نقد معاصر؛ از جدال اندیشه تا لبخند روی ردکارپت
تاریخ هنر معاصر ایران پر است از گلایه هنرمندانی که معتقد بودند منتقدان آثار آنها را بهدرستی درک نکرده یا گرفتار معیارهای بسته و بیگانه با ماهیت اثر هنریشان بودهاند.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
دنیا چهرازی
تاریخ هنر معاصر ایران پر است از گلایه هنرمندانی که معتقد بودند منتقدان آثار آنها را بهدرستی درک نکرده یا گرفتار معیارهای بسته و بیگانه با ماهیت اثر هنریشان بودهاند. از دوران حرکت آوانگارد مارکو گریگوریان و مرتضی ممیز در نمایشگاه آبی که در نگارخانه تخت جمشید برگزار شد، گرفته که گریگوریان یک غربال و ممیز دو عدد دستمال توالت را بهعنوان هنر مدرن به نمایش گذاشتند و موجی از نقدهای گزنده، ازجمله نقد تند جواد مجابی را برانگیختند تا همین چند وقت پیش که حمید نعمتالله در مراسم بزرگداشت ناصر تقوایی، هوشنگ گلمکانی و دیگر منتقدان را سرزنش کرد که چرا نتوانستند در زمانِ خود فیلم مهم را از فیلم تاریخمصرفدار و هنرمند اصیل را از هنرمندنما بهدرستی تشخیص بدهند.
با اینکه بعد از گذشت حدود ۵۰ سال، مائوریتزیو کاتلان، هنرمند ایتالیایی، آن موز معروف میلیون دلاری را با چسب به دیوار زد و مشخص شد که گریگوریان و ممیز در آن سالها با چه بینش ژرف و رادیکالی به هنر مدرن نگاهی نقادانه داشتهاند، اما فارغ از درستی یا نادرستی نقدهای وارده که بخش مهمی از آن را گذر زمان مشخص کرده است، تفاوت مهمی میان نقد گذشته و امروز هنر ایران به وجود آمده است.
در چند دهه پیش، هنرمند و منتقد، هر دو صاحب پشتوانهای از مطالعه، تجربه و شناخت بودند و اختلاف دیدگاهشان، عمدتا اختلاف میان دو قطب آگاه بود و تقابل میان دانایی و بیدانشی تلقی نمیشد. منتقد میتوانست بیش از حد چارچوبمند یا گرفتار جهانبینی محافظهکارانه باشد، اما اغلب آگاه و بامطالعه بود و برای همین هنرمند نیز نقد را جدی میگرفت.
امروز اما مسئله شکل دیگری به خود گرفته است. نقد نه به دلیل تندروی نظری و قاعدههای ذهنی منتقد، بلکه به خاطر سفارشیشدن نقد و عدم استقلال منتقد در حال فروریختن است. آنقدر که نقد سینمای امروز ایران در همان مسیری حرکت میکند که پیشتر نقد هنرهای تجسمی و ادبیات را به حاشیه رانده بود. جایی که هنرمند سالهاست نقد را جدی نمیگیرد، چون معتقد است منتقد فاقد سواد کافی یا تحلیل چندلایه است. با این تفاوت که چون نقد هنرهای نمایشی برخلاف نقد ادبی و تجسمی بهظاهر امری سهل و ممتنع به نظر میرسد، به جای آنکه منتقد از این چرخه حذف شود، روزبهروز بر تعداد منتقدنماها اضافه شده است.
نقد امروز هنرهای نمایشی و بهویژه سینما، اغلب بدون پشتوانه نظری و سرشار از تعارفات، سلیقهگویی و واکنشهای پراکنده در شبکههای اجتماعی است. جایی که هر شخص بدون دانش و پشتوانه نظری، تنها به دلیل انجام «مداوم» و «زیاد» یک فعالیت هنری مانند فیلمدیدن و با در اختیار داشتن تریبون رایگان و شخصی مانند اینستاگرام، فیسبوک یا حتی وبسایت شخصی، بدل به منتقد شده که البته هوش مصنوعی نیز بهعنوان ابزاری جدید برای نگارش متون به دادش رسیده است.
از سوی دیگر، منتقدان شناختهشده نیز در دام چرخههایی معیوب گرفتار شدهاند. نقد واقعی به معنای مواجهه صریح با مضمون و معنا، تفسیر جهانبینی هنرمند و تشریح ارزشها و کمبودهای اثر است. اما در شرایطی که اغلب نهادهای دولتی و شبهدولتی کارفرمای اصلی هنر هستند، بسیاری از منتقدان ناگزیر به خودسانسوریاند و رسانهها فهمیدهاند که برای حفظ بقای خود ناچارند نقدهای ملایم، خنثی یا به تعبیری بیدردسر منتشر کنند. از اینرو که نقد تند یا ساختارشکن میتواند برایشان از هر جهت پرهزینه باشد.
