|

تحلیل یا توهم؟

در ادامه‌‌ پرونده‌‌ ذهن تأویلی و امکان تحلیل

ما در یادداشت‌های پیشین از ذهنی گفتیم که میل به تأویل دارد، به استعاره، ایهام، لایه‌های پنهان، نشانه‌ها و نشانی‌ها. ذهنی که برای دریافت معنا، ترجیح می‌دهد در رمز حرکت کند تا روش. در این یادداشت می‌خواهیم از سوی دیگر این ذهن عبور کنیم؛ جایی که تحلیل، اگرچه به زبان آمده، اما همچنان از روش تهی ا‌ست. آنچه به‌جای تحلیل می‌نشیند، گاه توهم تحلیل است.


تحلیل یا توهم؟

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

امین شاهد، منتقد و پژوهشگر: ما در یادداشت‌های پیشین از ذهنی گفتیم که میل به تأویل دارد، به استعاره، ایهام، لایه‌های پنهان، نشانه‌ها و نشانی‌ها. ذهنی که برای دریافت معنا، ترجیح می‌دهد در رمز حرکت کند تا روش. در این یادداشت می‌خواهیم از سوی دیگر این ذهن عبور کنیم؛ جایی که تحلیل، اگرچه به زبان آمده، اما همچنان از روش تهی ا‌ست. آنچه به‌جای تحلیل می‌نشیند، گاه توهم تحلیل است.

توهم تحلیل یعنی ادعای دانستن بدون ابزار سنجش؛ یعنی شبیه‌سازی استدلال در غیاب معیارهای عقلانیت. ما در جامعه‌ای زندگی می‌کنیم که واژگان تحلیل‌محور، در فضای عمومی و رسانه‌ای‌اش پرکاربرد شده‌اند: گفتمان، ساحت، ساختار، پارادایم، بُن‌مایه، ایدئولوژی، ناخودآگاه جمعی  و... . اما بسیاری از این مفاهیم‌ به‌جای آنکه در خدمت روشن‌سازی پدیده‌ها باشند، به ابزاری برای پیچیده‌گویی، اقتدار کاذب و تکرار توهم‌زا بدل شده‌اند. در این میان، نقش نظام آموزشی ما نیز در بازتولید توهم تحلیل انکارناپذیر است.

از مدرسه تا دانشگاه، به‌جای آموزش ابزارهای دقیق فهم، اغلب بر انباشت محفوظات یا بازنویسی متون پیشینیان تأکید می‌شود. تحلیل‌ نیازمند مواجهه مستقیم با مسئله، داده و تجربه است؛ اما در ساختار رسمی ما، دانشجو اغلب به نقل‌ قول پناه می‌برد، بدون آنکه نسبت آن نقل را با پرسش خود روشن کند. نتیجه آنکه ذهن، به‌جای زیستن در یک سنت تحلیلی، در تکرار و استناد بی‌ریشه محصور می‌شود. آنچه غایب است، تربیت نگاه نقادانه و توانایی تنظیم مسئله است؛ مهارتی که فقط در تعامل با متن، تجربه، گفت‌وگو و بازاندیشی شکل می‌گیرد. ذهن تحلیلی ساخته نمی‌شود، اگر فرصت نیابد که بیندیشد، خطا کند، باز‌سازد‌ و از سطح واژه‌ها به ژرفای روابط پدیده‌ها نفوذ کند.

تحلیل، تمرین دیدن است، نه صرفا دانستن. در فضای آکادمیک نیز گاه شاهد تولید متن‌هایی هستیم که به‌ظاهر تحلیلی‌ هستند، اما بیشتر نوعی آرایش زبانی‌اند برای پوشاندن خلأ استدلال. ترکیب‌هایی همچون «خوانش بینامتنی از مؤلفه‌های پسامدرن در روایت‌های پسااستعماری» شاید در ظاهر علمی به‌ نظر برسند، اما آیا همیشه پشت این واژگان، پرسش روشن، روش دقیق و مسیر شناخت وجود دارد یا ما گرفتار نوعی ژست دانایی شده‌ایم که بیش از آنکه تحلیلی باشد، نوعی اداست؟

اینجا باید به نقش زبان بازگردیم. زبان، اگر دقت نداشته باشد، نه‌تنها روش را منتقل نمی‌کند، بلکه توهم روش را پدید می‌آورد. زبان تحلیل‌نما، ذهن را در سطحی از رضایت کاذب نگه می‌دارد. گویی فقط کافی‌ است جمله‌هایمان شبیه به متون آکادمیک باشد تا فکر کنیم تحلیل کرده‌ایم. حال آنکه تحلیل، بدون ساختار، بدون تعریف و بدون مسئله، صرفا بازی با واژه‌هاست. در سطح رسانه و گفت‌وگوی عمومی، این مسئله خود را در قالب «تحلیلگرهای همه‌چیزدان» نشان می‌دهد؛ کسانی که از فوتبال تا فروید، از فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی تا فروید در روان‌کاوی، درباره همه‌ چیز اظهارنظر می‌کنند، اما به ندرت می‌توان از تحلیل‌هایشان الگویی برای فهم ساختار، نسبت‌ یا دگرگونی دریافت. ما گاه فراموش می‌کنیم که تحلیل یعنی حرکت از مسئله به فرضیه، از فرضیه به داده‌ و از داده به نتیجه؛ یعنی زنجیره‌ای از اندیشیدن، نه صرفا انبوهی از دانسته‌ها.

ما در این یادداشت‌ها نمی‌خواهیم تأویل را با تحلیل جایگزین کنیم یا شعر را با عدد، بلکه برعکس، می‌خواهیم نشان دهیم‌ فقدان دقت تحلیلی‌ حتی در بیان تأویلی هم اختلال ایجاد می‌کند. ذهنی که ساختار نمی‌شناسد، حتی در استعاره هم دچار پراکندگی می‌شود‌ و زبانی که نتواند تمایزها را مشخص کند، حتی در شعر هم گنگ است. در نهایت، تحلیل بدون روش‌ همچون نقاشی با رنگ‌های زیبا و بدون طرح است؛ شاید زیبا باشد، اما راه نمی‌برد. اگر بخواهیم همچنان درباب جهان سخن بگوییم، باید یاد بگیریم چگونه پرسش کنیم، چگونه بشکافیم‌ و چگونه از فهم، فراتر از ژست آن، سخن بگوییم.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.