آیا حقیقت، سلاح مخفی دموکراسی است؟
پس از جنگ ۱۲روزه، به نظر میرسد خواستههای جامعه مدنی در ایران تغییراتی یافته و از این رهگذر، الگوهای دموکراسی بیشتر مدنظر قرار گرفته است. دولت نیز به دلیل ناترازیهای موجود و ضعفهای ساختاری اجتنابناپذیری که مانند همه دولتهای پیشین دارد، ضرورت برخی تغییرات را بهظاهر درک کرده است. اما، دموکراسی چیست و آیا واقعا ضروری است؟
به گزارش گروه رسانهای شرق،
فردریک مانزینی
پس از جنگ ۱۲روزه، به نظر میرسد خواستههای جامعه مدنی در ایران تغییراتی یافته و از این رهگذر، الگوهای دموکراسی بیشتر مدنظر قرار گرفته است. دولت نیز به دلیل ناترازیهای موجود و ضعفهای ساختاری اجتنابناپذیری که مانند همه دولتهای پیشین دارد، ضرورت برخی تغییرات را بهظاهر درک کرده است. اما، دموکراسی چیست و آیا واقعا ضروری است؟ متن حاضر، ترجمه یادداشتی است که فیلسوف معاصر فرانسوی، فردریک مانزینی1 در تارنمای «مجله فلسفه» منتشر کرده و امیدوارم در یافتن پاسخی -دستکم نظری- به پرسشهایی درباره ضرورت دموکراسی در ایران امروز، سودمند باشد.
همه موافقاند که کاروبار قضاوت سیاسی برای مؤثربودن، به اطلاعات عینی (ابژکتیو) و واقعی نیاز دارد تا بتواند بهدرستی انجام شود. اما در میان رژیمهای سیاسی مختلف، آیا دموکراسی رابطه ممتازی با حقیقت دارد یا مانند دیگر رژیمها در برابر آن کور است؟ اینجا میخواهیم به بررسی پاسخهای برخی از فیلسوفان، از افلاطون تا کارل اشمیت، ازجمله ارسطو و جان استوارت میل بپردازیم. ولی قبل از شروع بررسی این پرسش، اجازه دهید موضوع و مصداق آن را روشن کنیم. در اینجا موضوع این نیست که به کارکرد صداقتی که بر سیاست تحمیل میشود (یا نمیشود)، یعنی به نوعی راستکرداری که دِین سیاستمداران به شهروندان است، بپردازیم؛ مثلا به آن معنایی که پیر مندس فرانس2 تأکید میکرد و میگفت: «عنصر اساسی سازوکار دموکراتیک حقیقت است» یا «اگر نزد کسانی که در تعامل نهادها نقشی دارند، صداقت در کار نباشد، دموکراسی نیز نمیتواند وجود داشته باشد». در این بحث، مسئله به چالش کشیدن «دسترسی به حقیقت» در تصمیمگیریهای سیاسی و «ظرفیت کوری سیاستمداران» است.
اختلاف نظر بین افلاطون و ارسطو بر سر دموکراسی
تفاوت نظری افلاطون و ارسطو درباره کثرتگرایی دموکراتیک و رابطه بین حقیقت و دموکراسی، یکی از نقاط اختلاف بین افلاطون و شاگردش ارسطو بود. نزد افلاطون، دموکراسی، بنا به تعریف، رژیمی سیاسی است که در آن «قدرت»، بدون تبعیض به کل مردم واگذار میشود، البته به معنایی که یونانیان آن زمان درک میکردند: کل مردم به استثنای زنان، بردگان، بیگانگان و... . ازاینرو در این سازوکار، خردمندترین یا شایستهترین افراد جامعه نیستند که تصمیم میگیرند. و در نتیجه هیچ دلیل پیشینی وجود ندارد که در یک دموکراسی، دولت باید روشنتر یا نزدیکتر نسبت به امر «حقیقت» باشد؛ بلکه سلطه و حاکمیت با بخت یا تصادف و نسبیگرایی است. در این دموکراسی، بهترین و مرتبطترین نظرات با نظرات نامرتبط و نادانسته در یک سطح قرار میگیرند و با این ترتیب خطر فاجعهبار عوامفریبی همیشه وجود دارد. این در حالی است که در یک رژیم اقتدارگرا، حاکمان در قدرت میتوانند آزادانه تصمیم بگیرند و از آرای شایستهترین مشاوران دوروبر خود بهرهمند شوند. با این حال، ارسطو در این زمینه با استاد خود مخالف است.
