|

درباره واحد خاکدان به‌ بهانه مرگ زودهنگامش

نقاشی که نخواست فراموش کند

واحد خاکدان هنرمندی یگانه بود؛ از یک‌ سو به این دلیل که میل بیمارگونه‌اش به تصویر‌کردن دقیق و بی‌نقص اشیا‌ را در کمتر نقاش ایرانی دیگری می‌توان سراغ گرفت و از طرف دیگر، آن‌رو که انگار همه این وسواس صرف تصویر‌کردن جهانی ذهنی از اشیا‌، خرده‌ریزها، نامه‌ها، آت‌و‌آشغال‌ها و دورریزهایی شد که او عین‌به‌عین با رنگ‌های زنده و روشن در اتاقکی که انگار دیوارهایش نم‌گرفته‌ بودند و بوی نایش را حتی می‌شد از پس رنگ‌های روی بوم هم استشمام کرد، نقاشی می‌کرد

نقاشی که نخواست  فراموش کند

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

حافظ روحانی:  واحد خاکدان هنرمندی یگانه بود؛ از یک‌ سو به این دلیل که میل بیمارگونه‌اش به تصویر‌کردن دقیق و بی‌نقص اشیا‌ را در کمتر نقاش ایرانی دیگری می‌توان سراغ گرفت و از طرف دیگر، آن‌رو که انگار همه این وسواس صرف تصویر‌کردن جهانی ذهنی از اشیا‌، خرده‌ریزها، نامه‌ها، آت‌و‌آشغال‌ها و دورریزهایی شد که او عین‌به‌عین با رنگ‌های زنده و روشن در اتاقکی که انگار دیوارهایش نم‌گرفته‌ بودند و بوی نایش را حتی می‌شد از پس رنگ‌های روی بوم هم استشمام کرد، نقاشی می‌کرد. بخش عمده‌ای از کارنامه کاری او صرف تصویر‌کردن همین انبارمانندی شد که پر از دورریختنی‌ها و آت‌و‌آشغال‌هایی بود که در تمام طول سال‌ها -به درازای یک عمر- در آن انباشته شده بودند. یادآور همه آن چیزهایی که انگار دیگر به کار نمی‌آیند اما به‌ مدد وسواسی ذهنی در آن انبار مانده‌اند؛ همچون میلی شدید به فتیشیسم یا وسواسی برای حفظ‌کردن همه آن چیزهایی که گویی فراتر از هر چیز، یادآور ذهنی شلوغ هستند که اشیا‌ را در معبدی پنهان می‌کند تا انگار گذشته، خاطرات و دنیا را برایش تداعی کنند.

در مجموعه‌های متأخرترش، خاکدان‌ از این اشیا‌، پیکره‌هایی ساخت و حتی داستان‌هایی روایت کرد. پیکره‌هایی که نقاشی نشده بودند، اما آنجا بودند. پیکره‌هایی که چهره و بدن نداشتند، اما به‌ مدد همان اشیای رهاشده در آن انباری حضور داشتند؛ گاه یادآور فرشته‌ای می‌شدند، گاه یادآور جادوگری، گاه یادآور دُن‌ کیشوت و سانچو پانزا و گاه یادآور دلقکی تنها‌مانده و گاه یادآور عشقی کهنه که هنوز در لباس‌های مندرس و پوسیده به‌جامانده از آدم‌هایش زنده مانده است.

واحد خاکدان در تمام طول حیات هنری‌اش انگار بر حفظ همین اشیا‌ پافشاری کرد و آنها را طوری با دقت بر روی بوم‌هایش بازسازی کرد که گاه از واقعیت هم واقعی‌تر به نظر برسند. آن‌چنان که دوست عزیزم‌ کیوان موسوی‌اقدم، در یادداشتی در صفحه شخصی‌اش نوشت، او انگار همان نقاش رمان «آخرین برگ» نوشته اُ هنری است که با تمام ایمانش، برگی را بر دیوار نقاشی می‌کند تا امید را در دل دختری بیمار زنده نگه دارد؛ برگی که باید آن‌قدر دقیق نقاشی شود که جای برگ واقعی بر روی درخت را بگیرد. خاکدان انگار در بخش عمده‌ای از زندگی‌ هنری‌اش پیرو‌ راه همان نقاش بود و همه چیز را طوری کشید که از خودشان واقعی‌تر باشند. آن‌چنان واقعی که خودشان فارغ از وجود انسان‌ها نقش آنها را بر عهده گرفتند و پیکره‌هایی را تداعی کردند که آنجا نبودند، اما چه دقیق و زنده به نظر می‌رسیدند و چه داستان‌هایی را در ذهن‌مان برانگیختند.

واحد خاکدان یکی از نقاط اوج نقاشی مدرن و معاصر ایران بود؛ چهره‌ای یگانه، منحصر‌به‌فرد و به احتمال زیاد تکرارنشدنی. او با وسواسی بیمارگونه انبانی از خاطرات، رخدادها و اشیائی که هر‌کدام انگار چیزهایی را در ذهن‌مان تداعی می‌کنند، بر پرده‌هایش نقش زد تا این‌چنین ذهن ما و خودش را به هم پیوند بزند. شاید از آن‌رو که خاطرات و تصاویر به‌جامانده از ذهن هیچ انسانی پاک نمی‌شود و به یاد خواهیم داشت که روزی نقاشی بود که تمامی زندگی‌اش را وقف بازسازی همه جزئیاتی کرد که حافظه پاک می‌کند، اما او آنها را حتی دقیق‌تر از آنچه بودند بر روی پرده‌هایش ثبت کرد تا نشان دهد که خاطرات انگار وجودی حتی زنده‌تر از زندگی روزمره دارند.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.