|

رنج‌های نامرئی جنگ

پیامدهای مخرب تنش‌های نظامی بر روان کودکان و نوجوانان

در میان خانه‌های ویران و آژیرهای بلند جنگ، فاجعه‌ای آرام‌تر در حال وقوع است؛ فاجعه‌ای که به‌ندرت خبرساز می‌شود، اما زخم‌های عمیق و ماندگاری از خود بر جای می‌گذارد. این ویرانی در خیابان‌ها قابل مشاهده نیست، بلکه در ذهن کودکان است. این بازماندگان جوان چیزی بیش از صدای انفجار را با خود حمل می‌کنند. آنها با ترس از آوارگی، غم از دست دادن، سکوت روال‌های از‌هم‌پاشیده و درد دوگانه‌ای زندگی می‌کنند که یکی ریشه در بقا دارد و دیگری در آرزوی سرپناهی عاطفی.

رنج‌های نامرئی جنگ

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مریم مرامی-کارشناس ارشد علوم شناختی: در میان خانه‌های ویران و آژیرهای بلند جنگ، فاجعه‌ای آرام‌تر در حال وقوع است؛ فاجعه‌ای که به‌ندرت خبرساز می‌شود، اما زخم‌های عمیق و ماندگاری از خود بر جای می‌گذارد. این ویرانی در خیابان‌ها قابل مشاهده نیست، بلکه در ذهن کودکان است. این بازماندگان جوان چیزی بیش از صدای انفجار را با خود حمل می‌کنند. آنها با ترس از آوارگی، غم از دست دادن، سکوت روال‌های از‌هم‌پاشیده و درد دوگانه‌ای زندگی می‌کنند که یکی ریشه در بقا دارد و دیگری در آرزوی سرپناهی عاطفی. درحالی‌که ساختمان‌ها ممکن است دوباره سر برآورند، التیام دنیای درونی یک کودک به چیزهای بسیار بیشتری از جمله ثبات، مراقبت، درک و زمان نیاز دارد. آسیب به حس اعتماد، امنیت و امید آنها از هر دیوار فروریخته‌ای سخت‌تر جبران می‌شود. پشت آمار تلفات، چهره‌های واقعی پنهان هستند؛ کودکانی که با ترس از خواب می‌پرند، با شنیدن صداهای ناگهانی به خود می‌لرزند و برای درک آنچه از دست داده‌اند، تقلا می‌کنند. آنها بازماندگان خاموش جنگ هستند که یاد می‌گیرند در سایه آن رشد کنند. این یادداشت در پی روشن‌کردن واقعیتی است که اغلب نادیده گرفته می‌شود؛ فشار روانی و عاطفی عمیقی که جنگ بر کودکان و نوجوانان وارد می‌کند. این یادداشت که خطاب به خانواده‌ها، مربیان، مراقبان، متخصصان سلامت و تصمیم‌گیرندگان است، راهنمایی‌های عملی و مسیرهایی را برای تاب‌آوری ارائه می‌دهد. مهم‌تر از همه، این یادداشت حاوی حقیقتی روشن و انکارناپذیر است: اینکه حتی پس از توقف بارش موشک‌ها، هر کودکی سزاوار فرصتی برای احساس امنیت و امید دوباره است.

 

