|

واحد خاکدان؛ نقاش داستان‌پرداز

در سوگ ازدست‌دادنش

«ما نه با گذشته زندگی می‌کنیم و نه بدون آن می‌توانیم زیست». این جمله مرلو پونتی را می‌توان به تمامی بر نقاشی‌های واحد خاکدان اطلاق کرد؛ هنرمندی که مرز میان گذشته و اکنون را چنان در هم آمیخت که حضور در آثارش، همیشه حضوری معلق میان زیستن و فراموشی است.

واحد خاکدان؛ نقاش داستان‌پرداز
حسین گنجی روزنامه‌نگار، پژوهش‌گر، منتقد هنرهای تجسمی و مدیر و مشاور ارتباطات و توسعه برند

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

«ما نه با گذشته زندگی می‌کنیم و نه بدون آن می‌توانیم زیست». این جمله مرلو پونتی را می‌توان به تمامی بر نقاشی‌های واحد خاکدان اطلاق کرد؛ هنرمندی که مرز میان گذشته و اکنون را چنان در هم آمیخت که حضور در آثارش، همیشه حضوری معلق میان زیستن و فراموشی است. در جهان او، اشیا دیگر بی‌جان نیستند؛ هر شیء، حامل خاطره‌ و از خاطره بهتر حامل هویتی است که با مرگ و زمان در جدال است. واحد خاکدان، زاده تهران، پرورش‌یافته خانه‌ای هنری و فرزند یکی از پیشگامان طراحی صحنه سینمای ایران بود. سال‌هایی از عمرش را در غرب گذراند، در سکوت و فاصله از وطن. سپس بازگشت؛ بی‌هیاهو و بی‌دست‌افشانی. بازگشتی که با تلاش خستگی‌ناپذیر او برای احضار گذشته همراه بود. و همین بازگشت، بستر هنرش شد: بازگشت به حافظه، به متروکه‌ها، به انبارهایی که در آنها حرف‌ها و روایت‌های بسیاری جمع شده‌اند.

خاکدان در تاریخ هنر ایران، شاید بیش از هرکس، مفهوم «روایت» را به تصویری عینی بدل کرد. او نه مورخِ گذشته بود و نه نوستالژی‌پرداز، بلکه راوی خاموش زمان ایستاده بود. خاکدان با ترکیب‌بندی‌های دقیق و استفاده از رنگ‌های تیره و خاکی و آن زاویه پیچیده نور به عناصر آثارش، سکوت، روایت و تأمل را به مخاطب القا کرد. در آثارش «گذشته» همچون جسدی زیبا نگه داشته می‌شود. در هر قاب، اشیا -از دوچرخه و بخاری تا عکس‌های سیاه‌وسفید و عروسک‌های قدیمی- به موزه خصوصی او تبدیل می‌شوند. نه انبوهی و انباری و تلی از اشیا، بی هیچ ایده و فکری، بلکه موزه با موزه‌گردانی و روایت دست اول از یک ناظر اول شخص. در نقاشی‌های خاکدان، زیبایی هرگز بی‌درد نیست. دیوارها ترک خورده‌اند، رنگ‌ها کم‌جان‌اند، اما در میان زوال، نوری فروزان و آرام جاری است؛ نوری از سمت چپ قاب، چنان‌که انگار از پنجره‌ای می‌تابد که سال‌ها از قرار بسته است. در این نور، هر چیز کوچک معنا می‌یابد. او از هایپررئالیسم نه برای فریب چشم، بلکه برای وفاداری به حقیقت و روایت استفاده کرد؛ حقیقتِ زوال، حقیقتِ گذر، حقیقتِ چیزی که هنوز هست ولی دیگر «در زمان» نیست.

