|

گذار از بحران؛ امکان یا امتناع؟

چگونگی یا امکان گذار از بحران‌ها، این‌روزها بیش از پیش دغدغه ما ایرانیان است. بحران‌هایی که نرم‌نرمک شکل گرفتند، قوام یافتند و به نقطه تقاطع و هم‌افزایی رسیدند، تا جایی که انکارشان حتی برای خوش‌خیال‌ترین‌ها هم سخت شد. برای ما اما، آیا عبور از بحران‌‌ها ممکن است؟

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

میکائیل کمالی*

 

چگونگی یا امکان گذار از بحران‌ها، این‌روزها بیش از پیش دغدغه ما ایرانیان است. بحران‌هایی که نرم‌نرمک شکل گرفتند، قوام یافتند و به نقطه تقاطع و هم‌افزایی رسیدند، تا جایی که انکارشان حتی برای خوش‌خیال‌ترین‌ها هم سخت شد. برای ما اما، آیا عبور از بحران‌‌ها ممکن است؟

پرسش‌‌های حیاتی دیگری نیز پیش‌روی ماست: آیا برای اقدام به تغییرات اساسی، کشورها حتما نیازمند ظهور بحران‌ها هستند؟ یا قادرند با پیش‌دستی، از تولد بحران‌ها پیشگیری کنند؟ یادداشت حاضر در پی معرفی‌ای مختصر از چارچوب تحلیلی و کاربردی‌ای است که «جَرِد دایموند» در کتاب «آشوب: نقاط عطف برای کشورهای بحران‌زده»، درباره بحران‌های ملی‌ گوناگونی ارائه می‌دهد که روزگاری هفت کشور فنلاند، ژاپن، شیلی، اندونزی، آلمان، استرالیا و آمریکا را گرفتار خود کرده بود. در واقع، دایموند به مسیرهای ظهور بحران‌ها و همچنین شیوه‌‌های مواجهه‌ با آن‌ در کشورهای یادشده می‌پردازد. بحران‌ها گاهی در داخل تولید می‌شود مثل جنگ داخلی، انقلاب، کودتا و... یا همانند تحریم‌های بین‌المللی یا حمله نظامی، از بیرون وارد می‌‌شوند. با این‌ همه، دایموند می‌گوید: «می‌توان بحران را به مثابه لحظه سرنوشت‌ساز انگاشت؛ به‌مثابه یک نقطه عطف که تفاوت بین اوضاع قبل و پس از آن لحظه، با تفاوت بین قبل و بعد اکثر لحظات دیگر، به‌شدت فرق دارد». در اینجا «نقطه عطف» ضمن اینکه نمایانگر وجود یک چالش عمده است؛ یعنی اینکه روش‌های پیشین، قابلیت رفع مشکلات را ندارند و ما در تنگنای طراحی شیوه‌های تازه برای سازش با وضعیت تازه قرار گرفته‌ایم. البته‌ واکاوی تجربه‌‌های آموزنده تک‌تک این کشورها از حوصله تنگ این یادداشت خارج است، اما سطور پیش‌رو به شش عامل از فهرستی 12گانه، از نگاه جَرِد دایموند، در زمینه پیامدهای بحران‌های ملی می‌پردازد که تأمل و تعمق در آن، احتمالا می‌تواند برای ما حاوی درس‌هایی باشد.

۱. اذعان به قرارداشتن کشور در بحران

اذعان به وجود بحران و نه انکار آن، نیازمند حد مشخصی از اجماع ملی است. «کشورها ممکن است در ابتدا به چشم‌پوشی، انکار یا کمتر از واقع تخمین‌زدن یک بحران روی بیاورند، تا اینکه مرحله انکار، به‌خاطر یک رخداد بیرونی به‌پایان برسد». ژاپن در عصر میجی، با اینکه پیش از سال ۱۸۵۳، از جنگ غربی‌ها با چین و به خطر فزاینده غرب برای خود آگاه بود، همچنان به بحران اذعان نمی‌کرد و «اصلاحات را تازه پس از رسیدن ناوگان آمریکایی به فرماندهی مثیو پری که فهرست خواسته‌های رئیس‌جمهور آمریکا، میلارد فیلمور را به ژاپنی‌ها تحویل داد، آغاز کرد». ورود فرمانده پِری و تهدید آشکار نیروی نظامی غالب آمریکا، ژاپنی‌ها را به پذیرش وجود بحران واداشت. این‌بار رویارویی ژاپنی‌ها با «سلسله‌ای از دردسرها که با روش‌های موجود نتوان از عهده آن برآمد»، یعنی  همان بحران.

۲. پذیرش مسئولیت برای اقدام‌کردن

یعنی پرهیز از قربانی‌نمایی، ترحم به‌ نفس و مقصردانستن دیگران و باور به بازنگری و ضرورت تغییر در نگرش‌ها و سیاست‌های پیشین و سپس اقدام به تصمیم‌گیری‌ بدون تعلل. برای مثال، فنلاند‌ از ۱۹۴۴ به بعد می‌توانست با بی‌تصمیمی، مظلوم‌نمایی و مقصردانستن شوروی بابت حمله به خاک آن کشور، اساسا از خود بازیگری منفعل بسازد. اما فنلاند با پذیرش مسئولیت، ابتکار عمل و سپس اتخاذ تصمیم‌های هوشمندانه در برابر شوروی، خود را از خطرات متنوع آن در امان داشت.

