|

شرق تأویلی یا غرب تحلیلی

از تأویل به فلسفه؛ ذهنیت شرقی و تجربه زیسته

ذهن انسان شرقی، ‌به‌ویژه ایرانی، اغلب به‌جای تحلیل صریح و منطقی، جهان را از میان لایه‌های رمز، استعاره، اسطوره و نشانه تجربه می‌کند. این ویژگی را می‌توان «ذهن تأویلی» نامید؛ ذهنی که به‌جای دیدن سطح، دنبال عمق می‌گردد‌ و به‌جای دانستن، میل به شهود دارد.

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

امین شاهد،منتقد و پژوهشگر:  پیش‌خوان: ذهن انسان شرقی، ‌به‌ویژه ایرانی، اغلب به‌جای تحلیل صریح و منطقی، جهان را از میان لایه‌های رمز، استعاره، اسطوره و نشانه تجربه می‌کند. این ویژگی را می‌توان «ذهن تأویلی» نامید؛ ذهنی که به‌جای دیدن سطح، دنبال عمق می‌گردد‌ و به‌جای دانستن، میل به شهود دارد.

اما آیا این ذهنیت تنها ویژگی ایرانی‌هاست؟ نه. فرهنگ‌های شرقی دیگر -از هند و چین گرفته تا سرزمین میان‌رودان و شمال آفریقا-‌ نیز با همین خصلت شکل گرفته‌اند. آنچه آنها را به‌ هم پیوند می‌دهد، زبان رمزآلود، سنت اسطوره‌ای و غلبه روایت بر تحلیل است. در هند، اوپانیشادها و مهابهاراتا نه کتاب‌هایی برای بحث منطقی، بلکه متونی برای تجربه ذهنی، شهود و تعمق‌اند. در چین، آموزه‌های دائو یا کنفوسیوس نیز با نماد، تضادهای ظاهری و حکمت ضمنی کار می‌کنند. و در ایران، از فردوسی تا سهروردی، از حافظ تا ملاصدرا، همه از طریق تأویل به حقیقت رسیده‌اند، نه از راه فرمول و گفتمان فلسفی تحلیلی.

در برابر این، تفکر غربی از یونان باستان پایه‌گذاری شد بر مبنای وضوح، تمایز مفهومی و استدلال. فلسفه در آنجا شکلی مستقل و روش‌مند یافت. فیلسوف کسی بود که بتواند فکر کند، بنویسد‌ و نقد شود. اما در شرق، فیلسوف بیشتر همان حکیم است؛ کسی که می‌زیَد‌ و سخنش همچون شعر یا تمثیل، به تفسیر نیاز دارد.

در جهان معاصر، این تفاوت به‌ وضوح در هنر نیز دیده می‌شود. مثلا در آثار نقاشی فرح اصولی، عکس‌های نیوشا توکلیان‌ یا برخی چیدمان‌های هنر معاصر ایران، تصویر به‌مثابه رمز و نشانه عمل می‌کند. یک تصویر ساده می‌تواند حاوی تاریخ، ایدئولوژی، مذهب و روان‌شناسی اجتماعی باشد. نیوشا توکلیان اگرچه عکاس خبری-مستند است، اما در پروژه‌های اخیرش (مثل مجموعه «به یاد سپیده») نگاه نشانه‌شناسانه، هویتی و چند‌لایه دارد و نگاهش اغلب ترکیبی از واقعیت و نماد است. مخاطب ایرانی برای دریافت این آثار، به تحلیل منطقی نیاز ندارد، بلکه آنها را زیست می‌کند. معنا از مواجهه شخصی با اثر بیرون می‌آید، نه از توضیح تکنیکی. این همان معنایی‌ است که پدیدارشناسی روی آن تأکید دارد؛ معنا، چیزی‌ است که از دل تجربه زیسته ما با جهان برمی‌خیزد. جهان نه آن‌طور که هست، بلکه آن‌طور که بر ما ظاهر می‌شود، فهمیده می‌شود.

اما همین ویژگی می‌تواند موجب افراط شود. ذهن تأویلی، اگر از ابزار فاصله‌گذاری، منطق و تحلیل بی‌بهره باشد، در پیچیدگی‌های خود گم می‌شود. گاهی آن‌قدر تأویل می‌کنیم که نمی‌توانیم تصمیم بگیریم، گره‌گشایی کنیم یا گفت‌وگوی مؤثری با ذهن تحلیلی غربی داشته باشیم. در نتیجه، در حوزه‌های علمی، مدیریتی یا حتی سیاست‌گذاری، با نوعی بی‌ثباتی معنایی مواجه‌ایم. زبان ما به‌جای «شفاف‌سازی»، اغلب «ابهام‌سازی» می‌کند.

برای مثال، در نهادهای رسمی و اسناد دولتی یا حتی گفت‌وگوهای دانشگاهی، واژه‌هایی همچون «راهبرد»، «نگاه کلان» و «رویکرد توسعه‌محور» زیاد تکرار می‌شوند، اما مصداق دقیق ندارند. این گرایش به «ابهام زبانی»، بازتابی از همان ذهن تأویلی است که به‌جای معنا‌دادن روشن، معلق می‌نویسد و چند‌پهلو سخن می‌گوید. آیا می‌توان این دو رویکرد را به گفت‌وگو با یکدیگر نشاند؟ آیا ذهن شرقی می‌تواند همچنان شاعر و شهودی بماند، اما از تحلیل و روش هم بهره بگیرد؟ شاید پاسخ در آفرینش هنری، آموزش فلسفه انتقادی‌ و تربیت زبان گفت‌وگو نهفته باشد. ما نیازمند ذهن‌هایی هستیم که بتوانند هم یک شعر حافظ را بفهمند و هم منطق آن را تحلیل کنند؛ هم یک تابلوی رمزنشان را تأویل کنند و هم ساختارش را بشکافند.

جهان امروز بیش از هر زمان دیگری به این تلفیق نیاز دارد. غرب نیز امروز به‌ سمت شهود و نشانه‌شناسی بازمی‌گردد (از دل روایت، روان‌کاوی و پدیدارشناسی)‌ و شرق نیز گام‌هایی به‌ سوی تحلیل و روش برمی‌دارد. تقابل شرق و غرب، اگر به فهم متقابل بدل شود، نه تهدید بلکه فرصتی برای تغییرات بنیادین خواهد بود.

عقل در شرحش چو خَر در گِل بخفت‌/ شرحِ عشق و عاشقی هم عشق گفت‌ (مولانا)

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.