تأثیر روانی جنگ بر کودکان و نوجوانان

وقتی جنگ شروع می‌شود، کودکان به‌ندرت کسانی هستند که آن را شروع می‌کنند اما اغلب بیشترین هزینه را می‌پردازند. صدای بمب، از دست دادن ناگهانی والدین و تخریب مدرسه، این لحظات به‌سادگی نمی‌گذرند. آنها در اعماق وجودشان ته‌نشین می‌شوند و اغلب بعدا به شکل کابوس، حملات پانیک یا سکوتی که ماه‌ها طول می‌کشد، دوباره ظاهر می‌شوند. کودکان در فضای جنگی فقط ناظران خشونت نیستند؛ آنها شاهدان، بازماندگان و گاهی اوقات اهداف مستقیم آن هستند. بسیاری با احساس خطر مداوم زندگی می‌کنند. برای بچه‌های کم‌سن‌وسال، آسیب‌های جنگ اغلب فوری و گیج‌کننده است. بسیاری، بدون حرف‌زدن درباره آنچه احساس می‌کنند، درد خود را در رفتار ابراز می‌کنند؛ دائما گریه می‌کنند، گوشه‌گیر می‌‌شوند، پرخاشگر می‌شوند، رختخواب خود را خیس می‌کنند یا با ترس طاقت‌فرسا به مراقبان خود می‌چسبند. اینها فقط رفتار نیستند، بلکه نشانه‌های پریشانی هستند. نشانه‌هایی از ذهنی که برای کنارآمدن با چیزی بسیار بزرگ‌تر از آنچه می‌تواند درک کند، تلاش می‌کند. برخلاف کودکان، نوجوانان به اندازه کافی بزرگ هستند که وحشت اطراف خود را درک کنند اما به اندازه کافی بالغ نیستند که آن را پردازش کنند و تحمل چنین بار عاطفی را ندارند. افکار آنها به درون معطوف می‌شود. با هویت، گناه، خشم و درماندگی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. می‌پرسند: چرا ما؟ چرا حالا؟ رؤیاپردازی در دنیایی که در حال سوختن است، چه فایده‌ای دارد؟ این سؤالات اغلب پاسخی ندارند. و در سکوت، ناامیدی رشد می‌کند.‌ نوجوانان، که بین کودکی و بزرگسالی گیر افتاده‌اند، با بار مسئولیت سنگینی روبه‌رو هستند. برخی نقش‌هایی را برعهده می‌گیرند که برای آنها آماده نیستند. مراقبت از خواهر و برادر، تحمل آوارگی یا تصمیم‌گیری‌های غیرممکن در غیاب بزرگسالان. این مسئولیت زودهنگام می‌تواند منجر به اضطراب، خستگی و احساس عمیق از دست دادن جوانی شود. برخی دیگر به سمت مسیرهای خطرناک کشیده می‌شوند: انتقام‌جویی یا روی‌آوردن به رفتارهای پرخطر به ‌عنوان راهی برای رهایی از غم‌های ناگفته. آنچه همه اینها را دردناک‌تر می‌کند، این است که نوجوانی، خود دوران شکننده‌ای است. حالا جنگ را هم به آن اضافه کنید؛ به‌این‌ترتیب عواقب عاطفی نه‌تنها محتمل، بلکه ویرانگر می‌شود. بسیاری امید خود را به آینده از دست می‌دهند. رؤیاهای مدرسه، شغل و خانواده در مواجهه با بقای روزانه از بین می‌رود. این آسیب همیشه با پایان‌یافتن جنگ تمام نمی‌شود. مدت‌ها پس از اتمام درگیری‌ها، بسیاری از کودکان همچنان جنگ را در ذهن خود از طریق فلش‌بک‌ها، ترس از صداهای بلند یا ناتوانی در اعتماد به دیگران مرور می‌کنند. بدون حمایت، آسیب می‌تواند تا آخر عمر آنها را دنبال کند و بر توانایی‌شان در یادگیری، ایجاد روابط یا حتی یافتن معنا در زندگی تأثیر بگذارد. جنگ، هیچ کودکی را بی‌تأثیر نمی‌گذارد. چه از مرزها فرار کنند و چه در محاصره بمانند، بار عاطفی که حمل می‌کنند، می‌تواند به اندازه هر بار جسمی سنگین باشد. با این حال، حتی در بدترین شرایط هم جایی برای امید وجود دارد. با حمایت مناسب، بسیاری از بچه‌ها تاب‌آوری درخور توجهی نشان می‌دهند. آنها شکست‌خورده نیستند، آنها آسیب دیده‌اند. عمیقا زخمی هستند و زخم‌ها می‌توانند التیام یابند. آنچه آنها نیاز دارند، مراقبت، امنیت و فرصتی برای بازسازی زندگی‌شان است. آنها سزاوار خندیدن دوباره، رشد‌کردن و رؤیاپردازی هستند؛ درست مانند هر کودکی‌ در هر کجای دنیا.

نقش خانواده و مراقبان

در بحبوحه جنگ، خانواده هم به ‌عنوان یک سپر و هم به عنوان یک طناب نجات عمل می‌کند. برای کودکان و نوجوانان، حضور یک والد، پدربزرگ و مادربزرگ یا مراقب مهربان می‌تواند به معنای تفاوت بین فروپاشی عاطفی و بقا باشد. حتی زمانی که دنیای بیرون در حال فروپاشی است، آغوش یک بزرگسال مورد اعتماد می‌تواند حس امنیت شکننده، اما حیاتی را ارائه دهد. اما مراقبان نیز اغلب سوگوار هستند. آنها ممکن است خانه، شریک زندگی، درآمد یا حتی حس امید خود را از دست داده باشند. برخی از آنها گوشه‌گیر، بی‌حس یا غرق در درد خود می‌شوند. دیگران سعی می‌کنند برای فرزندان‌شان قوی بمانند و در سکوت بارهای تحمل‌ناپذیری را به دوش بکشند. وقتی مراقبان حال‌شان خوب نیست، کودکان نیز با آنها رنج می‌برند. با این حال، حتی در این سختی‌ها، قدرت ارتباط انسانی پابرجاست. صدای آرام، یک روال پیش‌بینی‌پذیر و یک حرکت آرامش‌بخش، این اعمال کوچک می‌توانند به کودک در لحظات ترس کمک کنند. وقتی یک مراقب گوش می‌دهد، احساسات کودک را تأیید می‌کند و حضور مداوم خود را ارائه می‌دهد، یک فضای امن عاطفی ایجاد می‌کند. اینها کارهای کوچکی نیستند، بلکه شفابخش‌اند. حمایت از مراقبان برای حمایت از کودکان ضروری است. این به معنای ارائه کمک‌های اولیه روان‌شناختی به والدین در کنار غذا و سرپناه است. این به معنای آموزش آنها برای تشخیص علائم پریشانی، کمک به آنها در مدیریت آسیب‌های خود و تشویق به انجام اعمال ساده و روزمره‌ای است که باعث ایجاد ارتباط می‌شود. از جمله وعده‌های غذایی مشترک، داستان‌های قبل از خواب، دعا یا پیاده‌روی. هیچ‌کس نمی‌تواند کودک را به طور کامل از وحشت جنگ محافظت کند. اما حتی در میان ویرانی، عشق و همدلی یک بزرگسال دلسوز می‌تواند به کودک کمک کند تا به چیزی گران‌بها بچسبد: این باور که تنها نیست.

