|

ایران به‌مثابه وطن

میهن‌دوستی، وطن‌خواهی یا وطن‌پرستی با تمام تفاوت‌هایشان، مضمونی مشترک دارند: وطن یا میهن. اما «وطن» چیست که این‌چنین در احساس و اندیشه، در نتیجه، در تصمیمات ما نقشی اساسی دارد؟ هدف در اینجا پرداختن به چیستی وطن یا میهن با رویکرد پدیدارشناسانه1 است.

ایران به‌مثابه وطن

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مسیح بهار:  میهن‌دوستی، وطن‌خواهی یا وطن‌پرستی با تمام تفاوت‌هایشان، مضمونی مشترک دارند: وطن یا میهن. اما «وطن» چیست که این‌چنین در احساس و اندیشه، در نتیجه، در تصمیمات ما نقشی اساسی دارد؟ هدف در اینجا پرداختن به چیستی وطن یا میهن با رویکرد پدیدارشناسانه1 است. در این راه ابتدا به تجربۀ‌ وطن خواهم پرداخت. سپس نشان می‌دهم آنچه که تجربۀ سرزمینی را به «وطن» تبدیل می‌کند، احساس مسئولیت است و «جهان‌وطنی» و «بی‌وطنی» را در ارتباط با آن شرح خواهم داد. و به ارتباط آن با مفهوم «ریشه‌مندی» در اندیشه هایدگر می‌پردازم. در ادامه دلایل اهمیت تعریف وطن را خواهم شمرد و آن را از ملی‌گرایی تمیز خواهم داد. در تمامی این راه، «وطن ما ایران» مد نظر است.

وطن به‌مثابه «تجربۀ وطن»

«وطن» جایی‌ست که ما در آن احساس تعلق داریم. نه‌فقط احساس تعلق ما به وطن، بلکه احساس متعلق‌بودن وطن به ما. در این جستار، «تجربۀ وطن» به‌مثابه وطن در نظر گرفته شده است که به صورت خاص برای ما ایرانیان برابر با «تجربۀ ایران» است. همان‌طور که می‌دانید، در روش پدیدارشناسانه می‌کوشیم تجربۀ ما از همۀ داوری‌های بیرونی جدا باشد. یعنی بدون توجه به تعاریف کلی و تجربیات دیگران باشد. مقصود من از «تجربۀ ایران» آن چیزی است که وقتی می‌گوییم «ایران» در ذهنمان جاری می‌شود: ایران در فکر ما، در خاطرۀ ما، در احساساتِ ما، در خیال ما، در رؤیاهای ما، در تصورِ ما و... . اما چه چیز تجربۀ وطنمان ایران را از تجربۀ سرزمین‌های دیگر متفاوت می‌کند؟

احساس مسئولیت شاخص تجربۀ وطن

وطن‌پرستی تعاریف متعددی دارد. در فلسفۀ هابرماس وطن‌پرستی قانون‌محور است: وطن به‌مثابه وفاداری به نظم هنجاری مشترک (حقوق، قانون، نهادها) نه صرفاً خاک؛ و یا به قول ریکور وطن یک هویتِ روایی است و می‌توان آن‌ را به‌مثابه روایت مشترک دید که وظیفۀ ما حفظ و بازنویسی آن است. اما در چارچوب این جستار، مبنای تجربۀ وطن «احساس مسئولیت» است. به‌ عنوان مثال، اگر در سفری به هند، به رنج و محرومیت شدید مردم برخوریم به احتمال زیاد دچار حس اندوه می‌شویم. در مقابل، هنگامی که رنج و محرومیت شدید مردمی را در حاشیۀ استان خراسان مشاهده می‌کنیم به احتمال زیادی باز دچار اندوه می‌شویم، با این تفاوت که در ادامۀ حس اندوه، شاید احساس مسئولیت کنیم که این احساس شاخص وطن است. اگر علاوه بر آن، در هند هم احساس مسئولیت در ما برانگیخته شود، ما دو وطنی هستیم و اگر نشود وطن ما فقط ایران است. برای به‌راستی «جهان‌وطن» بودن، باید مسئولیت را در همه جا حس کرد. افرادِ به‌راستی جهان‌وطن اندک‌اند. حال اگر در هیچ کجا احساس مسئولیت در ما برانگیخته نشد ما بی‌وطن‌ایم!

