مقالهای از محمود درویش در رثای غسان کنفانی
غزالی که به زلزله بشارت میدهد
در هشتم جولای ۱۹۷۲، غسان کنفانی، نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی، در بیروت در اثر انفجار بمبی که توسط موساد اسرائیل در خودروی او کار گذاشته شده بود، ترور شد. این انفجار منجر به شهادت او و خواهرزاده هفده سالهاش، لمیس نجم، شد. کنفانی در سال ۱۹۳۶ در عکا به دنیا آمد. او و خانوادهاش پس از فاجعه (نکبت) ۱۹۴۸ در فلسطین، مجبور به مهاجرت به لبنان و سپس سوریه شدند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
ترجمه عظیم طهماسبی:توضیح مترجم: در هشتم جولای ۱۹۷۲، غسان کنفانی، نویسنده و روزنامهنگار فلسطینی، در بیروت در اثر انفجار بمبی که توسط موساد اسرائیل در خودروی او کار گذاشته شده بود، ترور شد. این انفجار منجر به شهادت او و خواهرزاده هفده سالهاش، لمیس نجم، شد. کنفانی در سال ۱۹۳۶ در عکا به دنیا آمد. او و خانوادهاش پس از فاجعه (نکبت) ۱۹۴۸ در فلسطین، مجبور به مهاجرت به لبنان و سپس سوریه شدند. او به جنبش ملیگرایان عرب پیوست و به یکی از برجستهترین صداهای فرهنگی و سیاسی در مبارزات فلسطینی تبدیل شد. در سال ۱۹۶۷، در تأسیس جبهه مردمی برای آزادی فلسطین نقش داشت و به عضویت دفتر سیاسی آن انتخاب شد. سپس به سخنگوی رسمی و مسئول فعالیتهای رسانهای این جبهه تبدیل شد. در سال ۱۹۶۹، سردبیر مجله «الهدف» که از سوی همین جبهه منتشر میشد، شد. از کنفانی آثار ادبی برجستهای به جای مانده است، از جمله: مردانی در آفتاب (۱۹۶۳)، بازگشت به حیفا (۱۹۶۹)، سرزمین پرتقالهای غمگین (۱۹۶۳) و آنچه برای شما باقی ماند (۱۹۶۶). متن مقاله محمود درویش با عنوان «غزالی زلزله دیگری را بشارت میدهد» به یاد شهید غسان کنفانی، در جلد دوم «وقایعنامه جاودانگان» (سجل الخالدین)، منتشر شده توسط رسانه مرکزی جبهه، در صفحات ۲۰۰ تا ۲۰۵ منتشر شده است.
طبیعی است که خونش خشک شده باشد. طبیعی است که دوستانش به زبان خود بازگشته باشند. و طبیعی است که ما توانایی سخنگفتن از او را بازیابیم، همانگونه که از رودهایی که از ما گذشتند و رفتند، حرف میزنیم.
و این همان چیزی است که برای من اتفاق میافتد: روزها و روزها تلاش میکنم تا به این «طبیعیبودن» عادت کنم و در آرامش دربارهاش بنویسم. اما او مرا از کاغذ میراند، زیرا جوهرش هنوز خشک نشده است. اوست که مرا از وفای به عهدم بازمیدارد، اوست که مرا از نوشتن منع میکند.
نوشتن! چقدر میپرسیم: چیست؟ و درمیمانیم. مگسهای زیادی روی سخنان زیبا مینشینند.
گویی او تنها فلسطینی بود که پاسخی قاطع و درخشان داد، و گواهیاش گواهی بود. گویی او از معدود کسانی بود که به جوهر، نیروی خون بخشیدند. و میتوانیم بگوییم: غسان کنفانی جوهر را به مرتبه شرافت رساند و به آن ارزش خون بخشید.
او هر نوع سوءتفاهم و بدفهمى را برطرف میکرد. و در نوشتارش تسلط یقین بود. کسی که خواندنش را خوب بلد باشد، پرسشها را در سطوح مختلف مطرح میکند.
