها و عدول از واسطهگری قدرت توسط جامعه مدنی بهویژه با توجه و توجیه افزایش تهدیدهای نظامی خارجی.
۴. و...؟
در اینجا به اختصار مهمترین وجوه معضل ساختاری مبارزه قدرت نیمهرسمی را بیان میکنم. در سال گذشته در همین همایش آسیبشناسی بخش رسمی مبارزه قدرت را بیان کردم.
تخلیه تئوریک اصلاحطلبی
)ناتوانی اصلاحطلبان از جریانسازی(
یکم. اصلاحطلبی دچار تخلیه تئوریک شده است و نمیتوانند در میان طرفداران خود بهویژه بخش خاکستری اجتماعی جریانسازی کنند. آنان هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ محدودیتهای قضائی دچار ریزش شدهاند. اصرار هستههای سخت اصولگرایی بر قرائتهای محدودکنندهتر از آزادی و... سهمی ویژه در ریزش بخش خاکستری اصلاحطلبان داشت.
نازایی اصولگراییِ سنتی
)ناتوانی اصولگرایی سنتی از جریانسازی(
دوم. اصولگرایان سنتی، امروزه تقریبا به فراموشی سپرده شدهاند. اصولگرایان جدیدی از پس هشت سال اختلال هویتی ناشی از دوران احمدینژاد در قالبهایی چون «عدالتخواهی» جدید، «مبارزه با فساد» و «انقلابیگری» سر برآوردهاند. هرچند اینان نیز هنوز نتوانستهاند برای خود آزادی فکری- تئوریک به دست آورند و در نتیجه برای جامعه جوان و خاکستری تئوری قابل قبولی پیشنهاد کنند تا جریانسازی اجتماعی گستردهای داشته باشند.
روحانیت
سوم. روحانیت در تاریخ سیاسی ایران جریانساز بوده است. این قدرت پس از انقلاب در خدمت نظامسازی و حفظ آن قرار گرفت؛ طبیعی هم مینماید؛ اما همین پارادوکس در نهایت، روحانیت و نماد اصلی جریانسازی آن یعنی نمازهای جمعه را به پوستهای از تشریفات اداری- مذهبی تقلیل داد. مبدأ فکری روحانیت رسمی، جوششی از زمینه فکری آن و فعالیتهای پژوهشیاش نیست؛ در نتیجه روحانیت دیگر جریانساز نیست.
دانشگاه و دانشجو؟
)ناتوانی دانشگاه از جریانسازی(
چهارم. دانشگاه و دانشجو فاقد تئوری اجتماعی روشنی هستند که آنان را از تخصصگرایی به مرحله «مسئولیت روشنفکری اجتماعی» بکشاند. ازاینرو زندگی سیاسی برای دانشگاه معنای محصلی ندارد و جریانسازی اجتماعی نیز برای آنان سالبه به انتفاع موضوع است.
بازار )ناتوانی بازار از جریانسازی(
پنجم. بازار از لحاظ ماهوی دچار دگردیسی اجتماعی شده و از دو سو توسط «جوانان» به محاصره درآمده است. از سویی رونق نسبی فناوریهای نو طبقه جدیدی از بازار مدرن را تشکیل داده و بازار سنتی به بخش کوچکی از جریان اقتصادی جامعه ایرانی تبدیل شده است. بازار سنتی و گرایشهای سیاسی آن عملا دچار اضمحلال شده است؛ بازار، توان جریانسازی اجتماعی بهویژه از نوع سنتی آن را ندارد.
آلترناتیو بیجریانی
)قدرت جریانسازی نظامی-امنیتی(
ششم. در غیاب «جریانسازها»ی سیاسی، نظامیان در حوزههای گوناگون سیاسی، اقتصادی و رسانهای فعالاند. آنان در حوزه اجتماعی پرتحرک هستند و با رونقدهی به کسبوکارهای خُرد در محیطهای دورافتاده پیوندهایی با جوامع محلی ایجاد کردهاند که برای آنان دست بالایی را در انتخاباتها به وجود آورده است؛ اما همه اینها به قالب تشکیلات اجتماعی درنمیآید. این فعالیتها ماهیتی اجتماعی دارند و نمیتوانند «هویت سیاسی پایدار» برای گروههای اجتماعی پدید آورند. جریان اجتماعی فراتر از اینهاست. لازمه یک جریان اجتماعی شکلگیری یا وجود هویت طبقاتی (نه ضرورتا به مفهوم مارکسیستی آن) و هویت سیاسی است که از گروههای مردمی یک بدنه اجتماعی ایجاد کند. این بدنه اجتماعی باید واجد یک هویت تاریخی باشد تا بتواند جریان پایدار سیاسی فراهم کند. درحالیکه جمعیت هدف فعالیتهای اجتماعی اینها، جمعیتی تودهای، غیرمتشکل و پراکنده است.