در نگاهی دقیق‌تر حس مسئولیت خود سه بُعد دارد: عاطفی که تجربۀ آن حس همدلی است؛ معیاری-هنجاری که تجربۀ آن وظیفه و تکلیف است؛ و عملی-نهادی که همانا تجربۀ آن کنش و مشارکت است. حال، وطن جایی است که دست‌کم دو بُعد از این سه در ما فعال می‌شود. البته باید در نظر داشت که مسئولیت همواره یکسان و هم‌زمان در همۀ ما برانگیخته نمی‌شود؛ می‌توان آن را بر طیفی از شدت و دامنه دید.

وطن و جهان‌وطنی

افراد بسیاری فکر می‌کنند وطن آنها «همۀ جهان» است. اما به نظر من برای کسر چشمگیری از کسانی که همۀ جهان را وطن خود می‌پندارند، این پاسخ حقیقت ندارد. کسانی که می‌گویند تمام جهان وطن آنهاست، در واقع یا تجربۀ وطن را به‌خوبی نمی‌شناسند، یا به علت تلخی تجربه‌شان از وطنشان آن را انکار می‌کنند، یا اینکه اصلاً هیچ وطنی ندارند. تنها برای اندکی از افراد، وطن به‌راستی همۀ جهان است. این خطاها از مبهم‌بودن پدیدۀ وطن سرچشمه می‌گیرد. امروزه با توسعۀ بازارهای بدون مرز و گسترش توزیع کالاها و خدمات شرکت‌های چندملیتی، نوعی فرهنگ «جهان‌شهری یا جهان‌وطنی»2 رواج یافته است. نباید این فرهنگ همه‌گیرِ مصرف‌گرایی را با احساس وطن یکی شمرد. مثلاً اینکه همه جا، ما بلدیم و می‌توانیم از سرویس اوبِر، نتفلیکس یا آمازون استفاده کنیم به معنای جهان‌وطن بودن ما نیست.

تجربۀ ایران به‌مثابه وطن

تجربۀ ایران به‌مثابه وطن برای افراد مختلف متفاوت است. این تجربه همیشه جا یا مکان نیست و می‌تواند قالب‌های متنوعی داشته باشد. با بررسی تجربه‌های افراد مختلف از ایران به قالب‌های متعددی برمی‌خوریم. از جمله جغرافیای ایران، محل شهرت و هویت اجتماعی، عزیزان، زادگاه، نوستالژی، ملت ایران، امت شیعه، آیندۀ جوانان، تاریخ و فرهنگ و زبان و... را مشاهده می‌کنیم. شکل‌گیری قالب‌های تجربه به جنسیت، موقعیت قومی-نژادی، طبقه و نحوۀ قرارگیری فرد در ساختارهای قدرت بستگی دارد. در اینجا از چگونگی شکل‌گیری تجربۀ ایران به‌مثابه وطن صرف‌نظر کرده و به تجربۀ شخصی پدیده ایران پرداخته‌ایم.

