|

چگونه پروژه‌های محیط‌زیستی ناتمام می‌مانند؟

پروژه‌های هنری و پژوهشی بسیاری، از یک میل عمیق برای فهمیدن و ساختن آغاز می‌شود. اما همین پروژه‌ها، درست در لحظه‌ای که باید از سطح تجربه فردی فراتر بروند، دچار وقفه می‌شوند. گاهی نیمه‌کاره رها می‌شوند، گاهی در سکوتی طولانی ادامه پیدا می‌کنند‌ و گاهی آن‌قدر در سطح شخصی باقی می‌مانند که هرگز به تجربه‌ای جمعی بدل نمی‌شوند. پرسش بنیادین اینجاست: آیا ناتمامی این پروژه‌ها صرفا ناشی از ضعف فردی یا کم‌حوصلگی است؟

چگونه پروژه‌های محیط‌زیستی ناتمام می‌مانند؟

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

سارا انواری

 

پروژه‌های هنری و پژوهشی بسیاری، از یک میل عمیق برای فهمیدن و ساختن آغاز می‌شود. اما همین پروژه‌ها، درست در لحظه‌ای که باید از سطح تجربه فردی فراتر بروند، دچار وقفه می‌شوند. گاهی نیمه‌کاره رها می‌شوند، گاهی در سکوتی طولانی ادامه پیدا می‌کنند‌ و گاهی آن‌قدر در سطح شخصی باقی می‌مانند که هرگز به تجربه‌ای جمعی بدل نمی‌شوند. پرسش بنیادین اینجاست: آیا ناتمامی این پروژه‌ها صرفا ناشی از ضعف فردی یا کم‌حوصلگی است؟ یا باید آن را محصول یک ساختار گسترده‌تر دید؟

اگر دقیق‌تر نگاه کنیم، درمی‌یابیم که این ناتمامی‌ها فقط در حوزه هنر و پژوهش رخ نمی‌دهند. در طبیعت، پروژه‌های حفاظتی نیمه‌کاره می‌مانند، چون منابع و پشتوانه نهادی ندارند. در حوزه اشیا و طراحی، ایده‌هایی برای بازاندیشی مصرف و بازاستفاده آغاز می‌شوند اما در حد نمونه‌های اولیه باقی می‌مانند. در اجتماع، گروه‌های کوچک مردمی شکل می‌گیرند اما به دلیل نبود حمایت صنفی یا قانونی، دوام نمی‌آورند. در اقتصاد، کارهایی که بر پایه کار داوطلبانه یا لطف پیش می‌روند، به‌سرعت فرسوده می‌شوند و در سیاست، هر جنبش یا طرح بدیل کوچکی، زیر فشار مقیاس‌های بزرگ‌تر و منطق سرمایه‌داری یا جذب می‌شود یا حذف. از این منظر، ناتمامی پروژه‌ها را نمی‌توان تصادفی دانست.

این ناتمامی انعکاس مستقیم شرایطی است که در آن بحران‌های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و زیست‌محیطی بر هم انباشته می‌شوند و یکدیگر را تشدید می‌کنند. آیا می‌توان بدون بازاندیشی و بازسازی زیرساخت‌های فرهنگی در برابر این فرسایش ایستاد؟ در لایه فردی، هر پروژه در بدن و زندگی یک فرد ریشه می‌دواند. هنرمند یا پژوهشگر روزها و سال‌ها در خلوت خود کار می‌کند: جمع‌آوری اشیای کوچک، ثبت جزئیات طبیعت، نوشتن یادداشت‌ها، طراحی ماکت‌ها یا ضبط صداها. اما چون هیچ قرارداد یا ساختار رسمی پشت آن نیست، هر لحظه ممکن است متوقف شود. بدن فرد تنها زیرساخت پروژه است؛ وقتی بیمار می‌شود، وقتی فشار مالی یا خانوادگی وارد می‌شود یا وقتی ناچار است برای گذران زندگی کار دیگری کند، پروژه نیمه‌کاره می‌ماند. بسیاری از هنرمندان مستقل روایت کرده‌اند که چگونه سال‌ها پروژه‌ای را پیش برده‌اند و در نهایت، تنها ردی از آن در پوشه‌های شخصی باقی مانده است. مثل گیاه‌شناسی که مجموعه‌ای از نمونه‌های گیاهی را با دقت گردآوری کرده، اما چون به هرباریوم رسمی دسترسی نداشته، کارش هیچ‌ وقت منتشر نشده. یا هنرمندی که در فضای هنری به رسمیت شناخته نشده و فقط به ‌عنوان «دوستی که کمک کرده» نامش آمده است.

