|

مروری بر کتاب «طغیان توده‌ها»

نادانی تاریخی

در جهان امروز ما با رفاه بیشتری مواجه هستیم، رفاهی که باعث شده سطح زندگی به‌سرعت بالا برود، اما آیا در این جهان مرفه‌تر ما با انسان بهتری نیز روبه‌رو هستیم. برای مطالعه درباره این پرسش اساسی کتاب «طغیان توده‌ها» نوشته خوزه ارتگا ئی گاسِت، فیلسوف و متفکر برجسته‌ اسپانیایی، راهنمایی جالب خواهد بود.

نادانی تاریخی

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

در جهان امروز ما با رفاه بیشتری مواجه هستیم، رفاهی که باعث شده سطح زندگی به‌سرعت بالا برود، اما آیا در این جهان مرفه‌تر ما با انسان بهتری نیز روبه‌رو هستیم. برای مطالعه درباره این پرسش اساسی کتاب «طغیان توده‌ها» نوشته خوزه ارتگا ئی گاسِت، فیلسوف و متفکر برجسته‌ اسپانیایی، راهنمایی جالب خواهد بود.

گاست در کتاب «طغیان توده‌ها» که نخستین‌بار در سال ۱۹۳۰ منتشر شد، یعنی در زمان بحران‌های بزرگ سیاسی اروپا از جمله ظهور فاشیسم، با نگاهی انتقادی و فلسفی، به پدیده ظهور «انسان توده‌ای» می‌پردازد که از دید گاست، در واقع «انسان بدوى» است، که از دالان‌هاى پشت در صحنه‌‌ کهنه‌‌ تمدن خزیده است؛ توده‌هایی که در یک محیط زندگى به سر مى‌برند که داراى امکانات بى‌شمار است، بدون آنکه در این راه از طرف خودشان کوشش و تلاشی شود، چنان که خورشید در آسمان است، بى‌آنکه آن را روى شانه‌ خودمان بالا برده باشیم.

گاست در ابتدای بحث از حالت روحى جاهلانه‌ «انسان توده‌ای» حرف می‌زند که هیچ‌چیز آنها را به‌اندازه‌ رفاه و آسایش خودشان مشغول نمى‌سازد و در همان حال نیز علیه منشأ این آسایش تلاش مى‌کنند. از آنجا که مزایاى تمدن را ناشى از اختراعات و اکتشافات اعجازآمیز نمى‌دانند و باور ندارند که اینها را فقط با کوشش‌ها و مواظبت‌هاى بسیار مى‌توان حفظ کرد، تصور مى‌کنند رل آنها در این بازى محدود در این است که با فریاد بلند آنها را مطالبه کنند، چنان که گویى حقشان است و وقتى توده‌هاى مردم از گرسنگى عاصى مى‌شوند و در پى نان مى‌گردند، به این منظور نانوایى‌ها را خراب مى‌کنند.

به عقیده گاست تمدن قرن نوزدهم چنان است که به «آدم عادى» اجازه مى‌دهد تا زندگى خود را در یک دنیاى پر از فراوانى مرتب کند و از این دنیا فقط فراوانى وسایل را ببیند، نه مشکلات را. آدم عادى در برابر خود قوانین راحت، دولت‌هاى دلسوز، دستگاه‌هاى افسانه‌آمیز، داروهاى معجزه‌آسا مى‌یابد. اما او نمى‌داند کشف و اختراع این داروها و دستگاه‌ها چقدر مشکل و تأمین تعبیه‌ آنها براى آینده چقدر دشوار است.

او به این پى نمى‌برد که تشکیلات دولتى چقدر نامطمئن است و حتى به‌زحمت متوجه وظایف خود در برابر آن مى‌شود. این نقصان‌ها او را در ریشه‌ وجود خودش مى‌پوسانند و خراب مى‌کنند. چراکه او را مانع از آن مى‌شوند که با «جوهر زندگى» که آخرین خطرها و اصل مبهمات است، تماس یابد. متناقص‌ترین هیئت انسانى که زندگى مى‌تواند تولید کند، «آقاى جوان از خودراضى» است. و اگر این آدم آن مهره‌اى شود که در اجتماع مؤثر باشد، آن‌وقت است که دمیدن در شیپور خطر واجب مى‌شود، چه، انحطاطْ بشریت را تهدید مى‌کند.