مدارس به‌ عنوان پناهگاه

در زمان جنگ، مدارس چیزی بیش از مکان‌های یادگیری می‌شوند؛ آنها به پناهگاه تبدیل می‌شوند. آنها روال، ساختار و حس عادی‌بودن را در جهانی پیش‌بینی‌ناپذیر ارائه می‌دهند. برای کودکان و نوجوانان، بازگشت به کلاس درس -حتی کلاسی بدون دیوار یا تخته سیاه- می‌تواند سیگنال قدرتمندی از ادامه زندگی باشد. آموزش اغلب یکی از اولین سیستم‌هایی است که پس از درگیری فرو‌می‌ریزد. مدارس تعطیل، کلاس‌های درس خالی و یادگیری متوقف می‌شود. اما بازسازی سریع آموزش می‌تواند حمایت روانی حیاتی ارائه دهد. به روزهای آشفته ریتم می‌بخشد. فضایی برای امید، تخیل و بهبود عاطفی ایجاد می‌کند. مدارس چیزی بیش از آموزش ارائه می‌دهند؛ آنها پناهگاه عاطفی فراهم می‌کنند. در امنیت یک کلاس درس، کودکان می‌توانند دوباره شروع به صحبت، بازی و اعتماد کنند. آنها می‌توانند دوست پیدا کنند، درد خود را از طریق نقاشی یا نوشتن بیان و به آرامی حس تعلق را به دست آورند. برای بسیاری، مدرسه تنها جایی است که احساس می‌کنند واقعا دیده و شنیده می‌شوند. معلمان، اگرچه درمانگر نیستند، اما نقشی حیاتی در این بهبودی دارند. یک کلمه مهربان، یک لحن ملایم، یک لحظه درک؛ این اقدامات کوچک می‌توانند تفاوت بزرگی ایجاد کنند. در مناطق آسیب‌دیده از جنگ، آموزش معلمان برای تشخیص علائم تروما و واکنش با همدلی ضروری است. معلمان حتی با مهارت‌های اولیه حمایت روانی-اجتماعی می‌توانند به جلوگیری از آسیب عاطفی بیشتر کمک و به آرامی روند بهبود را آغاز کنند. مهم فقط آن چیزی نیست که به کودکان آموزش داده می‌شود، بلکه نحوه آموزش آنها نیز مهم است. ادغام بیان خلاق، یادگیری مبتنی بر بازی و فعالیت‌های گروهی به کودکان کمک می‌کند تا آنچه را که از سر گذرانده‌اند، پردازش کنند. فراهم‌کردن فضایی برای کودکان تا درباره احساسات خود صحبت کنند، می‌تواند به آرامی قدرت عاطفی را بازسازی کند. در قلب درگیری، مدارس به کودکان یادآوری می‌کنند که آنها چیزی بیش از قربانی هستند. آنها یادگیرنده، رؤیاپرداز و افراد با آینده‌ای هستند که هنوز حق دارند به آن امیدوار باشند.

مکث در سکوت

برای بسیاری از کودکان در سراسر جهان، تعطیلات تابستانی زمان استراحت، بازی و آزادی است؛ فصلی از کاوش و آسودگی. اما برای کودکانی که در جنگ زندگی می‌کنند، تابستان به ندرت مانند یک استراحت واقعی احساس می‌شود. با تعطیلی مدارس، یکی از تنها منابع حمایت روزمره و عاطفی آنها از بین می‌رود. روزها طولانی و سنگین می‌شوند. ساختاری که زمانی دنیای شکننده آنها را حفظ می‌کرد -یادگیری، دوستی، زمان بازی- ناگهان از بین رفته است. برای کودکانی که آسیب دیده‌اند، این زمان بدون ساختار می‌تواند اضطراب، انزوا و غم را تشدید کند. در غیاب مدرسه، جوامع و خانواده‌ها باید راه‌های خلاقانه‌ای برای پرکردن شکاف‌های عاطفی و رشدی پیدا کنند. تابستان هنوز هم می‌تواند التیام‌بخش باشد. فضاهای امنی که کودکان بتوانند در آن جمع شوند، بازی کنند، نقاشی بکشند، آواز بخوانند و به‌سادگی کودک باشند، ضروری می‌شوند. این فضاها نیازی به نهادهای رسمی ندارند. یک حیاط مناسب، سبدی از کتاب‌های داستان، گروهی از همسایگان که بازی‌ها را ترتیب می‌دهند، اینها می‌توانند به پناهگاه‌هایی برای شادی و بهبودی تبدیل شوند. هنر، موسیقی، داستان‌سرایی و ورزش به کودکان کمک می‌کند احساسات خود را پردازش کنند بدون اینکه نیازی به صحبت مستقیم در مورد درد خود داشته باشند. گروه‌های همسالان و فعالیت‌های مشترک، ارتباط را تشویق می‌کنند و از سنگینی تنهایی می‌کاهند. حتی کارهای کوچک مانند کمک به تهیه غذا یا مراقبت از خواهر و برادرهای کوچک‌تر می‌توانند حس هدف و تعلق را ارائه دهند. به‌ویژه نوجوانان به تعامل معنادار نیاز دارند، چه از طریق نقش‌های داوطلبانه، پروژه‌های خلاقانه یا یادگیری مهارت‌های جدید، فراهم‌کردن راهی برای مشارکت نوجوانان در جوامع‌شان می‌تواند عزت نفس را بازیابی‌ و تاب‌آوری را تقویت کند. تابستان نباید یک خلأ باشد؛ با دقت، تخیل و توجه می‌تواند به زمانی برای التیام ملایم تبدیل شود؛ فضایی که حتی در سایه‌های جنگ، صدای خنده و بازی اجازه بازگشت دارند.