کسانی هستند که زندگی را اتهام و خیانت میدانند و نوشتن را از کاراییاش بازمیدارند، زیرا آزادی جز با مرگ به دست نمیآید! و از اینجا، مرگ برای اینان به هدف فینفسه تبدیل میشود.
«شما متهم هستید تا زمانی که مرگ خود را اثبات کنید». این بیماری در زندگی فلسطینی ما شایع شده است. شکستخوردههای ما اجساد شهدا را سنگر و خندق و دادگاه قرار دادند. یک بار به خود شلیک کردند، و بار دیگر منتظر گلولههای دشمن ماندند تا معیار شایستگی باشد. همین طرز نگاه به حرکت و به اشیا، جسد غسان کنفانی را به پایگاهی برای ترور نوشتن تبدیل میکند. و اینگونه، نویسنده بزرگ ما از هر ارزش خلاقهای جز مرگ تهی میشود.
و در مقابل، کسانی هستند که به نوشتن قداست جدایی و مشروعیت طلاق از ماجراجویی و فریب زندگی و خطر را میبخشند. کسانی هستند که نوشتن را هدفی فینفسه میدانند.
اما غسان کنفانی نویسنده زندگی است. او مینوشت چون زندگی میکرد. و زندگی میکرد چون مینوشت و خاطره گذشته فلسطینی را زنده نگه میداشت تا جایگاه آینده باشد. مرگ هدف او نبود، چون او از زندگی در نوشتن ناتوان نبود، و از حرکت عمل انقلابی فلسطینی که زندگیاش را در مبارزه متبلور میساخت، دور نبود. و یگانگی او در عمل نوشتاری، که به حد تصوف میرسید، نوعی بازیافت زندگیاش در زندگی مردمش و شکلدادن آن در مسیر رؤیای بزرگ بود.
غسان کنفانی در میدان مبارزه سقوط کرد. سقوط کرد درحالیکه بر جایگاه نوشتاری خود مسلط بود. و دشمنان او را ترور کردند زیرا او کارایی نوشتن را داشت که نسلی را میسازد که ابزار بیان کارایی خود را در سلاح خواهد یافت. بنابراین، دفاع از غسان کنفانی در برابر خطاهای کسانی که جز مرگ در او چیزی نمیبینند، دفاع از نوشتن و زندگی است. نویسنده انقلابی میداند که ابزار بیان عاملیت اجتماعیاش شکل نوشتن را به خود میگیرد زیرا وى و سلاحش را متمایز میکند. نوشتن تنها وقتى میتواند تأثیر مبارزاتی خود را محقق سازد که موفقیتآمیز باشد. هنر بد که امروزه توسط نادانها در زندگی ما، تحت هر شعاری ترویج میشود، ضررش کمتر از سلاح بد نیست. و غسان کنفانی با تسلطش بر حرفه نوشتن، با خصوصیت هنری زیبایش، و با نحوه بهکارگیری این زیبایی، مؤثر و تأثیرگذار بود. نه با وارونه کردن این معادله.
بعد از این دیگر او را نخواهیم دید... . دیگر از نظرات کنایهآمیزش درباره کسانی که با فضیلت آرمان به نوشتن میپردازند، نخواهیم شنید. اما او همیشه با قدرت کلمات نامیرایش به ما هجوم میآورد. چقدر فلسطینیان نوشتند و مردند. اما جوهرشان با خونشان خشک میشد. نوشتههای او شاید همان گوهر نادری باشند که پس از بازگشت از تشییع جنازه نویسندهاش، شایسته خواندن است. و تاریخ تبلور نثر نوین فلسطینی از غسان کنفانی آغاز میشود.
چرا او... نه دیگری؟ این همان هدیه است. این همان ستاره است. او همان استعداد درخشانی است که میدانست چگونه استعدادش را پرورش دهد و در کدام مجرا بگذارد.