به این بستر، اقتصاد بیمار هنر نیز اضافه میشود. جایی که تولید، نمایش، پخش و حمایت مالی در اختیار گروهها و اشخاص محدودی است. منتقدی که در چنین فضایی نقد مینویسد، اگر بخواهد مستقل بماند، باید در برابر کل ساختار اقتصادی هنر بایستد و این ایستادگی تقریبا بدون پشتوانه است.
از سوی دیگر، ضعف در مباحث نظری نقد، بیگانگی با تاریخ هنر و فلسفه هنر، عدم پرورش تفکر انتقادی و دنبالنکردن عناصر هنر مدرن و مقالات و پژوهشهای هنر روز دنیا، باعث شده منتقد نتواند ارتباط مؤثری با هنر معاصر پیدا کند. واضح است نقدی که پشتوانه نظری نداشته باشد، به سطح سلیقه شخصی سقوط میکند و بازار یادداشتهای رفاقتی داغ میشود. بسیاری از متنهایی که نام «نقد» بر خود دارند، در عمل تابع بدهبستانها، رودربایستیها، نمکگیرشدنها و ترس از رنجاندن دوستاناند و طبیعی است که استقلال نقد و منتقد، جایی برای بروز پیدا نکند.
بحران مخاطب نیز معادله را پیچیدهتر میکند. سواد بصری و هنری در جامعه ما پایین است و آموزش و پرورش و فضاهای آکادمیک ما نقشی در تربیت مخاطب آگاه نداشتهاند و از طرفی فضای مجازی دائما سطحیبودن و واکنشگرایی را ترویج میکند. وقتی مخاطب توان و حوصله خواندن تحلیل و متون بلند و منسجم را نداشته باشد، یادداشتها به سمت محتواهای پوپولیستی و یکخطی، افشاگریها و گزارشهای پشت پرده و تبلیغات هدفمند میل میکند. در چنین وضعیتی، معنای نقد گم میشود و نقد جامعهشناختی، نقد فرمالیستی یا روانکاوانه تقریبا به حاشیه رانده میشود.
در نتیجه، هنرمند دیگر نقد را جدی نمیگیرد؛ چون چیزی که با آن مواجه است، نه نقد بلکه مجموعهای از واکنشهای سلیقهای رابطهمحور و مصلحتی است. در چنین فضایی هنرمند ترجیح میدهند تنها از همکاران و دوستان امین خود بازخورد بگیرد. بازخوردهایی که اغلب به دلیل همصنفبودن آلوده به تعارف، محافظهکارانه و فاقد موضع هستند، اما دستکم هنرمند به سواد و درک همکارانش در قیاس با منتقدنماها باور بیشتری دارد.
بدیهی است وقتی رابطه میان هنرمند و منتقد از میان برود، هنر تبدیل به فعالیتی خودمحور، بیپرسش و بیپاسخ میشود و هنرمندی که از طریق نقد با هنرش مواجه نشود، به جای رشد، به طور مداوم خود را تکرار میکند و اینچنین از جهان پیرامونش جدا مانده و بهتدریج اثرش نیز از بطن جامعه و از نگاه مخاطب پرت و جداافتاده به نظر میآید.
در نهایت به نظر میرسد که لازم است به جز بازنگری در موارد فوق، روابطعمومیها و تبلیغاتچیهای فیلمها پای خود را از قلمروی منتقدان بیرون بکشند و دست از مهندسیکردن واکنشها و تهدید و تطمیع بردارند. در مقابل، منتقد هم نباید اجازه دهد کسی قلمش را ابزار تبلیغات ببیند. درست از همین نقطه تندادن منتقد به تولید محتوای اختصاصی و ذوق ایفای نقش منتقد-سلبریتی است که سقوط آغاز میشود. منتقدی که باید در مقابل جهان اثر و اندیشههای صاحب اثر بایستد، ترجیح میدهد در کنار عوامل فیلم بایستد و روی ردکارپت لبخند بزند. همین تصویر ساده، خلاصه تمام بحران است؛ نشانه اینکه نقد تا چه اندازه از نقش واقعیاش دور شده و آرامآرام در چرخه تبلیغات حل شده است.
قابل درک است، در این شرایط اقتصادی که هرکس برای بقا چیزی را میفروشد، فروختن قلم شاید در نگاه کلی ارزانترین راه امرار معاش به نظر برسد، اما گاهی باید از لایه اضطرار معیشت بالاتر رفت و یادمان باشد که بیاعتباری نقد، بیاعتباری هنر و در نهایت بیاعتباری جامعه هنری را رقم خواهد زد.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.