 وطن و ریشه‌مندی در اندیشه هایدگر

اگر بخواهیم پدیده وطن را در افق فلسفی گسترده‌تر ببینیم، باید به ایدۀ «ریشه‌مندی»3 در اندیشۀ هایدگر توجه کنیم. هایدگر می‌گفت انسان هرگز موجودی معلق در خلأ نیست؛ ما همیشه بر زمینی ایستاده‌ایم، در زبانی زندگی می‌کنیم و تاریخی را بر دوش خود حمل می‌کنیم. او این وضعیت را «ریشه‌مندی» می‌نامید. در مقابل آن، «بی‌ریشگی»4 وضعیتی است که در آن این پیوند بنیادین با زمین، زبان و تاریخ گسسته می‌شود. ریشه‌مندی ادامۀ همان مفاهیمی است که هایدگر در «هستی و زمان» طرح کرده بود: «در-جهان-بودن»5، «افکندگی»6 و «تاریخمندی»7. ما به جهانی افکنده می‌شویم، بی‌آنکه خود انتخاب کرده باشیم، و این افکندگی در بستری تاریخی و زبانی رخ می‌دهد. ریشه‌مندی یعنی پذیرفتن و پروراندن این افکندگی و بدل‌کردن آن به مسئولیت. به گفته‌ هایدگر «مراقبت»8 ساختار بنیادین هستیِ ماست و مراقبت همیشه در-جهان است. پس شفاف‌سازی «جهانِ ما» (ایرانِ ما) پیش‌شرطِ جهت‌دهیِ درست به مراقبت است؛ آنگاه است که ریشه‌مندی معنا پیدا می‌کند.

در دهه ۱۹۳۰، هایدگر این ریشه‌مندی را به «سرنوشت ملت آلمان» گره زد و این‌چنین به ورطه‌ ملی‌گرایی9 افتاد. این لغزش، منشأ انتقادهای جدی اندیشمندان به او شد: مفهومی هستی‌شناسانه بدل به ایدئولوژی سیاسی شد و زمینه‌ساز طرد و بیگانه‌ستیزی گشت. این تجربه هشداری است که اگر ریشه‌مندی بدون اندیشۀ انتقادی فهمیده شود، می‌تواند از یک مفهوم فلسفی به یک ابزار ایدئولوژی تبدیل شود.

هایدگر در آثار متأخرش، به‌ویژه در جستار «ساختن، سکونت، اندیشیدن»، کوشید ریشه‌مندی را با «سکونت»10 پیوند دهد: سکونت به معنای زیستن شاعرانه و هماهنگ با زمین، آسمان، میرندگان و خدایان. اما در جهان مدرن، تکنولوژی این پیوند را تهدید می‌کند. از نگاه هایدگر، تکنولوژی شیوه‌ای است که زمین را همچون «منبع ذخیره‌ای آماده برای مصرف»11 می‌نمایاند. در چنین وضعی، خاک دیگر زمینی برای سکونت نیست، بلکه منبعی برای بهره‌کشی است. در این چشم‌انداز، زمین از «موطنِ سکونت» به «ماده خام» تنزل می‌کند.

بی‌ریشگی یعنی گسست از زبان، تاریخ و زمین، خطری جدی است. این گسست می‌تواند در دل جهان تکنولوژیک رخ دهد: وقتی که انسان در شبکۀ سرعت، محاسبه و مصرف غرق می‌شود و نسبت وجودی خود با زمین را از دست می‌دهد. این می‌تواند با مهاجرت نیز رخ دهد. هنگامی که فرد از خاک خود جدا می‌شود و نمی‌تواند در سرزمین تازه ریشه بدواند و وطن بسازد، در میانۀ اینجا و آنجا معلق می‌ماند. در هر دو حالت، پیامد یکی است: ازخودبیگانگی.

مانقورت

چنگیز آیتماتف در رمان «روزی به درازای یک قرن» تصویری تکان‌دهنده از بی‌ریشگی و ازخودبیگانگی به دست می‌دهد. در این داستان، ژول‌آمان، جوانی سلحشور از قبیلۀ نایمان، پس از اسارت توسط ژوان‌ژوان‌ها، تحت شست‌وشوی شدید مغزی قرار می‌گیرد تا هر خاطره‌ای از خانواده و قبیله‌اش پاک شود. مادرش با جست‌وجو او را می‌یابد. اما او دیگر خود را ژول‌آمان نمی‌داند، بلکه می‌گوید «مانقورت»12 است؛ مادر با رنج و التماس می‌کوشد او را با یاد ریشه‌هایش بازگرداند: نام، پدر، قبیله، آواز لالایی و خاطرات گذشته. اما ژول‌آمان، در اطاعت کورکورانه از فرمان اربابان، نه‌تنها سخنان مادر را بی‌اعتنا می‌شنود، بلکه او را با تیر می‌کشد و حتی بر سر مزارش حاضر نمی‌شود. این تصویر، استعاره‌ای از گسست ریشه‌هاست: آن‌گاه که انسان با فشار و تحمیل به‌طور مصنوعی از حافظۀ تاریخی و عاطفی‌اش جدا شود، نتیجه «آزادی» نیست بلکه ازخودبیگانگی عمیق است. آیتماتف با این روایت نشان می‌دهد که بی‌ریشگی تنها بر اثر مهاجرت یا تغییر شرایط اجتماعی پدید نمی‌آید، بلکه می‌تواند محصول مستقیم فرایندهای نظام‌مند شست‌وشوی فکری باشد؛ فرایندهایی که پیوندهای انسانی را نابود و موجودی مطیع، بی‌گذشته و بی‌نام به‌جای می‌گذارند.