بنابراین علوم سیاسی در برابر این پرسش تاریخی است که چگونه افول قدرتهای اجتماعی جریانساز و خلأ جریانسازی اجتماعی- سیاسی را توضیح دهد و در رویکردی هنجاری-کاربردی راهکارهای پیشنهادیاش برای این خلأ قدرت چیست؟ تا بتواند جامعه ایران را از شورشهای کور اجتماعی برهاند.
* سخنرانی رئیس انجمن علوم سیاسی ایران در همایش سالانه این انجمن
به رسم فراخوان برای علوم سیاسی در ایران موضوعی را درباره ساختار قدرت رسمی و نیمهرسمی بیان میکنم تا شاید مورد عنایت پژوهشگران این رشته در سال پیشرو قرار بگیرد. مطالعه نهادهای سیاسی در ایران و گرهگشایی و بحث و گفتوگو برای ساختار مبارزه قدرت یکی از وظایف علوم سیاسی ایرانی است. معضل ساختاری در معماریِ فعالیتِ معطوف به قدرت در ایران این است که مبارزه سیاسی از بستر مدنی و تاریخی خود جدا شده و زمینه را برای هرجومرج و آشوبهای سیاسی فراهم کرده است. به بیان روشن، اصولگرایان، اصلاحطلبان، روحانیت، بازار و دانشگاه خاصیت جریانسازی تاریخی خود را بهتدریج از دست داده یا میدهند. در یک جامعه سیاسی، مبارزه و فعالیت برای دستیابی به ریاست و قدرت در صورتی به ثبات سیاسی میانجامد که به زمینه اجتماعی و مردمی متصل باشد تا بتواند نبرد منافع گروههای اجتماعی را ساماندهی کند و شفافیت ببخشد. دیر زمانی است که این مبارزه سیاسی از بستر نهادهای یادشده برنمیخیزد و اگر هم کرسی دولت و مجلس به دست بیاید، کارکرد جدی ندارد. پیامد این است که مجلس و دولت بر بستر قدرت واقعی اجتماعی استوار نیستند. این پرسشی حیاتی برای علوم سیاسی ایرانی است. این جریانها که از بستر تاریخ سیاسی ایران برآمدهاند آیا برای امنیت ملی مفید و ضروریاند؟ اگر چنین است آیا معماران نظام سیاسی ایران باید به احیا و بازآفرینی آنها همت گمارند؟ آیا باید زمینه را برای یک جریان سیاسی جدید بهمنظور نمایندگی لایههای پایین اجتماعی- اقتصادی فراهم آورند تا اینان نقشها و مسئولیتهای مبارزه قدرتِ اجتماعی را بر دوش بکشند؟ در غیاب کارکردهای اصیل این ساختار، راه برای دیگر نیروها برای بازیگری در عرصه قدرت فراهم میشود؛ از جمله نیروهای خارجی، نیروهای واگرایانه، نیروهای تجزیهطلب و... .
در سالهای پیشرو، پژوهشگران علوم سیاسی از سویی و معماران نظام جمهوری اسلامی از سوی دیگر در برابر انتخاب سیاستی دشوار برای معماری نظام سیاسی قرار دارند و نیازمند تئوریزهکردن معماری کلان قدرت اجتماعی هستند. گزینههای پیشرو عبارتاند از:
1. بازگشت به جریانهای سیاسی اصولگرا، اصلاحطلب، بازار، دانشگاه و روحانیت برای هدایت مبارزات سیاسی از سویی و فراهمآوردن زمینه برای نیروهای جدیدی که از شکافهای اقتصادی سر برآوردهاند (مثلا یک نیروی چپ مذهبی جدید).
2. واقعیکردن ساختارهای تقنینی، قضائی و اجرائی و حذف ساختارهای موازی نهادی و پرهیز از سوءمصرف نهادی (Institutional Overdose).
3. تئوریزهکردن و اجرائیکردن قرائت جدیدی از تئوریها و عدول از واسطهگری قدرت توسط جامعه مدنی بهویژه با توجه و توجیه افزایش تهدیدهای نظامی خارجی.
۴. و...؟
در اینجا به اختصار مهمترین وجوه معضل ساختاری مبارزه قدرت نیمهرسمی را بیان میکنم. در سال گذشته در همین همایش آسیبشناسی بخش رسمی مبارزه قدرت را بیان کردم.
