چرا بعضیها واقعیت را نمیپذیرند؟
آیا تا به حال دیدهاید کسی با اطمینان کامل حرفی را تکرار میکند که آشکارا خلاف واقعیت است؟ یا دوستی داشتهاید که به شایعهای عجیب باور دارد، اما هرقدر برایش مدرک و سند بیاورید، باز هم نظرش را تغییر نمیدهد؟

به گزارش گروه رسانهای شرق،
هاله شاهد
آیا تا به حال دیدهاید کسی با اطمینان کامل حرفی را تکرار میکند که آشکارا خلاف واقعیت است؟ یا دوستی داشتهاید که به شایعهای عجیب باور دارد، اما هرقدر برایش مدرک و سند بیاورید، باز هم نظرش را تغییر نمیدهد؟ شاید این واکنشها در نگاه اول عجیب یا حتی غیرمنطقی به نظر برسند، اما روانشناسی توضیح دقیقی برای آن دارد؛ پدیدهای به نام ناهماهنگی شناختی یا Cognitive Dissonance.
ذهن انسان از تضاد خوشش نمیآید
انسانها دوست دارند خود را موجوداتی منطقی، آگاه و منسجم بدانند. کسی نمیخواهد خودش را متناقض، ناآگاه یا سردرگم تصور کند. وقتی بین آنچه باور داریم و آنچه انجام میدهیم یا میبینیم تضاد به وجود میآید، نوعی ناراحتی روانی درونمان شکل میگیرد؛ احساسی ناخوشایند که به آن ناهماهنگی شناختی میگویند.
این حالت درست مثل زمانی است که قطعات پازل ذهنی ما دیگر در کنار هم جور درنمیآیند و تعادل روانیمان را بههم میزنند. ذهن ما نمیتواند این بینظمی را تحمل کند، پس فورا به دنبال راهی برای کاهش این تنش میگردد. اما چگونه؟
برای روشنشدن این مفهوم، مثالی واقعی و امروزی را در نظر بگیریم. فرض کنید فردی به نظریهای توطئهآمیز باور دارد.
اکنون تصور کنید او با گزارشهای علمی مستند، دادههای مستقل یا سخنان متخصصانی روبهرو شود که خلاف این نظریه را نشان میدهند. در این لحظه، ذهن او وارد میدان نبرد میشود. از یک طرف، شواهد جدید معتبر و منطقی هستند، اما از طرف دیگر، باوری که مدتها به آن چسبیده تهدید شده است.
در چنین شرایطی، اغلب افراد -شاید بدون آنکه خودشان بدانند- تلاش میکنند این تعارض را به نفع باور قبلی خود حل کنند. آنها ممکن است اعتبار منبع را زیر سؤال ببرند: «این دانشمندان هم جزء همان سیستم فاسد هستند». یا اطلاعات جدید را نادیده بگیرند یا فقط سراغ سایتها و منابعی بروند که باورشان را تأیید میکند. این واکنشها نهتنها دفاع از باور نیستند، بلکه دفاع از ثبات روانی فرد هستند.
چرا تغییر باور اینقدر سخت است؟
برخی باورها فقط یک نظر ساده نیستند؛ آنها بخشی از هویت ما میشوند. کسی که مدتها بر عقیدهای بوده، دیگر فقط یک ادعا را باور ندارد، بلکه خودش را فردی «بیدار»، «مخالف جریان» یا «آگاهتر از دیگران» میبیند. پس وقتی با حقیقتی مواجه میشود که این هویت را تهدید میکند، گویی بخشی از شخصیتش به خطر افتاده است.
در چنین شرایطی، ذهن ترجیح میدهد واقعیت را انکار کند تا هویت را قربانی نکند. این سازوکار ناخودآگاه، ذهن را از فروپاشی روانی حفظ میکند اما بهای آن، ماندن در دایرهای از باورهای تحریفشده است.
فقط دیگران دچار ناهماهنگی نمیشوند
شاید فکر کنیم این اتفاق فقط برای «دیگران» میافتد؛ همانهایی که به نظریههای عجیب یا اخبار جعلی باور دارند. اما واقعیت این است که همه ما، بدون استثنا، گاهبهگاه درگیر ناهماهنگی شناختی میشویم.
در این شرایط، ما هم برای حفظ تصویر خوب از خود، راههایی برای توجیه رفتارمان پیدا میکنیم. همه این واکنشها در واقع واکنشهای طبیعی ذهن برای کاهش ناهماهنگی هستند.
دانستن این سازوکار چه فایدهای دارد؟
اگر بدانیم ذهن ما اینگونه عمل میکند، آگاهتر رفتار خواهیم کرد. میتوانیم وقتی با اطلاعات جدید یا واقعیتهای ناخوشایند مواجه شدیم، بهجای دفاع کورکورانه از باورهایمان، کمی مکث کنیم و از خود بپرسیم: «آیا واقعا با حقیقت مخالفت دارم یا فقط میخواهم از ذهنم در برابر ناهماهنگی دفاع کنم؟».
شناخت ناهماهنگی شناختی، ما را در پذیرش تغییر، رشد شخصی، تحمل تفاوتها و گفتوگوهای سازندهتر کمک میکند. این آگاهی میتواند ما را از اسارت ذهنی باورهای غلط و از تکرار اشتباهات گذشته برهاند.
در نهایت، هرچه بیشتر با این نیروی پنهان در ذهن خود آشنا شویم، بهتر میتوانیم واقعیتها را ببینیم و با خودِ واقعیمان در صلح باشیم. چون پذیرش حقیقت، هرچند دشوار، نخستین گام در مسیر بلوغ روانی و اجتماعی است.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.