ملی‌گرایی و وطن‌پرستی

باید میان «ملی‌گرایی» و «میهن‌پرستی» تفاوت گذاشت. ملی‌گرایی روایتی بسته است که وطن را به ابزار برتری‌جویی و بیگانه‌ستیزی بدل می‌سازد. در برابر، میهن‌پرست13 بر «احساس تعلق و مسئولیت» استوار است. میهن‌پرستی ادامه‌ همان چیزی است که هایدگر «مراقبت» می‌نامید: ماهیت وجود انسانی به‌منزلۀ مراقبت از خود، از دیگری و از جهانی که در آن افکنده شده‌ایم. وطن نیز بخشی از این جهان است و باید نسبت به آن مراقبت داشت. تنها تضمین برای اینکه میهن‌پرستی به ورطه‌ ملی‌گرایی فرونغلتد، پرورش «اندیشه‌ انتقادی» و نهادینه‌‌کردن «آموزش انتقادی» است. اندیشه‌ انتقادی ما را هوشیار می‌سازد که تفاوت میان عشق به وطن و ایدئولوژی طردگرای ملی‌گرایانه را پاس بداریم، و آموزش انتقادی این هوشیاری را در جامعه تداوم می‌بخشد. در پرتو چنین نگرشی، وطن عرصه‌ مراقبت است: جایی که عشق، تعلق و مسئولیت درهم‌تنیده می‌شوند و امکان سکونت مشترک را فراهم می‌سازند.

چرا تعریف ایران به‌مثابه وطن مهم است؟

اول این است که تصور مبهم و یا تعریف‌نشده از ایران می‌تواند عاملی باشد که به‌وسیله‌ آن افراد یا سیستم‌ها ما را فریب دهند و به ابزار تحقق خواست‌های خود بدل کنند. اگر «ایران» برای دو طرف گفت‌وگو متفاوت باشد، ممکن است به کج‌فهمی بیانجامد و یا حتی طرفی بخواهد با استفاده از کلمات وطن یا میهن طرف دیگر را فریب دهد.

دلیلِ دوم، این است که ما در گفت‌وگو باید بدانیم محور بحث چیست. به بیان دیگر، ایرانی که ما از تغییر آن صحبت می‌کنیم نزدِ ما چه پدیده‌ یا موجودیتی است که می‌خواهد دچار تغییر شود. بنابراین به علت روشن‌نبودن مفهوم ایران دچار بد‌فهمی شویم.

دلیل سوم، هنگامی که مفهوم پدیده‌ ایران برای خود ما روشن باشد، برخی پرسش‌ها پوچ14 یا بی‌معنا شده و خود‌به‌خود منتفی می‌شوند. مثلاً اگر تجربه‌ ما از ایران، تاریخِ ایران باشد دیگر نگرانی برای آینده‌ ایران معنی‌اش را از دست می‌دهد. کسی که ایران برایش نوستالژی است نباید دغدغه‌ زیادی برای آینده‌ مردم آن داشته باشد. 