مداخلات مبتنی بر جامعه

در مناطق جنگ‌زده، جایی که سیستم‌ها فروپاشیده و منابع از بین می‌روند، جوامع اغلب به اولین و گاهی تنها خط حمایت تبدیل می‌شوند. وقتی نهادهای رسمی از هم می‌پاشند، این مردم هستند که باقی می‌مانند و در این اتحاد، بهبودی می‌تواند آغاز شود. کودکان در انزوا التیام نمی‌یابند، آنها به ایمنی، ثبات و ارتباط دلسوزانه نیاز دارند. مداخلات مبتنی بر جامعه می‌توانند دقیقا همین را ارائه دهند. از فضاهای بازی غیررسمی گرفته تا گروه‌های حمایتی محله، این تلاش‌های مردمی محیط‌هایی را ایجاد می‌کنند که در آنها کودکان احساس امنیت، دیده‌شدن و حمایت می‌کنند. فعالیت‌های ساده -نقاشی، طراحی، قصه‌گویی، موسیقی یا بازی‌های سازمان‌یافته- می‌توانند به خروجی‌های عاطفی قدرتمندی تبدیل شوند. آنها به کودکان راهی برای بیان آنچه هنوز کلماتی برای آن ندارند، می‌دهند. این لحظات همچنین ساختار ایجاد می‌کنند، حس کنترل را ارائه می‌دهند و حتی فضایی برای شادی ایجاد می‌کنند. در دنیایی غیرقابل پیش‌بینی، شادی به نوعی تاب‌آوری تبدیل می‌شود. داوطلبان محلی، جوانان و حتی نوجوانان بزرگ‌تر می‌توانند برای تسهیل این فضاهای امن آموزش ببینند. حضور آنها نه‌تنها به نحوی مراقبت را فراهم می‌کند، بلکه این ایده را تقویت می‌کند که بهبودی یک کنش جمعی است. مشارکت رهبران مذهبی، بزرگان و دیگر چهره‌های محبوب جامعه می‌تواند به کاهش انگ اجتماعی پیرامون سلامت روان و ایجاد اعتماد به برنامه‌های حمایتی کمک کند. کارگاه‌های فرزندپروری، حلقه‌های مادران و گروه‌های حمایتی همسالان نیز می‌توانند محیط مراقبت را تقویت کنند. در عوض، مراقبان ابزارهایی برای مدیریت استرس خود و حمایت بهتر از نیازهای عاطفی فرزندانشان به دست می‌آورند. مراقبت مبتنی بر جامعه، یکی از مؤثرترین و پایدارترین پاسخ‌ها در مواقع بحرانی است. این مراقبت که ریشه در آداب و رسوم محلی، زبان‌ها و واقعیت‌های روزمره دارد، به مردم در هر کجا که باشند می‌رسد، چه از نظر جغرافیایی و چه از نظر احساسی. این شبکه‌های محلی اغلب در جایی که سیستم‌های رسمی کم می‌آورند، وارد عمل می‌شوند و حمایت عملی و حس تعلق را ارائه می‌دهند. وقتی تیترها محو می‌شوند و توجه بین‌المللی از بین می‌رود، این جامعه است که باقی می‌ماند و فرایند طولانی و آرام بهبودی و بازسازی را برعهده می‌گیرد.