او تأکید میکند که دموکراسی مبتنی بر «مشورت عمومی»3 است و بر نقشی که هوش جمعی ایفا میکند، اصرار دارد. ارسطو معتقد بود که صلاحیت تصمیمگیری مردم، با همه کثرت و تنوعی که دارند، همیشه از صلاحیت تکتک افراد جامعه، ازجمله شایستهترینهایشان، برتر است. ارسطو در کتاب «سیاست» مینویسد: «ممکن است بسیاری از افراد، که هیچکدامشان هم جزء انسانهای فاضل نیستند؛ وقتی گرد هم آیند، نه به صورت فردی، بلکه به صورت جمعی، از بهترینهای جامعه نیز بهتر باشند». بنابراین، دموکراسی به لطف شور و نشاط بحثهایی که به آن جان میبخشند، بهترین رژیم برای شناسایی «حقیقت» و در نتیجه نشاندادن بهترین مسیر برای پیگیری آن است. درحالیکه رژیمهای اقتدارگرا با یک صدا سخن میگویند، صدای رژیمهای دموکراتیک چندگانه است و بههمینخاطر گاهی گیجکننده است؛ اما دقیقا در همین کثرت است که قدرت آنها نهفته است.
کارل اشمیت و پارلمانتاریسم
اما حتی اگر بپذیریم که تصمیمگیری همراه با مشورت راه خوبی برای رسیدن به «حقیقت»، به میانجی آشکارسازی تناقضها است، آیا این امر، تنها در سازوکار دموکراسی اتفاق میافتد؟
این همان چیزی است که «کارل اشمیت»4 در کتاب «پارلمانتاریسم و دموکراسی» به چالش میکشد. نزد این فیلسوف و حقوقدان آلمانی، «اصل بحث و جدل» تنها از سنت لیبرالیسم پارلمانی سرچشمه میگیرد و نباید آن را با دموکراسی به اشتباه گرفت. او مینویسد: «نکته اساسی در پارلمانتاریسم، تبادل عمومی استدلالها و استدلالهای مخالف یا ضد استدلالها، مناظرات عمومی و بحث عمومی و امر گفتاری و شنیداری5 است و به این منظور نیازی به تفکر مستقیم درباره دموکراسی نیست». بهاینترتیب به گمان اشمیت، این پارلمانتاریسم است که به بهترین حزب اجازه میدهد تا تقریبا به طور طبیعی خود را تحمیل کند، درست مانند مسابقهای که در نهایت بهترین در آن پیروز میشود و این مورد، در ایدهپردازی، معادل رقابت در [بازار] آزاد از منظر اقتصادی خواهد بود؛ بدون اینکه ربطی به دموکراسی داشته باشد.
جان استوارت میل، آزادی بیان و برابری شهروندان
اما برای اینکه رقابت واقعا آزاد باشد، یعنی تحریفشده و دروغین نشود، باید که بازار نیز منصفانه و متساوی6 تعریف شود، یعنی اینکه همه صداها باید فرصت ابراز خودشان را داشته باشند، بدون ترس از تحریم اقتدارگرایانه (یا حتی از گولاگ). پذیرش استدلال مخالف وقتی آسانتر میشود که فرد مخالف، فردی برابر با دیگران تلقی شود؛ به عبارت دیگر، این تنها مشورت جمعی و تصمیمگیری جمعی نیست که ظهور دموکراسی و تالی این ظهور، «حقیقت» را تقویت میکند، بلکه احترام به برابری حقوق شهروندان مختلف، حتی ضعیفترین آنهاست که اهمیت مییابد
. این برداشت فیلسوف انگلیسی، جان استوارت میل است که بر نقش تعیینکننده «آزادی بیان برابر» در مواجهه با عقاید را مؤکد میکند. به بیان او، لازم است که همه عقاید بتوانند آزادانه بیان شوند تا منافع همه، به طور مساوی ارائه شود و دفاع شود. اما بحث جمعی همچنین به همه اجازه میدهد تا نظرات مختلف را بشنوند، که این نیز برای تکامل قضاوت فرد ارزشمند است. به همین دلیل است که از نظر او، دموکراسی، زمانی که مبتنی بر «برابری واقعی» باشد، مطلوبترین مکان برای ظهور «حقیقت» است، بنابراین کافی نیست که اجازه دهیم متناقضترین عقاید در معرض دید عموم قرار گیرند تا حقیقت پدیدار شود؛ نهادها هم باید حمایت واقعی را برای همه کسانی که صداهای مخالفشان میتواند صاحبان قدرت را ناراضی کند، تضمین کنند. فقط کسانی که به توانایی مخاطبانشان برای گوشدادن آزادانه اعتماد کافی دارند، به خودشان اجازه میدهند که «حقیقت» ناخوشایند را بیان کنند و این بدیهی است که رژیمهای اقتدارگرا این انتظار را کاملا برآورده نمیکنند. البته چنین هم نیست که دموکراسیهای مغرور غربی، همیشه بیعیبونقص باشند و آماده باشند تا صداهای مخالفانشان، حتی ضعیفترین آنها را با احترامی که شایسته است، بشنوند.