۳. «حصارسازی» و ایجاد «تغییرات گزینشی»

یعنی «جداسازی محدوده نهادها و سیاست‌های نیازمند تغییر، از نهادها و سیاست‌هایی که باید دست‌نخورده بمانند». این زیرکانه‌ترین کاری است که کشورها در رویارویی با بحران‌ها می‌توانند انجام دهند. ایجاد تغییرات عمده در سازمان‌ها و سیاست‌هایی خاص که بیش از همه از دلایل بروز بحران‌ها بوده‌اند، می‌تواند بحران‌ها را رفع کند. دراین‌باره، باز هم ژاپن مثال آموزنده‌ای است. ژاپن در عصر میجی، در بسیاری از حوزه‌ها همچون سیاست خارجی، اقتصاد، فرهنگ، اجتماع، حیطه‌های نظامی و فناوری و...‌ دست به تغییرات گزینشی و ضروری زد، با وجود این، سایر جنبه‌های زندگی اجتماعی‌ و فرهنگی و مشخصه‌های ژاپن سنتی مثل ستایش امپراتور و‌... دست‌نخورده باقی ماند.

۴. خودسنجی ملی صادقانه

دایموند بر آن است که‌ یک بازدیدکننده عقلانی از سیاره‌ای دیگر که هیچ درباره جوامع انسانی نداند، شاید با خام‌اندیشی گمان کند که عوامل منجر به ناکامی ملت‌ها در رفع بحران‌ها، هرچه‌ باشند، فقدان خودسنجی صادقانه در شمار آن عوامل نیست؛ چون او ممکن است استدلال کند چگونه یک ملت می‌تواند به‌واسطه صادق‌نبودن با خود، خود را نابود کند؟ خودسنجی صادقانه‌، مبتنی بر درک دقیق یک کشور از مقدورات و محدودیت‌هایش است. یعنی اجتناب از خودفریبی و ناواقع‌گرایی سیاسی و پذیرش اصل تناسب بین خواسته‌ها و توان تحقق آن خواسته‌ها، که البته خود برآمده از عقلانیت و خردگرایی کشورهاست. فنلاند در میان کشورهای دیگر، به ‌دلیل «خودسنجی فوق‌واقع‌گرایانه‌اش» در برابر ابرقدرتی چون شوروی، مصداقی عالی است. فنلاند با این حقیقت روبه‌رو شد که توانمندی تقابل با غولی چون شوروی را ندارد و ناچارند برای حفظ استقلال کشورشان از بخشی از مطالبات خویش دست بکشند؛ پس «سیاست‌های خود را به گفت‌وگوی سیاسی مداوم با شوروی و جلب اعتماد آن کشور تغییر داد و نتایج متعدد سودمندی به دست آورد». درواقع، فنلاندی‌ها بحران مهلکی به‌نام شوروی را، با سیاستی بر پایه حزم‌اندیشی، مصلحت‌گرایی، واقع‌گرایی سیاسی و مشکل‌گشایی مهار کردند. گفتنی است‌ آنها با ارزیابی مجدد سیاست خود در قبال شوروی، مانع از حمله دوباره آن به خود شدند.

۵. انعطاف‌پذیری ملی برای هر موقعیت خاص

انعطاف‌پذیری ملی‌ بیشتر یک ویژگی وابسته به موقعیت است. در تاریخ اکثر کشورها، مواردی قانع‌کننده از انعطاف‌پذیری ملی دیده می‌شود. انعطاف‌پذیری ملی یعنی برخورداری از خرد موقعیت‌شناس سیاسی‌. تصلب فکری، عدم مصالحه و قطبی‌زدگی سیاسی، همواره از دلایل بروز و ماندگاری بحران‌ها بوده‌ است. «ژاپن در عصر میجی نخواست درباره جایگاه امپراتور و مذهب سنتی ژاپن مصالحه کند، ولی در مصالحه درباره مؤسسات سیاسی، به‌شدت انعطاف‌پذیری به خرج داد».

آنچه گفته شد شامل بینش‌ها و رفتارهایی است که به این هفت کشور کمک کرد تا بحران‌ها را حل‌وفصل کنند. ممکن است خواننده خوش‌بینی بگوید‌ این موارد آن‌قدر بدیهی است که نیاز به گفتن ندارد، اما واقعیت تراژیک این است که تاریخ کشورها مملو از نمونه‌هایی است که با رویگردانی از این ضرورت‌های بدیهی، مصرانه به مسیر خود ادامه داده‌اند.

* دانش‌آموخته کارشناسی ارشد روابط بین‌الملل

 از دانشگاه تربیت‌مدرس تهران

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.