غسان کنفانی توانست نقش خود را ایفا کند، زیرا که او نقشی داشت و از نظر هنری برای ایفای این نقش واجد شرایط بود. او محصول سفر رنج فلسطینی از سقوطی بود که در قالب اردوگاه نمایان شد تا صعودی که در واقعیت تفنگ تبلور یافت. و در اثر نوشتاریاش که از طریق آن نقش اجتماعی و ملی خود را ایفا میکرد، تاریخ جنبش فلسطینی در قلب یک هنرمند قرار داشت. او از آن جهت انقلابی بود که نویسندهای انقلابی بود. این صفت از لحظه شهادت از او گرفته نشد.
او میدانست چرا مینویسد و برای چه کسی مینویسد. اما این را هم میدانست که ارزش این دو مسئله، برای تولید هنر، مشروط به تسلط بر مسئله دیگر است: چگونه بنویسد.
نوشتههای غسان از اتهام در امان نماندند، زمانی که او شکل نوشتاری خود را از حالت سکون توصیفی به حالتی والاتر و دشوارتر، تحت تأثیر پیچیدگی قضیهای که در بر میگرفت، ارتقا داد. و از مواجهه با این پرسش ابدی در امان نماند: چه کسی این سبک را میفهمد؟ غسان کنفانی آنقدرها هم که برای خوانندگان سطحیاش به نظر میرسید، آسان نبود. درست است که تمام انرژی خلاقانه و فعالیت اجتماعی خود را وقف آرمان بزرگش کرد. و درست است که این آرمان، با تودهها و اشکال مبارزهاش، هدف بزرگ او بود. اما نوشتن، به عنوان یک آرمان نیز وسواس او بود. و پرداختن به سؤالی مانند «آرمان نوشتن» او را قادر ساخت تا دائما پیشرفت کند و تا این حد زنده بماند.
غسان کنفانی تنها به این دلیل توانست تأثیرگذار و کارآمد باشد که نویسندهای حرفهای بود... . او حتی در یادداشتهای روزنامه یا روزانهاش، بسیار خاص، متمایز و مسلط بود. ظریف و مضطرب، چون غزالی که به زلزله بشارت میدهد.
او در این نسل سرشار از حیاتی نادر بود. با برقی تمامنشدنی تسخیر شده بود. و برای فعالیت آگاهانهاش هیچ مجال استراحتی باقی نگذاشت. بین یک رمان و دیگری، یا یک اثر و دیگری، تعطیلاتی برای بازیافت قوای خود نگذراند. برای سرشار شدن از تأمل به منظور اینکه اثر نوشتاری جدید را خلق کند، نرفت. او سوخت خلاقیت خود را با به هدر دادن نیروهایش تجدید میکرد. او به طور خودکار انرژی میگرفت، زیرا حافظه جمعی تحلیل نمیرود. و انرژیهای خود را با عملیات تخلیه دائمی آنها باز مییافت.
آیا واقعا مرگ زودرس خود را احساس میکرد، بنابراین چشمههایش را تا این حد به اسراف گشود؟ آیا وسواس مرگ او را به سمت سرازیر کردن انرژیهایش در مدتزمانی کوتاه میکشاند؟ آیا پیشبینی او از این پایان-آغاز، انگیزهای برای پرداختن به تمام اشکال بیان از داستان و رمان و نمایشنامه و مطالعه و تحقیق و نقد بود تا خونش را بر انگشتان ما و خاطرات ما ثبت کند؟ و آیا در نوشتن، از مرگ به سوی زندگی پیشی میگرفت؟
شاید. شاید این مسابقه یکی از زیباترین جلوههای «خودخواهی» خلاق و فداکاری همزمان بود. این شکلی نادر از اشکال تحقق زندگی او در بستر به هدر دادن آن در زندگی دیگران است. و اینگونه، خودخواهی هنرمند به رودخانهای بخشنده تبدیل میشود.
