|

تأملی بر داستان کوتاه «عزیمت» اثر کافکا

بر آستان دری که کوبه ندارد

داستان‌های کافکا پر از تمثیل‌اند، تمثیل‌های کافکا مبین فاصله، فراق و نرسیدن‌اند. درست همان‌طور که کا به مقصد یعنی به داخل قصر نمی‌رسد. مقصد به نظر کافکا هدفی انتزاعی است که حرکت به سوی چیزی را توجیه می‌کند. آنچه مقصد را بیشتر انتزاعی می‌کند دوربودن آن است.

بر آستان دری که کوبه ندارد

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

نادر شهریوری (صدقی)

 

داستان‌های کافکا پر از تمثیل‌اند، تمثیل‌های کافکا مبین فاصله، فراق و نرسیدن‌اند. درست همان‌طور که کا به مقصد یعنی به داخل قصر نمی‌رسد. مقصد به نظر کافکا هدفی انتزاعی است که حرکت به سوی چیزی را توجیه می‌کند. آنچه مقصد را بیشتر انتزاعی می‌کند دوربودن آن است.

دوری مقصد ماجرا را مستعد تفسیر و تعابیر گوناگون و حتی گاه متضاد می‌کند و همین‌طور محرک مسافران و مشوق آنان برای رسیدن به آن مقصد انتزاعی می‌شود، در این صورت طی مسیر و یا رسیدن به آخر پرچالش می‌شود. داستان بسیار کوتاه «عزیمت»، داستانی تمثیلی برای سفری پرشگفت اما انتزاعی است: «گفتم اسبم را از اصطبل بیاورد، پیشخدمت نفهمید چه می‌گویم، خود به اصطبل رفتم، اسب را زین کردم و در آن نشستم، از دوردست‌ها صدای شیپور شنیدم، از وی مفهوم آن را پرسیدم.

هیچ نمی‌دانست و هیچ نشنیده بود، در آستانه دروازه از رفتن بازم داشت. پرسید ارباب کجا می‌روی؟ گفتم نمی‌دانم به جایی دور از این‌جا، هرچه دورتر، ‌تنها این‌گونه می‌توانم به مقصود برسم. پرسید: پس مقصد خود را می‌شناسی؟ پاسخ دادم آری، همان که گفتم دور از این‌جا مقصود من است، گفت: آذوقه‌ای همراه نداری، گفتم به آذوقه نیازی نیست، سفر چنان دراز است که اگر در میان راه چیزی نیابم از گرسنگی هلاک خواهم شد، هیچ آذوقه‌ای مرا نخواهد رهانید، به‌راستی که این سفری است بس شگفت».1سفر راوی برای رسیدن به مقصد چنان دور و چنان پر شگفتی و فراز و نشیب است که خود را از بردن هر توشه‌ای بی‌نیاز می‌بیند و با اینکه پیش‌بینی می‌کند که شاید از گرسنگی هلاک شود، اما با این حال مصر به عزیمت است و حتی برای طی مسیر تعصب به خرج می‌دهد. این مسئله باعث تعجب پیشخدمت می‌شود، در هر حال سفر راوی در هاله‌ای از ابهام انجام می‌پذیرد.

ابهامی که کافکا در «عزیمت» توصیف می‌کند شباهت به سفر کا به‌عنوان نقشه‌بردار برای ورود به قصر دارد، زیرا مقصد کا نیز مملو از انتظار و معلق است تا بدان حد که کا از ورود به قصر برای مساحی -نقشه‌برداری- باز می‌ماند. کافکا در توصیف قصر، همان حال و هوای «عزیمت» را بیان می‌کند: «... پاسی از شب گذشته بود که کا از راه رسید، دهکده در برف انبوه فرو لمیده بود، بر فراز تپه هیچ چیز دیده نمی‌شد. مه و ظلمت آن را احاطه کرده بود، حتی کورسوی ضعیفی که از وجود قصر بزرگ آنجا حکایت کند به چشم نمی‌خورد. کا مدت زیادی روی پل چوبی که جاده اصلی را به دهکده می‌پیوست، ایستاد و به خلاء موهوم بالا سرش نگریست».2 مصربودن و یا حتی تعصب راویِ «عزیمت» برای ادامه سفر آن هم دوراهی موهوم و مقصدی انتزاعی می‌تواند باعث تعبیرهای گوناگون و متفاوت شود. از طرفی می‌توان راوی را هیچ‌انگاری تمام‌عیار تلقی کرد که متکی به خود قدم در راه‌های پرشگفتی و سرزمین‌های ناشناخته می‌گذارد.