دلیل چهارم این است که مراقبت ساختار بنیادینِ بودنِ ماست15؛ به تعبیر هایدگر، هستیِ دازاین، مراقبت است. مراقبت همیشه در-جهان رخ می‌دهد؛ یعنی به میدانِ معناداری معطوف است که با زبان، تاریخ و زمین ساخته می‌شود. اگر ندانیم «ایران» نزد ما دقیقاً چیست، مراقبتِ در خلأ به خطا می‌رود: گاهی به تعصب یا بهره‌کشی، گاهی به بی‌اعتنایی کور. پس روشن‌کردن معنای «ایران» نه‌فقط یک تمرین تعریف‌شناسانه، بلکه جهت‌دادنِ مراقبت به موضوعِ درست است. از همین‌جا بحثِ ریشه‌مندی معنا پیدا می‌کند: اینکه این جهانِ ما چگونه به ریشه‌های تاریخی-زبانی و زمینی متعیّن می‌شود و چگونه می‌توان در آن سکونت گزید.

کلام آخر

روباه به شازده کوچولو گفت: «این وقتی که تو برای گل سرخت گذاشته‌ای، گل سرخت را این‌قدر مهم کرده است... آدم‌ها این حقیقت را فراموش کرده‌اند... اما تو نباید فراموش کنی. تو تا ابد در برابر چیزی که اهلی کرده‌ای مسئولی. تو در برابر گل سرخت مسئولی». در این گفتار، «احساس مسئولیت» به‌عنوان شاخص تجربۀ وطن مطرح شد. همچنین نشان داده شد که «ایران به‌مثابه وطن» تلفیقی است از قالب‌های گوناگون تجربۀ وطن. اما برای هر فردی قالبی مهم‌تر از قالب‌های دیگر است. با وجود این، به علت اهمیت این موضوع در زندگی، هر فردی که در گفت‌وگویی (حتی با خودش) شرکت می‌کند، باید مفهوم ایران را از خویش بپرسد، برای خود روشن کند و برای دیگران نیز از این موضوع ابهام‌زدایی کند.

به نظر نیچه فاسدترین نوعِ دروغ، دروغ به خود است. در جواب به این سؤال که «ایرانِ وطنِ تو چیست؟» به‌راحتی می‌توانیم بگوییم همه‌ مواردی که ذکر شد و از رویارویی با این پرسش طفره رفت. اما در جایگاه انسان آزاد و مسئول، در لحظات صداقت‌آمیز تنهایی، باید از خودمان بپرسیم ایرانِ وطنِ من واقعاً چیست؟ ارسطو در کتاب «سیاست»16 گفت: «شهر پدیده‌ای طبیعی است و انسان به حکم طبیعت حیوانی اجتماعی است، و آن‌کس که از روی طبع، و نه بر اثر تصادف، بی‌وطن17 است، موجودی یا فروتر از آدمی است یا برتر از او و به همان مردی می‌ماند که هومر در نکوهش او گفته است: بی‌قوم و بی‌قانون و بی‌قلب18».

پی‌نوشت‌ها:

1. Phenomenological approach

2. Cosmopolitan

3. Bodenständigkeit

4. Entwurzelung

5. Sein-in-der-Welt

6. Geworfenheit

7. Geschichtlichkeit

8. کلمه Sorge در زبان فارسی توسط مترجمان هایدگر به مراقبت، پروا و دلواپسی ترجمه شده است. با وجود این، از نظر من هیچ‌کدام مانند کلمۀ Care (ترجمه انگلیسی آن) حق مطلب را ادا نمی‌کند.

9. Nationalismus

10. Wohnen

11. Bestand

12. Mankurt: کلمه‌ای که در زبان آیتماتف نماد انسانی است که از نام، خانواده، تبار و اصالت خود بریده شده است، مطیع شده و هر عملی از او برمی‌آید.

13. Patriotismus

14. Non-sense

15. Das Sein des Daseins ist Sorge، «هستیِ دازاین، مراقبت است».

16. «سیاست»: کتاب نخست باب 9؛ ترجمه حمید عنایت؛ انتشارات نیل؛ تهران 1327.

17. ἄπολις or apolis

18. «ایلیاد» هومر

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.