تخلیه تئوریک اصلاحطلبی
)ناتوانی اصلاحطلبان از جریانسازی(
یکم. اصلاحطلبی دچار تخلیه تئوریک شده است و نمیتوانند در میان طرفداران خود بهویژه بخش خاکستری اجتماعی جریانسازی کنند. آنان هم از لحاظ نظری و هم از لحاظ محدودیتهای قضائی دچار ریزش شدهاند. اصرار هستههای سخت اصولگرایی بر قرائتهای محدودکنندهتر از آزادی و... سهمی ویژه در ریزش بخش خاکستری اصلاحطلبان داشت.
نازایی اصولگراییِ سنتی
)ناتوانی اصولگرایی سنتی از جریانسازی(
دوم. اصولگرایان سنتی، امروزه تقریبا به فراموشی سپرده شدهاند. اصولگرایان جدیدی از پس هشت سال اختلال هویتی ناشی از دوران احمدینژاد در قالبهایی چون «عدالتخواهی» جدید، «مبارزه با فساد» و «انقلابیگری» سر برآوردهاند. هرچند اینان نیز هنوز نتوانستهاند برای خود آزادی فکری- تئوریک به دست آورند و در نتیجه برای جامعه جوان و خاکستری تئوری قابل قبولی پیشنهاد کنند تا جریانسازی اجتماعی گستردهای داشته باشند.
روحانیت
سوم. روحانیت در تاریخ سیاسی ایران جریانساز بوده است. این قدرت پس از انقلاب در خدمت نظامسازی و حفظ آن قرار گرفت؛ طبیعی هم مینماید؛ اما همین پارادوکس در نهایت، روحانیت و نماد اصلی جریانسازی آن یعنی نمازهای جمعه را به پوستهای از تشریفات اداری- مذهبی تقلیل داد. مبدأ فکری روحانیت رسمی، جوششی از زمینه فکری آن و فعالیتهای پژوهشیاش نیست؛ در نتیجه روحانیت دیگر جریانساز نیست.
دانشگاه و دانشجو؟
)ناتوانی دانشگاه از جریانسازی(
چهارم. دانشگاه و دانشجو فاقد تئوری اجتماعی روشنی هستند که آنان را از تخصصگرایی به مرحله «مسئولیت روشنفکری اجتماعی» بکشاند. ازاینرو زندگی سیاسی برای دانشگاه معنای محصلی ندارد و جریانسازی اجتماعی نیز برای آنان سالبه به انتفاع موضوع است.
بازار )ناتوانی بازار از جریانسازی(
پنجم. بازار از لحاظ ماهوی دچار دگردیسی اجتماعی شده و از دو سو توسط «جوانان» به محاصره درآمده است. از سویی رونق نسبی فناوریهای نو طبقه جدیدی از بازار مدرن را تشکیل داده و بازار سنتی به بخش کوچکی از جریان اقتصادی جامعه ایرانی تبدیل شده است. بازار سنتی و گرایشهای سیاسی آن عملا دچار اضمحلال شده است؛ بازار، توان جریانسازی اجتماعی بهویژه از نوع سنتی آن را ندارد.
آلترناتیو بیجریانی
)قدرت جریانسازی نظامی-امنیتی(
ششم. در غیاب «جریانسازها»ی سیاسی، نظامیان در حوزههای گوناگون سیاسی، اقتصادی و رسانهای فعالاند. آنان در حوزه اجتماعی پرتحرک هستند و با رونقدهی به کسبوکارهای خُرد در محیطهای دورافتاده پیوندهایی با جوامع محلی ایجاد کردهاند که برای آنان دست بالایی را در انتخاباتها به وجود آورده است؛ اما همه اینها به قالب تشکیلات اجتماعی درنمیآید. این فعالیتها ماهیتی اجتماعی دارند و نمیتوانند «هویت سیاسی پایدار» برای گروههای اجتماعی پدید آورند. جریان اجتماعی فراتر از اینهاست. لازمه یک جریان اجتماعی شکلگیری یا وجود هویت طبقاتی (نه ضرورتا به مفهوم مارکسیستی آن) و هویت سیاسی است که از گروههای مردمی یک بدنه اجتماعی ایجاد کند. این بدنه اجتماعی باید واجد یک هویت تاریخی باشد تا بتواند جریان پایدار سیاسی فراهم کند. درحالیکه جمعیت هدف فعالیتهای اجتماعی اینها، جمعیتی تودهای، غیرمتشکل و پراکنده است.
بنابراین علوم سیاسی در برابر این پرسش تاریخی است که چگونه افول قدرتهای اجتماعی جریانساز و خلأ جریانسازی اجتماعی- سیاسی را توضیح دهد و در رویکردی هنجاری-کاربردی راهکارهای پیشنهادیاش برای این خلأ قدرت چیست؟ تا بتواند جامعه ایران را از شورشهای کور اجتماعی برهاند.
* سخنرانی رئیس انجمن علوم سیاسی ایران در همایش سالانه این انجمن