از طرف دیگر این بار حتی با تعبیری متفاوت می‌توان مسافر را ‌آرمان‌گرایی انتزاعی در نظر گرفت که قدم در مسیری بی‌بازگشت گذارد. در این صورت، مقصد و به تعبیر تمثیل‌گونۀ کافکا «قصر»، هدفی آرمانی می‌شود که روزی درهای آن به هر حال گشوده خواهد شد، چنان‌که دربان قصر این وعده را به کا می‌دهد: «... به هر حال بعد از زمستانی چنان طولانی و یکنواخت یک وقتی هم بهار می‌آید و تابستان».3 تمثیل‌های کافکا همواره موجب تفسیرهای گوناگون می‌شود، اگر جز این بود آنگاه کافکا دیگر کافکا نبود.

آنچه در کافکا واجد اهمیت است، طی مسیر، انتقال‌پذیری و... است. از این مسئله به‌عنوان عنصر آگادایی نام برده می‌شود. به نظر بنیامین تمام اهمیت کافکا در همین بود که حقیقت را فدای عنصر آگادایی کرد، مقصود از «آگادایی» چنان‌که گفته شد آموزه‌های متحرک و در حال انتقال‌اند که تابع حقیقت ثابت و بی‌تحرک نیستند بلکه دائما در «عزیمت‌»اند. اتفاقا اهمیتی که کافکا به استفاده از تمثیل به‌جای نماد می‌دهد، مبین همین مسئله اساسی در ایده کافکا است، به همین دلیل هم می‌توان تفاوت «حقیقت» با عنصر «آگادایی» را شبیه به تفاوت میان «نماد» و «تمثیل» در نگارش متن دید. «نماد حاکی از حضور، نزدیکی، وصل، کامیابی، غنا، یکدستی و وحدت است، حال آنکه تمثیل مبین فاصله، فراق، فراموشی، تفاوت، تفرقه و تکرار است». در قدیمی‌ترین دست‌نوشته‌های به‌جامانده از کافکا که به دوران جوانی او بازمی‌گردد نیز رگه‌هایی اصیل از نگاه تمثیل‌وار کافکا را که در عین حال مبین تقدم عنصر متحرک آگادایی بر حقیقت بی‌تحرک است مشاهده می‌کنیم، آنجا که شعرگونه می‌سراید «آمدنی است و رفتنی/ جداشدنی و اغلب نه تجدید دیداری».

هدف همچنان انتزاعی است، چه برای آن هیچ‌انگار تمام‌عیار و چه برای آرمان‌گرایی اجتماعی، مسافر اما به‌رغم انتزاع برای ادامۀ وهمی که در پیش گرفته اصرار می‌کند. «هرچند که غصه آن سوی در زاده توهم توست نه/ انبوهی/ مهمانان/ که آنجا/ تو را/ کسی به انتظار نیست/ که آنجا/ جنبش شاید/ اما جنبنده‌ای در کار نیست».4 با این حال ممکن است مسافر در طی مسیر، لحظه‌ای تأمل کند و یا روی برگرداند اما با نگاه خیره‌وار کافکا روبه‌رو می‌شود و آنگاه سر برمی‌گرداند و به خود می‌گوید که «... دیگر نباید برگردم یک چنین اتلاف وقتی، اعتراف به اینکه به راه اشتباهی رفته‌ام برایم تحمل‌کردنی نیست، چه گفتی؟ در این نگاه کوتاه پرشتاب که با همهمه‌ای ناآرام آمیخته است از پله‌ای پایین بروم؟ امکان ندارد. فرصتی که برایت در نظر گرفته شده، چنان کوتاه است که اگر لحظه‌ای از آن را از دست بدهی، همه زندگی را از دست داده‌ای، زیرا زندگی‌ات همیشه به اندازه زمانی است که از دست می‌دهی، پس اگر راهی را آغاز کرده‌ای همان راه را ادامه بده، در هر شرایطی برد به هر حال با توست، خطری تهدیدت نمی‌کند».5 «باید استاد و فرود آمد/ بر آستان دری که کوبه ندارد/ چراکه اگر به گاه آمده باشی دربان به انتظار توست و/ اگر بی‌گاه، به در کوفتن‌ات

پاسخی نمی‌آید».6

1. داستان کوتاه «عزیمت» از مجموعه داستان‌های کوتاه کافکا، ترجمه علی‌اصغر حداد

2، 3. «قصر» کافکا

5. داستان کوتاه «حامی» از مجموعه داستان‌های کوتاه کافکا، ترجمه علی‌اصغر حداد

4، 6. شعر «در آستانه» احمد شاملو

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.