دسترسی به پشتیبانی حرفه‌ای سلامت روان

در حالی که خانواده‌ها، مدارس و جوامع نقش حیاتی در بهبودی دارند، برخی از زخم‌ها آن‌قدر عمیق هستند که بدون حمایت حرفه‌ای التیام نمی‌یابند. برای کودکان و نوجوانانی که تحت تأثیر جنگ قرار گرفته‌اند به‌ویژه کسانی که شاهد خشونت شدید، از دست دادن عزیزان یا آوارگی اجباری بوده‌اند، مراقبت‌های سلامت روان می‌تواند یک راه نجات باشد. با این حال، در بسیاری از مناطق جنگی، دسترسی به چنین مراقبت‌هایی دشوار است. خدمات سلامت روان اغلب با کمبود بودجه و کمبود نیرو مواجه هستند. متخصصان آموزش‌دیده، روان‌شناسان، مددکاران اجتماعی و روان‌پزشکان کودک، اغلب در مناطق جنگ‌زده تعدادشان محدود یا کاملا غیرقابل دسترس هستند. در برخی موارد، آسیب روانی آن‌قدر گسترده است که حتی مراقبان و کارکنان خود نیز به حمایت فوری نیاز دارند. با این حال، حتی مراقبت‌های اولیه روا‌ن‌شناختی نیز می‌تواند مؤثر باشد. مشاوران محلی، کارکنان بهداشتی یا داوطلبان آموزش‌دیده می‌توانند برای ارائه آنچه به عنوان «کمک‌های اولیه روان‌شناختی» شناخته می‌شود -‌ارائه حضور آرام، گوش‌دادن فعال و راهنمایی در لحظات پریشانی‌- مجهز شوند. برای کودکان، جدی گرفته ‌شدن، گوش‌دادن به حرف‌هایشان بدون ترس یا شرم، می‌تواند اولین قدم به سوی بهبودی باشد. در مناطقی که مراقبت حضوری محدود است، تله‌تراپی و برنامه‌های سلامت روان سیار به عنوان جایگزین‌های مؤثر و مناسب هستند. از طریق پشتیبانی تلفنی یا تبلتی، کودکان در مناطق دورافتاده همچنان می‌توانند حمایت حرفه‌ای دریافت کنند. اما دسترسی به تنهایی کافی نیست. این خدمات باید احساس امنیت، استقبال و عاری از قضاوت داشته باشند. کودکان هرگز نباید احساس کنند که درخواست کمک نشانه ضعف یا شکست است. رویکردها باید هم از نظر فرهنگی حساس و هم متناسب با سن باشند، ریشه در زبان‌های محلی داشته باشند، به سنت‌ها احترام بگذارند و با نحوه ابراز متفاوت پریشانی توسط کودکان بر اساس سن، جنسیت یا زمینه هماهنگ باشند. سلامت روان یک کالای لوکس نیست، یک حق انسانی است. در مناطق جنگی، باید با همان فوریتی که به غذا، آب و دارو اهمیت داده می‌شود، به آن رسیدگی شود. بدون آن، زخم‌های نامرئی ممکن است عمیق‌تر شوند و بهبودی را دشوارتر کنند.

حساسیت فرهنگی و زمینه‌ محلی

هیچ دو جامعه‌ای جنگ را به یک شکل تجربه نمی‌کنند. باورها، سنت‌ها، زبان‌ها و روش‌های مقابله با سختی‌ها در فرهنگ‌های مختلف متفاوت است. به همین دلیل است که حمایت از سلامت روان برای کودکان و نوجوانان همیشه باید ریشه در زمینه محلی داشته باشد. فرهنگ، نحوه بیان درد و نحوه شروع بهبود را شکل می‌دهد. در برخی جوامع، تروما ممکن است از طریق داستان‌ها، دعاها یا آهنگ‌ها بیان شود. در برخی دیگر، ممکن است ناگفته باقی بماند و از طریق عزت نفس بیان شود. درک این الگوها ضروری است. بدون حساسیت فرهنگی، حتی بهترین نیت‌ها نیز نمی‌توانند ارتباط برقرار‌ یا بدتر از آن، بی‌اعتمادی را عمیق‌تر کنند. وقتی امدادگران وارد مناطق جنگی می‌شوند، اولین نقش آنها باید گوش‌دادن باشد. بزرگان محلی، معلمان، پزشکان و والدین اغلب در مورد آنچه به کودکان کمک می‌کند که دوباره احساس امنیت و کمال کنند، خرد عمیقی دارند. صدای آنها باید هر برنامه و هر مداخله‌ای را شکل دهد. ایمان و معنویت نیز منابع قدرتمندی برای آرامش هستند. آیین‌های مذهبی، دعاهای گروهی یا حضور رهبران معنوی می‌توانند هم کودکان و هم بزرگسالان را آرام کنند. وقتی این عناصر با احترام و اصالت ترکیب شوند، حمایت روانی را آشناتر و پذیرفته‌تر می‌کنند. حتی بازی، هنر و قصه‌گویی را می‌توان برای انعکاس فرهنگ محلی تطبیق داد. بازی‌های سنتی، داستان‌های عامیانه و موسیقی محلی می‌توانند به ابزارهای قدرتمندی برای بیان و رهایی عاطفی تبدیل شوند. وقتی کودکان فرهنگ خود را در حمایتی که دریافت می‌کنند منعکس می‌بینند، عزت و تعلق خاطر آنها تقویت می‌‌شود. این جایگزینی برای اصول روان‌شناختی نیست، بلکه ارائه آنها به زبانی است که قلب آن را می‌فهمد. درمان واقعی فقط در کلینیک‌ها اتفاق نمی‌افتد؛ این در فضاهای مشترک، در سنت‌های منتقل‌شده، در روش‌هایی که یک جامعه برای مراقبت از فرزندان خود انتخاب می‌کند، رخ می‌دهد. با احترام به صداها و ارزش‌های محلی، می‌توانیم پل‌هایی نه‌فقط از التیام، بلکه از اعتماد بسازیم.