کسانی که او را از نزدیک میشناختند، از سرزندگی و ظرفیت ارزشمندش برای کار آگاه بودند. آنها همچنین از تلاش خستگیناپذیرش برای خودشکوفایی هنری آگاه بودند. او تمام کارهای عمومی را در طول روز انجام میداد. و در اواخر شب... در اوایل صبح... به سراغ نوشتههای «خاص» خود، به سمت نوشتههای هنریاش میرفت، زیرا برای او امکان تخصص علنی وجود نداشت، او به صورت مخفیانه به نویسندگی حرفهای میپرداخت. چرا؟ چون او فلسطینی بود... به سادگی چون او فلسطینی بود.
هیچکس نگفت که فلسطینیها به نویسندگان خود رحم نمیکنند. من خواهم گفت: فلسطینیها به نویسندگان خود رحم نمیکنند. این از فرط ایمانشان به کارایی ادبیاتی است که برایشان، و از آنها، جبرانی برای تحقیرها ارائه کرده است، وقتی که همه چیز را از دست دادند و جز کلمات چیزی نداشتند. این امر به دلیل آن است که ادبیات از آنها قدرت گرفت تا رابطهای برایشان بنا نهد. به ندرت وطن، آنگونه که بر ادبیات فلسطینیها سیطره مییابد، سیطره مییابد. بنابراین، فلسطینیها، بحق، درک میکنند که آنها هستند که نویسندگانشان را خلق کردهاند... و به همین دلیل نیز همیشه از آنها شهروندی نمونه و اطاعت فولادین میخواهند، و به آنها اجازه نمیدهند که کمتر از سرباز یا قدیس باشند. و از این رابطه سخت، از این مطالبه همهجانبه، نویسنده فلسطینی خود را مجبور میبیند که حرفه ادبیات را در خفا «سرقت» کند. و در طول روز باید اشکال دیگری از بیان تعهد خود را به اقتدار وطن انجام دهد!
اینگونه غسان کنفانی نوشتههای هنریاش را از ساعات اختصاصیافته به خوابش میربود. و نوشتن چیزی جز نتیجه رابطهاش با فلسطین-وطن، رؤیا، مبارزه، تودهها و تبعید نبود. او بیش از یک نویسنده بود. اما چه اشتباه فاحشی را منتقدان و روزنامهنگاران کوچک مرتکب میشوند و با آن مردم را فریب میدهند، وقتی «واو عطف» [برای تمایز] بین نویسنده و مبارز قرار میدهند و میگویند: او نویسنده و مبارز بود. مسئله در چنین جزئیاتی نیست؛ غسان کنفانی نویسندهای مبارز بود.
اغلب فلسطینیها با پرسشهایی مواجه میشوند که از سر سادگی یا اتهام مطرح میشوند: آیا شما نویسنده هستید یا مبارز؟ در یک مرحله تاریخی خاص، نویسنده مبارز به عنوان نویسندهای تعریف میشود که بیانگر حرکت نیروهای انقلابی... حرکت تجدید است. و اغلب ابزار بیان پیوستن نویسنده به نیروهای انقلاب، همان نوشتن است. و غسان کنفانی تحت تعقیب این سؤال باقی ماند تا اینکه به شهادت رسید، پس سؤال را شکست داد و نوشته غسان پیروز شد.
فعالیت نوشتاری او متنوع بود. راهی که خونش در آن ریخته شد، از توصیف محروم است. جسد پارهپارهاش وضعیتهای آرمان فلسطین را ترسیم کرد... او اسطوره را محقق ساخت.
چقدر دوستان را رثا گفتم. اما هرگز احساس نکردم که خود را رثا میگویم، و زندگیام را بازسازی میکنم، مگر زمانی که سعی کردم گوشهای از این آتشفشان را در دست بگیرم: غسان کنفانی.