این وضعیت فقط محدود به ایران نیست. در ایتالیا بسیاری از گروه‌های کوچک هنری پس از جنبش‌های دهه 70، به‌ویژه در آرت پُورا، پروژه‌هایی را آغاز کردند که به دلیل نبود پشتوانه نهادی ناتمام ماندند یا فقط در حافظه شفاهی اعضا زنده ماندند. در ایران امروز هم گروه‌های کوچک زیست‌محیطی بارها با چنین وضعیتی روبه‌رو شده‌اند: پروژه‌هایی که با انگیزه شخصی شروع می‌شوند، مثل مستندسازی یک تالاب محلی یا پاک‌سازی یک منطقه، اما بعد از مدتی به دلیل نبود حمایت، انرژی افراد فرسوده‌ و کار نیمه‌کاره رها می‌شود. حتی در اروپا، جایی که نهادهای فرهنگی گسترده‌تر به نظر می‌رسند، جمع‌های هنری مستقلی که روی بحران اقلیمی کار می‌کردند، به دلیل فقدان قراردادهای روشن و اتکای بیش از حد به کار داوطلبانه دوام نیاوردند و اعضا یکی‌یکی پراکنده شدند.

نادیده‌گرفتن در این سطح فقط مسئله اعتبار نیست، بلکه به تجربه روانی و زیستی فرد هم ضربه می‌زند. پروژه‌ای که می‌توانست نیرویی برای خلق معنا باشد، به منبعی از فرسودگی تبدیل می‌شود. فرد در چرخه‌ای گرفتار می‌شود که مدام کار می‌کند اما جایی ثبت نمی‌شود. همین است که بسیاری می‌گویند: «تمام کارها روی دوش من بود، اما اسمم فقط در حاشیه آمد». ناتمامی در اینجا شبیه زخمی است که همواره باز می‌ماند؛ زخمی که نه از کم‌کاری فرد، بلکه از غیبت ساختارهایی می‌آید که می‌توانستند کار او را به رسمیت بشناسند. در لایه صنفی، مسئله شکل دیگری پیدا می‌کند. اینجا نبودِ شبکه‌ها و نهادهای مردمی باعث می‌شود پروژه‌ها در خلأ معلق بمانند. در بسیاری از کشورها، اتحادیه‌های هنرمندان، انجمن‌های نویسندگان یا شوراهای محلی زیست‌محیطی وظیفه دارند از پروژه‌های کوچک حمایت کنند و آنها را به هم پیوند بزنند. همین ساختارها به افراد می‌گویند که کارشان بخشی از یک تلاش جمعی است و ارزشش به رسمیت شناخته شده. نبود چنین نهادهایی در ایران باعث می‌شود گروه‌های کوچک پس از مدتی پراکنده شوند. فعالان یک روستا، تالاب یا چراگاه محلی را مستندسازی می‌کنند، اما نتیجه کارشان یا نادیده گرفته می‌شود یا از طرف نهادی رسمی مصادره می‌شود. در مقابل، نمونه‌های موفق نشان می‌دهند این لایه چقدر حیاتی است. انجمن هنرمندان برلین، برای نمونه، امکان بیمه و قراردادهای شفاف را برای اعضا فراهم کرده و پروژه‌های کوچک را با یکدیگر شبکه کرده است. یا تجربه BAK در هلند، که نه‌تنها از پروژه‌های کوچک حمایت می‌کند، بلکه فرایند را به‌ اندازه خروجی به رسمیت می‌شناسد. در لایه اقتصادی، نبود قراردادهای روشن و منابع مالی شفاف پروژه‌ها را به مدار لطف و اسپانسرشیپ می‌کشاند. فرد یا گروهی که کار جدی انجام می‌دهد ناچار است آن را به‌ عنوان هدیه یا همکاری دوستانه عرضه کند. در ایران بسیاری از پروژه‌های محیط‌زیستی، از کاشت گونه‌های بومی گرفته تا مستندسازی مناطق، بر دوش داوطلبان بوده است. این پروژه‌ها تا زمانی ادامه می‌یابند که انرژی فردی باقی است، اما با نخستین فشار مالی یا خستگی، نیمه‌کاره رها می‌شوند. در فضای هنری هم وضع مشابهی هست. این مشکل حتی در اروپا هم وجود داشته است. پس از بحران اقتصادی ۲۰۰۸ در اسپانیا، بسیاری از مجموعه‌های هنری به دلیل قطع بودجه‌ها از هم پاشیدند و سال‌ها کار جمعی در چند ماه از بین رفت.