پیامدهای بلندمدت و بهبودی

برای بسیاری از کودکان و نوجوانان، تأثیر جنگ با آتش‌بس پایان نمی‌یابد. مدت‌ها پس از توقف جنگ، آسیب‌های ناشی از جنگ -‌در کابوس‌ها، ترس از صداهای بلند، طغیان‌های ناگهانی و ناتوانی در اعتماد‌- باقی می‌مانند. اینها زخم‌های موقتی نیستند. اگر درمان نشوند، می‌توانند آثار ماندگاری بر مغز در حال رشد بگذارند. جنگ با مغز کودک چه می‌کند؟ مغز در حال رشد مانند خمیر نرم است. انعطاف‌پذیر و تأثیرپذیر، که پایه‌های اعتماد، امنیت و هویت را تشکیل می‌دهد. قرارگرفتن طولانی‌مدت در معرض ترس، غم یا بی‌ثباتی می‌تواند باعث شود که این خمیر به شکل‌های تحریف‌شده‌ای سفت شود. تحقیقات در علوم اعصاب رشدی نشان می‌دهد که آسیب‌های مزمن در دوران کودکی به‌ویژه آسیب‌های مرتبط با جنگ می‌تواند ساختار مغز را تغییر دهد. آمیگدال، سیستم هشدار مغز، بیش از حد فعال می‌شود و کودکان را در حالت آماده‌باش مداوم قرار می‌دهد. هیپوکامپ، مسئول حافظه و یادگیری، می‌تواند کوچک شود. قشر جلوی مغز، که کلید کنترل تکانه و تصمیم‌گیری منطقی است، ممکن است عملکرد ضعیفی داشته باشد. این ترکیب بیش از عملکرد مدرسه تأثیر می‌گذارد و رفتار، روابط و رفاه عاطفی را در بزرگسالی شکل می‌دهد. مطالعات نشان داده‌اند که کودکانی که در معرض جنگ قرار دارند، بیشتر احتمال دارد از اضطراب مزمن، افسردگی، اختلال استرس پس از سانحه (PTSD) و مشکل در برقراری روابط رنج ببرند. برخی ممکن است ترک تحصیل کنند. برخی دیگر در حالی بزرگ می‌شوند که با سوءمصرف مواد، پرخاشگری یا احساس جدایی از خود و جهان دست‌و‌پنجه نرم می‌کنند. اما تروما حبس ابد نیست؛ بهبودی امکان‌پذیر است و کودکان وقتی ابزار و محیط مناسب در اختیارشان قرار گیرد، فوق‌العاده انعطاف‌پذیر و به طرز چشمگیری مقاوم هستند. درمان تروما را نمی‌توان با عجله انجام داد؛ بهبودی زمان می‌برد، صبر می‌خواهد، به حمایت پایدار نیاز دارد‌، نه‌فقط کمک‌های اضطراری، بلکه سرمایه‌گذاری بلندمدت در زیرساخت‌های سلامت روان به‌ویژه در مناطقی که مستعد درگیری‌های مکرر هستند. جنگ چیزهای زیادی از کودکان می‌گیرد، اما با مراقبت، دقت و تعهد، لازم نیست آینده‌شان را از آنها بگیرد.