چه کاری از دستت برمیآید؟ واقعا، چه کاری میتوانی بکنی؟ اینگونه نویسنده در حضور فاجعهای که قلم آن را دفع نمیکند، بر خود میتازد. و شاید همینگونه موقعیتها که از سودمندی و قدرت کلمه در مقایسه با عناصر طبیعت یا عملی عظیم میکاهد، از دیرباز سنت مقایسه ناعادلانه بین کلمه و عمل را ایجاد کرده است. همیشه اشتباه نیست که پاسخی غلط بدهیم. گاهی اوقات و بهخصوص در چنین حالتی، اشتباه از صرف طرح این سؤال ناشی میشود.
و مرگ یک حادثه است. اما نوعی از مرگ وجود دارد که شکل پاسخ به یک معضل یا مقایسه را به خود میگیرد. و اینگونه کشتهشدن نویسندگان مبارز به دلالتها و نمادها تبدیل میشود. و اینگونه کشتهشدن غسان کنفانی، گواه کارایی/عاملیت نوشتن بود نه نفی آن، چنانکه مکانیکها و درماندهها در برابر جنبش روابط تصور میکنند، مانند آن جوانانی که از مناطق ناتوانی و ناامیدی و زشتی به نام انقلاب میآیند تا ناهنجاریهای خود را بر کاغذ و بر روان انسانها تعمیم دهند، و هنر را به ارتداد متهم میکنند، و زندگی را به خیانت.
دوست من غسان! چه بسیار دوستانی را وداع گفتم، اما جز در وداع ِآخر با تو با هیچ مرحلهای از زندگیام وداع نگفتم.
آخرین چیزی که از کابوسها انتظار داشتم، این بود که برای اعلام قبلی حضورت از ده سال پیش اقدام کنم. من پیش از آن به دنیا آمدم، اما تو بودی که تولد مرا اعلام کردی. به تو نگفتم: متشکرم، چون عمر را طولانیتر میپنداشتم.
حالا میگوییم: ادبیات سرزمین اشغالی... ها... ها! اما آن زمان وضعیت فرق میکرد. ما گروهی از جوانان زیر سی سال بودیم که از کمترین مقدمات پاسخ عملی به شکستهایی که آگاهی و شرم ما با آنها همعصر بود، بیبهره بودیم. سعی میکردیم شعر بنویسیم بدون آنکه بدانیم شعر است. فریاد میزدیم، رنج میبردیم، اعتراض میکردیم، چون ابزار بیان دیگری نداشتیم.
بیشتر هموطنانمان ما را مسخره میکردند، چون دوران کودکی و نوجوانی و جوانی ما را میشناختند، شناختی که شایسته تحسین نبود. پسرانی که شعر مینویسند. و لقب «شاعر» آرزوی سختی بود که عذاب میداد. در بهترین حالت، برخی از معلمان میگفتند: مبتدیانی هستند که آینده دارند. حتی خود دشمن هم به طور جدی به ما اهمیت نمیداد. در شبهای شعری که در روستاها برگزار میکردیم، کنجکاوی و ملاحظات سیاسی و دختران مدرسه بودند که ما را تشویق میکردند. زیرا شعر «معتبر»... شعر مقبول، آن زمان در نزد مردم و روزنامهها، شعری بود که از خارج میآمد... شعری بود که خارج از سرزمین اشغالی ساخته شده بود.
و ستارههای شعری رایج در جهان عرب همان ستارههای رایج در روزنامههای دشمن بودند، با استثنائات اندکی. و آن روز نپرسیدیم: چگونه شعر این همه قدرت فریبکاری دارد که مطرب اضداد باشد؟
و ناشناخته ماندیم...
تا اینکه غسان کنفانی عملیات فدایی مشهور خود را انجام داد: اعلام وجود شعر در سرزمین اشغالی، و رابطه در داخل و خارج سرزمین اشغالی دگرگون شد. و افراط به نقیض افراطی خود رفت: هیچ شعری جز در سرزمین اشغالی وجود ندارد!!