1. فردریک مانزینی (Frédéric Manzini)، پژوهشگر فلسفه اهل فرانسه، دکتر در فلسفه از دانشگاه پاریس ۴، متخصص فلسفه قرن هفدهم و بهویژه متخصص در اندیشه اسپینوزا است. او کتابِ «اسپینوزا: خوانشی از ارسطو» (Spinoza : une lecture d’Aristote) را در مجموعه «Épiméthée» از انتشارات PUF در سال ۲۰۰۹ و نیز گزیدهای از آثار اسپینوزا با عنوانِ «اسپینوزا-مجموعه» (انتخابی از آثار: Spinoza, anthologie) را در مجموعه «Points – Bibliothèque» از انتشارات Seuil در سال ۲۰۱۰ منتشر کرده است. (منبع: La Vie des Idées). مانزینی علاوه بر فلسفه و تاریخ فلسفه، در حوزههای سیاسی و اجتماعی نیز مینویسد. آثار و مصاحبههای او موضوعاتی مانند تأثیر مدیریت جریانها و تأمین منابع بر سیاست و اقتصاد، نقد استعمار و قدرت سیاسی، سرمایهداری، کارایی و زندگی خوب را شامل میشوند.
2. پیر مندس فرانس (Pierre Mendès France) سیاستمدار اصلاحطلب و برجسته فرانسوی، که در سال ۱۹۰۷ در پاریس متولد شد و در سال ۱۹۸۲ درگذشت. او جوانترین نماینده مجلس فرانسه بود و در دوران جنگ جهانی دوم به مقاومت پیوست و پس از جنگ به نخستوزیری رسید. در مدت کوتاه نخستوزیریاش، مذاکرات پایان جنگ هندوچین را آغاز کرد و با اقدامات اصلاحطلبانه و مدرنسازی اقتصادی و اروپایی به شهرت رسید. او بهعنوان نماد صداقت، شجاعت سیاسی و اصلاحطلبی در تاریخ معاصر فرانسه شناخته میشود و در طول زندگیاش همواره بر اصول دموکراتیک و عدالت اجتماعی تأکید داشت. میراث سیاسی «مندس فرانس» همچنان در فرانسه و اروپا با احترام یاد میشود.
3. délibération publique
4. کارل اشمیت (Carl Schmitt، ۱۸۸۸-۱۹۸۵) نظریهپرداز سیاسی و حقوقدان آلمانی بود که با اندیشههای خود درباره حاکمیت، وضعیت استثنائی و نسبت میان قانون و قدرت سیاسی، تأثیر عمیقی بر فلسفه سیاسی در قرن بیستم گذاشت. او در دوران پیش از جنگ جهانی دوم، به حزب نازی پیوست و از نظریهپردازان حقوقی نازیها به شمار میرفت. آثارش مانند «الهیات سیاسی» (Politische Theologie) و «مفهوم امر سیاسی» (Der Begriff des Politischen) تا امروز منابع مهمی در مباحث فلسفه حقوق و نظریه حاکمیتاند، هرچند پیوند او با ایدئولوژی نازی همواره محل مناقشه بوده است.
5. le fait de parlementer
6. équitable
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.