رشد پس از سانحه

در حالی که اثرات بلندمدت تروما به‌ویژه در کودکان می‌تواند عمیق و پایدار باشد، داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود. در سال‌های اخیر، روان‌شناسان و مراقبان به طور یکسان شروع به تشخیص چیزی ظریف‌تر کرده‌اند: اینکه حتی در بحبوحه ویرانی، برخی افراد راه‌هایی برای رشد پیدا می‌کنند. این درک نوظهور، رنج را کوچک جلوه نمی‌دهد، بلکه ظرفیت انسان برای تغییر آن را آشکار می‌کند. این دیدگاه که به عنوان رشد پس از سانحه (PTG) شناخته می‌شود، دریچه‌ای عمیق‌تر و امیدوارکننده‌تر به معنای بهبودی ارائه می‌دهد. این تغییر در هیچ کجا به اندازه مناطق جنگی و جوامعی که در دوران پس از جنگ زندگی می‌کنند، مرتبط نیست. در حالی که زخم‌های روانی جنگ، واقعی و اغلب مادام‌العمر هستند و بسیاری از افراد با علائم اختلال استرس پس از سانحه (PTSD)، اضطراب و افسردگی دست‌وپنجه نرم می‌کنند. تحقیقات به طور فزاینده‌ای نشان می‌دهد که افراد به‌ویژه کودکان و نوجوانان نه‌تنها آسیب‌پذیر هستند، بلکه به طرز چشمگیری سازگارند و در پی فقدانی غیرقابل توصیف، قدرت، وضوح و هدف جدیدی پیدا می‌کنند. مطالعات نشان می‌دهد که برخی افراد تغییرات مثبت زندگی از جمله قدردانی بیشتر از زندگی، روابط قوی‌تر و همدلی عمیق‌تر، حس تازه‌ای از قدرت شخصی، تغییر در اولویت‌ها و رشد معنوی یا وجودی را به عنوان نتیجه مستقیم آسیب خود گزارش کردند. این‌گونه نبود که آسیب آنها را به افراد بهتری تبدیل کرده باشد. رنج واقعی بود، اما در پردازش آن رنج -از طریق تأمل، ارتباط و اغلب با حمایت دیگران- چیزی در آنها تغییر کرد. آنها دیگر مثل قبل نبودند و از برخی جهات، رشد کرده بودند. علوم اعصاب تلاش می‌کند دلیل این اتفاق را روشن کند. وقتی مغز تحت استرس شدید قرار می‌گیرد، مانند یک رویداد آسیب‌زا، وارد حالت انعطاف‌پذیری عصبی شدید می‌شود؛ یعنی توانایی مغز برای سازماندهی مجدد و سازگاری. اگر فرد در این دوره حمایت شود، مغز می‌تواند مسیرهای جدیدی نه‌تنها برای بقا، بلکه برای روش‌های جدید تفکر و احساس ایجاد کند. این امر به‌ویژه برای کودکان و نوجوانانی که مغزشان هنوز در حال رشد است، اهمیت دارد. اگرچه این امر آنها را در برابر تروما آسیب‌پذیرتر می‌کند، اما به این معنی است که در صورت فراهم‌شدن شرایط مناسب، ممکن است نسبت به بهبود و رشد واکنش بیشتری نشان دهند. در واقع، محیط‌های محافظتی -حمایت خانواده، مراقبت جامعه و تعلق فرهنگی- بر رشد پس از سانحه تأثیرگذارند. مطالعات همچنین نشان داده‌اند که معناسازی نقش محوری دارد. وقتی افراد قادر به درک رنج خود هستند -با یافتن هدف در آن، اتصال آن به یک روایت گسترده‌تر یا کمک به دیگران در موقعیت‌های مشابه- احتمال بیشتری دارد که رشد را تجربه کنند. این فرایند درد را از بین نمی‌برد، اما آن را در درک کامل‌تری از زندگی ادغام می‌کند. مهم است که درک کنیم رشد پس از سانحه، نقطه مقابل استرس پس از سانحه نیست. این دو می‌توانند اغلب در کنار هم وجود داشته باشند. یک کودک ممکن است همچنان کابوس یا اضطراب داشته باشد، اما در عین حال حس عمیق‌تری از مهربانی یا شجاعت را نیز نشان دهد. رشد، درد را از بین نمی‌برد اما به این معنی است که داستان به همین‌جا ختم نمی‌شود. در واقع، برخی از محققان معتقدند که خودِ تروما، چیزی است که امکان رشد را فراهم می‌کند. اما در حقیقت این نحوه‌ مواجهه و پردازش آن است که منجر به تحول می‌شود. این امر پیامدهای عمده‌ای برای نحوه حمایت ما از افراد آسیب‌دیده از جنگ و خشونت به‌ویژه کودکان دارد. به‌جای اینکه آنها را صرفا آسیب‌دیده یا شکست‌خورده ببینیم، می‌توانیم ظرفیت آنها را برای التیام و رشد تشخیص دهیم. این تغییر، رنج آنها را کوچک جلوه نمی‌دهد، بلکه دیدمان را وسیع‌تر می‌کند. لازم است این نکته مهم را یادآوری کنم که توجه روزافزون به رشد پس از سانحه نباید به عنوان راهی برای توجیه رنج‌کشیدن، اشتباه گرفته شود. جنگ نعمتی در لباس مبدل نیست. آسیب‌های دوران کودکی هدیه نیستند. این تجربیات زخم‌هایی به جا می‌گذارند که بسیاری از آنها دائمی هستند. همه رشد نمی‌کنند، برخی خُرد می‌شوند. ایده رشد باید با مهربانی و فروتنی پذیرفته شود. این یک تضمین نیست، بلکه یک امکان است. مسیری که تنها زمانی باز می‌شود که درد تصدیق شود، نه انکار. کمک به بهبودی کودکان به چیزی بیش از مراقبت‌های بالینی یا راه‌حل‌های سریع نیاز دارد. برای مراقبان، امدادگران، مربیان و سیاست‌گذاران، این به معنای ایجاد جهانی است که در آن بهبودی واقعا امکان‌پذیر باشد؛ جهانی که برپایه ایمنی، اعتماد، تعلق فرهنگی و صبر بنا شده باشد. این به معنای دیدن کودکان پشت تروما و گوش‌دادن به آنها با همدلی به‌جای عجله برای تشخیص است و مهم‌تر از همه، به معنای ایجاد فضایی برای وجود غم و امید در کنار هم است. همچنان که درک ما از تروما تکامل می‌یابد، رویکرد ما به مراقبت نیز باید تکامل یابد. چارچوب‌های آگاه از تروما، ایده رشد پس از سانحه را در بر می‌گیرند و نه‌تنها مشکلات یک فرد، بلکه نقاط قوت او را نیز تشخیص می‌دهند. این به معنای واگذاری مسئولیت به بازماندگان نیست. رشد وقتی اتفاق می‌افتد، وظیفه‌ای نیست که از آن غافل شویم؛ این یک فرایند عمیقا شخصی است. اما همچنین به ما یادآوری می‌کند که در پی فاجعه، می‌توانیم چیزی بیش از یک پاسخ فوری به بحران ارائه دهیم. ما می‌توانیم ثبات ایجاد کنیم، هویت فرهنگی را حفظ و حمایت عاطفی ارائه دهیم. می‌توانیم سیستم‌هایی بسازیم که به مردم کمک کند و نه‌تنها بهبود یابند، بلکه زندگی خود را به روش‌های پایدار و معنادار بازسازی کنند. رشد پس از سانحه به ما یادآوری می‌کند که روح انسان نه‌تنها شکننده، بلکه عمیقا توانمند نیز است و هنگامی که با مراقبت احاطه شده باشد، حتی شکسته‌ترین لحظات نیز می‌توانند به چیزی عمیقا معنادار تبدیل شوند. تروما لزوما پایان داستان نیست؛ گاهی اوقات آغاز یک فصل جدید است.