رسوایی شناخته شده است. من در اینجا چیزی جدید اضافه نمیکنم. اعتراف خواهم کرد که گواهی من هیچ ارزشی ندارد جز ارزش اعتراف: ما که آنچه غسان آن را «شعر مقاومت» نامید مینوشتیم، در واقع نمیدانستیم که «شعر مقاومت» مینویسیم و پیش از دیگران، از این شور سیاسی به آنچه مینوشتیم، شگفتزده شدم. همه چیز قابل توضیح است، مثلاً بگوییم: مرحله تاریخی خاصی که در آن روان عربیِ زخمی به تقدیس هر آنچه از سرزمین فلسطین میآمد، روی آورد. اما... اما برخی از ما از لذت مست شدند، و برخی شروع کردند به طراحی قصاید برای حنجره گویندگان، و برخی از مسئولیت ترسیدند و نگران شدند. و برخی درک کردند که این موجی است که میشکند و از این کف، جز شعر حقیقی باقی نمیماند. و آن روز... آن روز نوشتم:
«أنقذونا من هذا الحب»: «ما را از این عشق نجات دهید»...
اما ما به خوبی میدانیم که تلاش برای لغو تمام شعر انقلابی عربی با سخنرانیهای شورانگیز یا مرثیههایی که جوانان در سرزمین اشغالی مینویسند، ساخته غسان کنفانی نیست.
آنچه غسان انجام داد، شکستن محاصرهای بود که بر وضعیت عربها در سرزمین اشغالی اعمال شده بود، و روشن کردن هر نقطه از مقاومت که فرزندان ملت فلسطین در آنجا انجام میدهند. و شعر، هنوز هم، یکی از ابزارهای بیان این مواضع و این مقاومت بوده است.
کشف عربها مبنی بر اینکه عربهایی در فلسطین اشغالی به زبان عربی سخن میگویند و سرزمین خود را دوست دارند و از ظلم متنفرند، کشفی حیرتانگیز بود... حیرتانگیز تا حد خجالت. با این حال، این کشف به صدای عربی که از آنجا میآمد، سعادت احساس انتشار و غلبه بر دیوارها را بخشید. و آگاهی صاحبان این صدا از وجود شنوندگانی برایشان، محرکی برای رشد و توسعه آن در برخی شد، و مانعی برای توسعه آن در برخی دیگر که به جغرافیا به عنوان استعدادی غیرقابل بحث بسنده کردند.
غسان کنفانی افکار عمومی عرب را به ادبیات سرزمین اشغالی رهنمون شد. اما مبالغهها و بر هم خوردن تعادلها، مسئلهای است که به کسانی مربوط میشود که مباحث ارائهشده غسان را مطالعه کردند. پیش از آنکه غسان کلمه «مقاومت» را به کار ببرد این کلمه در شعر آنجا رایج نبود. اینگونه شد که اسم بر مسمایش دلالت کرد...
اگر غسان کنفانی، با این صفت (یعنی کاربرد مقاومت)، هر کس را که به زبان عربی در سرزمین اشغالی نوشت، در برگرفت، به دلیل آن بود که شادیهای موجود او، شامل نویسندگان، شبهنویسندگان، مقاومتپیشهها و مقاومتگریزها میشد، زیرا شادیهای او شامل زبان عربی در فلسطین اشغالی میشد. بنابراین، اکنون میتوان به این نکته توجه کرد که برخی از نامهای ذکرشده در مقالات غسان کنفانی درباره ادبیات در سرزمین اشغالی، بیش از یک حاشیه کماهمیت در زندگی عربهای آنجا ندارند، و برخی از آنها حاشیهای منفی را اشغال میکنند که با ارزیابی اولیه مغایرت دارد.