«خانه پناه خیال‌پردازی است؛ درون آن، خاطره لانه می‌کند». این گزاره گاستون باشلار، دقیقا همان‌جایی را نشانه می‌رود که واحد خاکدان سال‌ها بر آن ایستاد: خانه به‌مثابه مخزن حافظه. در جهان او، اتاق‌های نم‌زده، بخاری‌های نفتی، اسب‌های چوبی، چرخ‌خیاطی‌ها و عکس‌ها و نامه‌ها، فقط «چیز» نیستند؛ نشانه‌اند، رد پا و شیء-یادمان‌اند. عناصری که قصه و داستان را در نهایت می‌سازند. نقاشی‌های خاکدان با دقت هایپررئالیستی ساخته می‌شوند تا یک حقیقت ساده را افشا کنند: گذشته اگر ثبت نشود، پاک می‌شود. وظیفه هنرمند، نگه‌داشتن آن است، نه به نام حسرت، که به نامِ مسئولیت. سوزان سونتاگ در کتاب درباره عکاسی می‌نویسد: «هر تصویر یادمانی برای مرگ است». این گزاره در نقاشی‌های خاکدان نیز صادق است: هر شیء، نشانه‌ای از مرگ کارکرد و ادامه حیات معنایی است. اتاق‌های او زمان را «متوقف» می‌کنند؛ نور مورب از پنجره‌ای نامرئی می‌تابد و دیوار پوسته‌پوسته را به سند زمان بدل می‌کند. نقاشی، با ثبت این ایستایی، از فراموشی پیشی می‌گیرد. باشلار در همان کتاب می‌گوید «کشوی خانه» محل پنهان‌کاری خاطره است. نقاشی‌های خاکدان در واقع کشوهای گشوده‌اند: انباشتی کنترل‌شده از ریزخاطره‌ها، و خاطره یعنی روایت. همان‌جایی که داستان‌نویس‌های بزرگ شخصیت‌های قصه و پژوهشگران فلش‌های مطالعاتی خود را در آن گردآوری و نگهداری می‌کنند برای روزی که می‌خواهند قصه نهایی خود را تمام کنند. این انباشت، تاریخ رسمی را دور می‌زند و به «حافظه جزئی» مشروعیت می‌دهد؛ همان چیزی که تاریخ هنر ایران کمتر به آن فرصت داده است. آثار او سرشار است از خرده‌روایت‌ها؛ داستان‌هایی کوچک که از دلِ اشیا سر برمی‌آورند. ما نقاش داستان‌پرداز به‌ندرت داشته‌ایم. خاکدان بیش از آنکه صرفا نقاش باشد، «روایتگر» است؛ روایتی بی‌کلمه، اما سرشار از جزئیات. هر نقاشی او یک داستان است: داستانی از یک غیاب، از یک حضور ناتمام. در نقاشی‌هایش، اشیا گفت‌وگو می‌کنند، با چیدمانی نمایشی و تئاتریکال. تجربه سال‌های طراحی صحنه در تئاتر شهر و همکاری با کارگردانان بسیار، به او آموخت که چگونه از سکون اشیا، درام بسازد. نقاشی‌های خاکدان را می‌توان فیلم‌نامه‌های تصویری دانست؛ پلان‌هایی از زندگی بی‌صدا. او در تمام عمرش به دنبال نوعی «زیبایی روایی» بود. چنان‌که رولان بارت در دوربین روشن می‌نویسد: «آنچه مرا می‌خاراند، جزئیاتی است که نمی‌توانم از آن عبور کنم». در نقاشی‌های خاکدان، این جزئیات همان نقطه‌های تأثرند؛ پونکتوم‌هایی که تماشاگر را درگیر می‌کنند و به روایت نادیدنی اثر پیوند می‌زنند. تبعیدْ خانه را دوپاره می‌کند. به تعبیر داریوش شایگان در افسون‌زدگی جدید: «ما در جهانِ هویتِ تکه‌تکه و اندیشه کوچ‌نشین زیست می‌کنیم». در نقاشی‌های خاکدان، خانه هم‌زمان در ایران و آلمان است؛ نامه‌ها فارسی‌اند، اما مبلمان و اسباب‌بازی‌ها اغلب اروپایی به چشم می‌آیند. نتیجه، آرشیوی بینافرهنگی است: «انبارِ مشترکِ خاطره» که از مرزهای جغرافیا فراتر می‌رود. این دوگانگی، به جای بحران، به زیباشناسی بدل شده است. در همین تضادِ آرام است که زبان بصری خاکدان شکل می‌گیرد: میان واقع‌گرایی اروپایی و روح شاعرانه شرقی. او از نقاشی غربی فقط ابزار تکنیکی را وام می‌گیرد، اما جهانش، در نهایت، از جنس حافظه ایرانی است؛ حافظه‌ای که در برابر فراموشی مقاومت می‌کند. نوستالژی‌پرداز است و داستان‌پردازی بخشی از زیست اوست. خاکدان با بهره‌گیری از تکنیک‌های دقیق و جزئی‌نگرانه، یادآور نقاشان فلاندری قرن هفدهم است. اما برخلاف آنها که اشیای گران‌بها را به تصویر می‌کشیدند، خاکدان اشیای بی‌مصرف و فراموش‌شده را با دقتی مثال‌زدنی به تصویر می‌کشد. در برخی آثارش، به‌ویژه پرتره مرد کردی که ابری بر سر دارد یا اتاقی که تختِ خالی در مرکز آن افتاده، خاکدان به معناشناسی غیاب رسید. تختی که ردّ بدن هنوز بر آن مانده، اما صاحبش رفته؛ ابری که در اتاق شناور است و میان آسمان و سقف، تعلیقی از بودن و نبودن را رقم می‌زند. اینها نه استعاره‌هایی انتزاعی، بلکه بیانی تصویری از داستان مردمان جامعه او و بلکه خودِ اویند: هنرمندی که با اشیا و فضا زیست، تا در نهایت خود بدل به یکی از همان اشیا در انباری ایران شد. در یکی از آخرین گفت‌وگوهایش نوشت: «همه‌چیز در حال فراموش‌شدن است، حتی خودِ فراموشی. من فقط می‌خواستم چیزی بماند». در منظومه هنر معاصر ایران، خاکدان را باید در کنار هنرمندانی نشاند که «موضوعِ حافظه و هویت» را به زبانِ تصویری بدل کردند و روایت و داستان دستمایه اصلی کارهایش بود. او مسیرِ مستقل خود را رفت: دور از فرمول‌های بازارِ پرشتاب و بیانیه‌نویسی‌های مد روز. سهم او تثبیتِ «نقاشیِ روایتگر» است؛ تبدیلِ شیء روزمره به سنگ یادبود، ثبت انسان از طریقِ فقدانِ انسان و نجات روایت آنچه بر ما گذشت. چه اعتراضی از این بالاتر که نگذاریم قصه یک جامعه و هویت او از یاد برود. هر شئ در آثار او بیانگر یک مسئله و نماد و راوی یک داستان از سر گذشته است. واحد خاکدان با آثار خود، پلی بین سنت و نوآوری، واقع‌گرایی و فلسفه و هنر و جامعه برقرار می‌کند. او با به‌تصویرکشیدن اشیای روزمره و فراموش‌شده، مفاهیم عمیقی از هویت، زمان و وجود را به مخاطب منتقل می‌کند. آثار او نه‌تنها بازتابی از فرهنگ و هویت ایرانی هستند، بلکه به تأملی جهانی در مفاهیم انسانی تبدیل می‌شوند. و او ماند. نه در چهره‌ها، که در اشیا، نه در بازار، که در حافظه بصری ما. در غیابش، اتاق‌هایش بیش از پیش پر از حضورند. و ابر، هنوز بر فراز تختش شناور است.

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.