از نگاه گاست «انسان توده‌ای» که امروز در همه‌جا جاى خود را باز مى‌کند و بى‌فرهنگى باطنى خود را بر مسند مى‌نشاند، درواقع «بچه‌ى لوس» تاریخ بشریت است: «بچه‌ى لوس» وارثى است که فقط «وارث» است و لاغیر. میراث وى امروز تمدن است با تمام مزایاى آن -راحتى، اطمینان و غیره. ... به وارث همیشه شرایط زندگی‌ای سپرده شده‌اند که او خود به وجود نیاورده و با زندگى شخصى او رابطه‌ ارگانیک ندارند. او به مجرد ورود در صحنه‌ حیات، بدون آنکه بداند چرا، خود را صاحب ثروت و مزایایى مى‌بیند. باطنا نمى‌داند با آنها چه آغاز کند، چراکه از خود او نیستند. اینها سلاح‌هاى پرعظمت شخص دیگرى هستند، از یکى از اسلاف او. او محکوم به آن است خود را در قالب دیگرى وانمود کند، یعنى نه مى‌تواند دیگرى باشد و نه خود.

اصالت زندگى او بی‌چون‌وچرا از دست مى‌رود و فقط «نمایشى» یا «وانمود» وجود بیگانه‌ای مى‌شود. کثرت وسایلى که او به اداره‌ آنها مجبور است، به او اجازه نمى‌دهد تا سرنوشت شخص خود را انجام دهد؛ زندگى او مى‌پلاسد. نتیجه‌‌ این امر بلاهتى است که در خاندان‌هاى قدیمى بروز مى‌کند - بلاهت، که شبیه به هیچ‌چیز نیست و واقعا هیچ‌کس مکانیسم باطنى و تراژیک آن را تشریح نکرده. این مکانیسم هر نجبایىِ میراثى را بی‌چون‌وچرا به انحطاط سوق مى‌دهد.

گاست در اینجا به اهمیت حیاتی مطالعه و تفکر در تاریخ اشاره می‌کند: تمدن پیشرفته، یعنى مسائل مشکل‌تر. به همین جهت هرقدر پیشرفت بیشتر باشد، خطر بزرگ‌تر است: زندگى دائما خوش‌آیندتر، اما به همان نسبت هم پیچیده مى‌شود. پرروشن است که با درهم‌پیچیدگى روزافزون مسائل، اسباب حل آنها نیز کامل‌تر مى‌شوند. اما هر نسل جدیدى باید این اسباب دقیق را تصاحب کند. در میان همه‌ آنها -براى اینکه «محسوس»تر باشیم- یکى را، که به‌طور پیش‌پاافتاده‌اى با جلورفتن یک تمدن مربوط است، نام ببریم؛ و آن این است که در پشت هر تمدنى گذشته‌ها انبار مى‌شوند: تجربیات و خلاصه بگوییم، تاریخ. دانستن تاریخ جهت نگهدارى و دنبال‌کردن یک «تمدن رسیده‌ى پخته» از تکنیک‌هاى درجه‌ اول است. نه از این لحاظ که راه‌حل‌هاى مثبتى براى اختلافات جدید زندگى تحویل دهد -زندگى دائما غیر از آن است که بوده- بلکه از این نظر که مانع از تکرار اشتباهات کودکانه ‌از من‌ گذشته مى‌شود. اما اگر آدم تنها با این راضى نشود که پیر شده و زندگى کم‌کم براى او مشکل‌تر مى‌شود، و علاوه بر آنکه حافظه‌ خود را از دست داده هیچ تجربه‌اى هم نیاموزد، آن‌وقت دیگر همه‌چیز بر باد رفته. و من تصور مى‌کنم اروپا درست دچار یک چنین وضعى است.

طنین هشدار تاریخی گاست را در این پاراگراف باید بارها خواند که از پیامد عدم توجه به تاریخ و رجعت به بربریت می‌گوید: معاصران «فهمیده‌ى» ما گرفتار نادانى تاریخى عجیبى هستند. من ادعا مى‌کنم که روشن‌بینان اروپایى امروز به‌مراتب کمتر از آنهایى که در قرن 18 و یا خود 17 زندگى مى‌کردند، با تاریخ آشنا هستند. دانش تاریخى «الیت» مسلط آن روز -مسلط به معناى اعم خود- ترقیات عجیب قرن نوزدهم را امکان‌پذیر مى‌ساخت.

سیاست آنها -سیاست قرن هجدهم- به‌خصوص در این زمینه بود که از اشتباهات سیاسى گذشته بپرهیزند. سیاست آنها اصولا روى این اشتباهات تنظیم شده بود و اجزاى اساسى آن عبارت بودند از تجربیات دور و درازى که برهم انباشته شده بودند. اما قرن نوزدهم کم‌کم «کولتور تاریخى» را از دست مى‌داد، اگرچه در جریان همان قرن متخصصان تاریخ را به‌صورت «علم» ترویج مى‌کردند. جزء بزرگ خطاهاى اصلى این «عدم توجه» همان‌هایى هستند که ما امروز هم دچار آنهاییم. در سى سال اخیر قرن نوزدهم در زیر زمین تحولى شروع شد، رجعت به بربریت آغاز گردید، یعنى موجودى پدیدار گشت صاف و ساده بدوى، که گذشته‌اى نداشت یا گذشته را فراموش کرده بود.

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.