در همان زمان که غسان کنفانی راز آنچه را که نویسندگان عرب سرزمین اشغالی مینوشتند، فاش میکرد، به بررسی نقیض این نوشتار و یکی از مواد گفتوگو با آن میپرداخت: نوشتار صهیونیستی، و نقش آن در شکلگیری آگاهی و هویت صهیونیستی. به عبارت دیگر: او کارایی نوشتن نزد دشمن را بررسی میکرد. بدین ترتیب اولین مطالعه عربی را درباره یکی از خطرناکترین موضوعات صهیونیستی ارائه کرد. و بدین ترتیب، طبق معمول خود، نوآور، آشکارکننده و پیشگام بود.
اگر تصویری که غسان از ادبیات صهیونیستی ارائه کرد، از ترسیم برخی جنبههای مهم بیبهره بود، به دلیل اتکای غسان به متون انگلیسی انتخابشده از ادبیات عبری بود و اگر همین متون منتخب به تنهایی برای اثبات نقش تخریبی فرهنگ صهیونیستی کافی باشد، تصویر چقدر تیرهتر خواهد بود وقتی به اصل صریح عبری که ملاحظات احتیاط در قبال افکار عمومی خارج از وطن اشغالی را رعایت نمیکند، دسترسی پیدا کنیم!
مطالعه غسان توانایی زیادی در درک جوهر و ویژگیهای اساسی ادبیات صهیونی دارد و محرکی است برای پژوهشگران زبان عبری تا خط کشف را که غسان کنفانی بنیان نهاد، ادامه دهند.
و شاید مفید باشد بدانیم که ادبیات صهیونی یکی از ابزارهای شستوشوی مغزی است که دانشجویان عرب ما در سرزمین اشغالی در معرض آن قرار دارند. به همین دلیل، این ادبیات ظرفیت شکلدهی به مؤلفههای فرهنگی جوان عربی تحت اشغال را دارد، صرفنظر از جهت واکنش او به آن. پس ممکن است او را به سمت مقدمات همزیستی بر اساس سبک زندگی اسرائیلی و سپس به سمت سستی یا تساهل در قبال ادعای حق صهیونیستها بر سرزمین فلسطین سوق دهد. از سوی دیگر (ممکن است) او را به موضع رد تمام جنبههای زندگی و اندیشه صهیونیستی سوق میدهد.
دوست من غسان!
سفیدی کاغذ پیش رویم زیاد است. و خون تو که خشک نمیشود، هنوز رنگ میپاشد. من دورهای از زندگیام را وداع گفتم، آنگاه که تو را وداع میگفتم. آمدم و دیدم. دیدم که چگونه میروی. مساحت سرزمین اشغالی وسیعتر شد و دیگر این یک مزیت نیست و چرخه زندانها میچرخد... وداع میگوید و استقبال میکند. هر سرزمینی شهادت فرزندان مردمِ مرا میبیند. ما در همه جا تحت تعقیبیم. و نویسنده نفرینی است و به زندگی و نوشتن متهم. وطن، همان وطن است و در آن یک کلمه هم ننوشتی. کجاست سرزمین غیر اشغالی در عالم؟ و کجاست سرزمین اشغالی در انقلاب؟
و ای دوست من غسان!
ما ناهار آخر را نخوردیم. و تو بابت تأخیرت عذرخواهی نکردی. گوشی تلفن را برداشتم تا طبق معمول تو را لعنت کنم: «ساعت دو است و نرسیدی! این عادت بد را کنار بگذار.»
اما به من گفتند: منفجر شد!
و حالا، برای تو مینویسم بدون آنکه از دست کمال ناصر بترسم که مرثیه مرا برای تو ربود. و به مزاح گفت: این حرفها را درباره غسان کنفانی منتشر نکن. این حرفها به من میآید... و به زودی کشته خواهم شد.
شوخی میکرد؟ بله. اما او هم منفجر شد.
هیچکس آنطور که میخواهد برای خودش زندگی نمیکند.
اما ما تو را در هر جا میبینیم... در ما و برای ما زندگی میکنی و تو نمیدانی، و خبر نداری.
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.