 سیاست‌ و حمایت

کودکان آسیب‌دیده از جنگ نمی‌توانند منتظر موفقیت مذاکرات صلح یا شروع بازسازی باشند. نیازهای آنها فوری است و برآورده‌کردن آنها نه‌تنها یک عمل دلسوزانه، بلکه یک مسئولیت اخلاقی است. دولت‌ها، سازمان‌های بشردوستانه و نهادهای بین‌المللی باید سلامت روان کودکان و نوجوانان را در مرکز واکنش‌های اضطراری قرار دهند. این به معنای:

- تأمین بودجه برای برنامه‌های سلامت روان و روانی-اجتماعی به عنوان بخشی از کمک‌های بشردوستانه، نه به عنوان یک اقدام ثانویه یا اختیاری

- آموزش مراقبان، معلمان و کارکنان بهداشتی محلی برای ارائه کمک‌های اولیه روان‌شناختی و مراقبت‌های آگاهانه از تروما

- محافظت از مدارس، بیمارستان‌ها و فضاهای امن کودکان در برابر حملات نظامی از طریق قوانین و اجرای دقیق قوانین بین‌المللی

- گوش‌دادن به صداهای محلی و طراحی برنامه‌هایی که منعکس‌کننده واقعیت‌های فرهنگی و نیازهای جامعه باشند

- تضمین تداوم مراقبت‌. به این معنی است که خدمات سلامت روان باید حتی پس از محو‌شدن عناوین بحران ادامه یابد.

به طور خلاصه، جنگ صرفا یک عمل سیاسی نیست، بلکه یک گسست در وضعیت انسانی است. اما نحوه مراقبت ما از کوچک‌ترین قربانیان آن هنوز می‌تواند یک دستاورد اخلاقی باشد.

 جمع‌بندی پایانی

آتش‌بس ممکن است خشونت را متوقف کرده باشد، اما به پیامدهای آن پایان نداده است. برای کودکانی که جنگ را تجربه کرده‌اند، راه پیش‌رو بازپس‌گیری آنچه از دست رفته نیست، بلکه زنده‌ماندن از آنچه باقی مانده و ساختن چیزی ماندگارتر به‌جای آن است. بهبودی آنها نه از طریق تیترهای خبری یا اظهارات امیدوارکننده، بلکه از طریق اقدامات مداوم برای محافظت، مراقبت و حضور حاصل خواهد شد. آنچه اکنون مورد نیاز است فقط همدردی نیست، بلکه استراتژی، تعهد پایدار و چشم‌اندازی روشن برای آینده است. برآورده‌کردن نیازهای آنها امروز به معنای دادن فرصتی به آنهاست تا به بزرگسالانی تبدیل شوند که نه‌تنها با آنچه تحمل کرده‌اند، بلکه با قدرت واکنشی که در پی آن رخ داده شکل می‌گیرند. با این حال، حتی در میان آوار، امید پابرجاست. کودکان آن را زنده نگه می‌دارند؛ در نقاشی‌های خانه‌های ویران، در خنده‌هایشان در میان ویرانه‌ها، در رؤیاهایی که هنوز جرئت رؤیاپردازی دارند. آنها به ما یادآوری می‌کنند که حتی در عمیق‌ترین رنج‌ها، روح انسان به دنبال زندگی است. این فقط تأملی بر درد نیست، بلکه فراخوانی برای مسئولیت‌پذیری است. در مورد دیدن کودکان نه به عنوان آمار، بلکه به عنوان انسان‌هایی با صداها، احساسات و رؤیاهایی که ارزش محافظت دارند. در چشمان هر کودکی که از جنگ زخم خورده است، یک سؤال آرام وجود دارد: آیا هنوز مرا می‌بینی؟ آیا به من کمک می‌کنی تا بهبود یابم؟ آنچه اکنون مهم است، این است که چگونه پاسخ می‌دهیم. آیا نیازهای کودکان را فراتر از میدان نبرد خواهیم شنید؟ آیا با همان فوریتی که به درگیری‌ها اختصاص می‌دهیم، برای التیام آنها سرمایه‌گذاری خواهیم کرد؟

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.