این‌ همه نشان می‌دهد که ناتمامی فقط نتیجه کمبود منابع نیست، بلکه حاصل رابطه نابرابر میان کار و ارزش‌گذاری اقتصادی است. وقتی کار فرهنگی به لطف یا پروژه کوتاه‌مدت تقلیل داده شود، امکان بقا و تداوم از بین می‌رود.

از کنار هم گذاشتن این سه لایه، تصویر روشن‌تر می‌شود. ناتمامی پروژه‌ها محصول ساختاری است که فرد را تنها می‌گذارد، نهادهای صنفی را ضعیف یا غایب نگه می‌دارد‌ و ارزش کار را به لطف یا کالا تقلیل می‌دهد. پرسش اینجاست که چه چیزی می‌تواند این چرخه را بشکند؟ پاسخ در یک واژه است: تشکل‌یابی.

تشکل‌یابی یعنی ایجاد ساختارهایی که انرژی فردی را به نیروی جمعی پیوند دهند. یعنی وقتی پروژه‌ای در سطح فردی متوقف می‌شود، شبکه‌ای وجود داشته باشد که آن را به یاد بیاورد، ادامه دهد یا دست‌کم روایت کند. تجربه اتحادیه‌های مستقل در اروپا یا شبکه‌های هنری در آمریکای لاتین نشان می‌دهد چنین ساختارهایی می‌توانند پروژه‌ها را از جذب و حذف نجات دهند.

این ضرورت در برابر منطق سرمایه‌داری دوچندان می‌شود. مقیاس‌های بزرگ همواره در پی جذب و هضم پروژه‌های کوچک‌اند: یا آنها را به کالا و برند تبدیل می‌کنند یا بی‌صدا کنار می‌زنند. مقاومت در برابر مقیاس یعنی اینکه پروژه‌های کوچک و شکننده استقلال خود را حفظ کنند، حتی اگر به‌ظاهر ناتمام بمانند. ناتمامی در این معنا ضعف نیست، بلکه شکلی از ایستادگی است؛ ایستادگی در برابر فشار برای تکمیل‌شدن طبق قواعد بازار یا نهادهای رسمی. چنین نهادهایی یادآوری می‌کنند که خیال و مقاومت بخشی جدایی‌ناپذیر از فرهنگ‌اند.

آیا اگر تشکل‌یابی نکنیم، می‌توانیم از خود در برابر نهادهای سرمایه‌داری و مقیاس‌های بزرگ دفاع کنیم؟ آیا بدون پیوند‌دادن تجربه‌های فردی، ساختن شبکه‌های صنفی و بازتعریف روابط اقتصادی می‌توان پروژه‌ها را از مرز ناتمامی عبور داد؟ آیا ناتمامی می‌تواند صرفا به معنای ضعف فردی باشد، یا باید آن را گواهی از شکاف‌های ساختاری دانست که هر پروژه کوچک و مستقل را تهدید می‌کنند؟ و در نهایت، آیا ناتمامی می‌تواند به‌‌جای پایان، شکلی از ادامه‌‌یافتن، ماندن در حافظه جمعی و بدل‌شدن به بخشی از مقاومت فرهنگی باشد؟

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.