عکس به مثابه آشکارکننده حقیقت، نه بازنمایی
تحلیلی بر مجموعهعکسهای گلناز زیبندهخو در نمایشگاه «عکس» در گالری 009821
هایدگر جایی مینویسد: «حقیقت نه در بازنمایی، بلکه در گشودگی و انکشاف پدیدار میشود». مجموعهعکسهای اخیر گلناز زیبندهخو دقیقا در چنین منطقی عمل میکنند؛ عکس نه بهعنوان رسانه ثبت لحظه، بلکه بهعنوان فرایند انکشاف و واژگونی ادراک.
به گزارش گروه رسانهای شرق،
هایدگر جایی مینویسد: «حقیقت نه در بازنمایی، بلکه در گشودگی و انکشاف پدیدار میشود». مجموعهعکسهای اخیر گلناز زیبندهخو دقیقا در چنین منطقی عمل میکنند؛ عکس نه بهعنوان رسانه ثبت لحظه، بلکه بهعنوان فرایند انکشاف و واژگونی ادراک. نمایشگاه او با عنوان عامدانه و ایهامدار «عکس»، دقیقا بر همین نکته انگشت میگذارد؛ این مجموعه نه درباره طبیعت است، نه درباره منظره؛ بلکه درباره «ماهیت خودِ عکس» است.
زیبندهخو با استفاده از عکاسی آنالوگ و چاپ نگاتیو روی کاغذ مات اپسون، بهجای آنکه چشمانداز را ثبت کند، در آن دستکاری نمیکند؛ بلکه ادراک ما نسبت به چشمانداز را مختل میکند. اینجا همان ناحیهای است که رولان بارت از آن با مفهوم «پانکتوم» یاد میکند؛ لحظهای که عکس، زخم میزند و آرامش عادت دیداری را بر هم میریزد.
در بیشتر قابهای این مجموعه، طبیعت آنگونه که میشناسیم حضور ندارد. کوهها نه شکوهمند که وارونهاند، آسمان نه پسزمینه که «پیشزمینه» است و خط افق –نشانهای که از دوره رنسانس به این سو تعریفکننده پرسپکتیو در هنر غرب بوده– بهکلی از مرکزیت ساقط میشود. چشمانداز از نقش متعارف خود محروم میشود و از جایگاهی ممتاز به موقعیت فرعی تبعید میشود؛ به پایینترین بخش کادر.
این جابهجایی عمدی، صرفا تکنیکی نیست؛ زبان است. واژگونی تصویر، استعارهای دیداری از واژگونی معناست؛ از تغییر رابطه انسان امروز با واقعیت. این عکسها نه تخریب طبیعتاند، نه ستایش آن؛ بلکه پرسش از موقعیت سوژه در برابر جهان هستند.
زیبندهخو برخلاف جریان غالب طبیعتنگاری، چشمانداز را بهانه نمیکند. سوژه اصلی این آثار خودِ «عکس» است. او با هوشمندی، میان مفهوم «Subject» و «Object» مرز میریزد. عکس در این مجموعه هم دیده میشود و هم درباره دیدن حرف میزند. عکس هم شیء است (ابژه) و هم فرایند معناسازی (سوژه). این همان چیزی است که ویلم فلوسر در کتاب «به سوی فلسفه عکاسی» از آن با عنوان «قدرت مفهومی عکس» یاد میکند. در این پروژه، فرایند اهمیت دارد؛ مثل نقاشی جکسون پولاک که فرایند خلق از خود اثر جداییناپذیر است. زیبندهخو با تکیه بر عکاسی نگاتیو، اجازه میدهد جابهجایی و وارونگیای که ذاتا در پروسه ظهور عکس رخ میدهد، به بخشی از زبان مفهومی اثر تبدیل شود. بنابراین واژگونی تصویر فقط یک بازی فرمی نیست؛ از دل مواد و متریال عکاسی بیرون آمده است.
میتوان این آثار را فقط در سطح فرمی تحلیل کرد و کار را تمامشده دانست. اما خطر سادهسازی آنجاست که نگاه انتقادی و لایه دوم معنا را نادیده بگیریم. این عکسها نشانهشناسی اجتماعی هم دارند. در جامعهای که هرروزه از «فتح قلهها» و «موفقیت» و «پیشرفت» سخن گفته میشود، زیبندهخو کاری رادیکال میکند: دره را به جای قله مینشاند. این نهفقط یک جابهجایی بصری، بلکه واژگونی اسطوره پیشرفت است. او چشمانداز را به نقد چشمانداز مسلط جامعه تبدیل میکند؛ جامعهای که در آن همه چیز معکوس شده است؛ حقیقت، عدالت، ارزشها، معنا.
عکاس با ظرافت، بدون شعار، بدون سانتیمانتالیسم، بدون ایدئولوژی مستقیم، زیبایی را علیه توهم استقرار میبَرد. تصویر دیگر مطمئن نیست. زمین زیر پای تماشاچی سفت نیست. ما با عکسهایی مواجهیم که نهفقط دیده میشوند، بلکه ذهن را ناامن میکنند.
مجموعه «عکس» در نهایت تصویری از بحران ادراک در دوران معاصر است. بحران «دیدن»، بحران «حقیقت»، بحران «نقطه اتکا». زیبندهخو نه روایت میکند، نه تفسیر؛ بلکه فقط «وضعیت» را نشان میدهد: زمانهای که همه چیز واژگون شده، اما همچنان زیباست؛ به طرز مشکوکی زیبا.
کار زیبندهخو ادامه یک سنت مهم در عکاسی معاصر است؛ عکاسی انتقادی مبتنی بر روش. از مدرسه دوسلدورف تا آگوست زاندر، از آندریاس گورسکی تا توماس روف و حتی از زاویهای دیگر تا عکاسی مفهومی ویتکین؛ اینجا مسئله «تصویر» نیست، مسئله اندیشیدن از طریق تصویر است. این همان جمله مشهور گرهارد ریشتر است: «نقاشی شکل دیگری از اندیشیدن است». این مجموعه ثابت میکند عکاسی نیز چنین است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.