|

فرزند شهید علی اصغر پازوکی در گفت‌وگو با «شرق»:

پدرم در بی‌دفاع‌ترین حالت یک انسان شهید شد

حدیث می‌گوید: «بابای من در بی‌دفاع‌ترین حالت یک انسان به شهادت رسید. نه نظامی بود و نه آماده. مثل همان خانمی که از محله اوین می‌گذشت و در آتش سوخت، مثل همان بچه کوچکی که با مادرش سر کار آمده بود و مثل هزار نفر از مردم عادی این شهر که بمب‌های زندگی‌شان را ویران کرد.»

پدرم در بی‌دفاع‌ترین حالت یک انسان شهید شد
شهرزاد همتی سردبیر روزنامه شرق

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

اول صحبتش را این‌طور شروع می‌کند: پدر من یک آدم عادی بود. مثل همه آدم‌های این شهر... نه در تمام عمرش کلانتری رفته و نه در هیچ بحث سیاسی شرکت کرده بود. یک کاسب بازار کاملا معمولی و همین برای ما بیشتر آزاردهنده است. اینکه پدر من قرار نبود بمیرد و ترکش گردن نحیفش را بدرد. این‌ها بخشی از صحبت‌های حدیث پازوکی فرزند شهید علی‌اصغر پازوکی است که در حمله احتمالا نمادین اسرائیل در جنگ ۱۲ روزه به زندان اوین شهید شد. پیکر او را ۳ روز بعد در پزشکی قانونی در حالی شناسایی کردند که هنوز حتی پیراهنش از شلوارش بیرون نزده بود و خط اتوی کتش هم بر جا بود. تنها ردی از خون در پشت گردن علی‌اصغر گواهی می‌داد که ترکش موشک گردن کاسب آبرودار بازار را دریده و تا ابد خانواده‌اش را داغدار کرده است. 

حدیث در گفت‌وگو با شرق درباره نحوه شهادت پدرش این‌گونه توضیح می‌دهد: «پدر من نه سیاسی بود و نه وابسته به جناحی. یک کاسب بازار با وضع نسبتا خوب و خانواده‌ای بی‌دغدغه و آرام که فکرش را هم نمی‌کردند آوار این مصیبت گریبانشان را بگیرد. وقتی تو سربازی، وقتی در ارتش یک کشور خدمت می‌کنی هم آمادگی شهادت داری،‌ هم احتمال هر اتفاقی را می‌دهی. اما حتی وقتی جنگ شروع شد ما به پدرم التماس می‌کردیم که با ما از تهران خارج شود و او مدام می‌گفت: مگر اینجا لبنان و فلسطین است بچه‌ها. من کار دارم، شما بروید و آب‌وهوایی عوض کنید و برگردید.»

روز واقعه بعد از شنیدن بمباران زندان اوین خانواده علی‌اصغر پازوکی فکرش را هم نمی‌کردند که پدر در این حمله بی‌رحمانه به شهادت رسیده یا حتی از محله اوین رد شده باشد. حدیث پازوکی می‌گوید: «پدرم با یکی از همکارهایش در بازار قراری داشته و می‌پذیرد که آن روز برود و سندی را برای آزاد شدن یک سری اجناس تحویل دهد. به او گفته بودند باید به دادسرای کچویی برود که در خیابان اعرابی است و اصلا نه ورودی‌اش و نه ساختمانش ارتباطی به زندان ندارد. ما هم خانه‌مان شهرک غرب بود و فکرش را هم نمی‌کردیم بابا آنجا باشد؛ یعنی اصلا به ما برنامه‌اش را نگفته‌ بود. آن‌طور که دوستانش می‌گویند جلوی در دادسرا اتفاقا وکیل پرونده را می‌بیند و با هم دست می‌دهند، بعد وکیل سوار ماشین می‌شود و همان‌جا موشک به دادسرا اصابت می‌کند. پدر من جلوی در بوده و ترکش به گردنش می‌خورد و در جا شهید می‌شود و وکیل پرونده هم چون در ماشین بود خوشبختانه تنها زخمی می‌شود و امروز از بیمارستان ترخیص شد.»

حدیث درباره نحوه پیدا کردن پیکر پدرش می‌گوید: «برادرم با اینکه تهران بود از ماجرا خبر نداشت. حدود ۲ ساعت بعد به ما خبر می‌دهند که پدرم برای گذاشتن سند به اوین رفته و بهتر است پیگیر او بشویم. ما به برادرم زنگ زدیم و او به بیمارستان‌ها سر زد. چون ما گفته بودیم پدرم ۶۹ ساله است همه تصور یک فرد سالمند را داشتند و به برادرم گفته بودند آدم مسن اینجا نیاورده‌اند. او هم با خیال راحت به خانه آمده بود. ما هم که نوشهر بودیم و آخر شب به تهران رسیدیم. صبح روز بعد بیمارستان امام حسین (ع)، شهدای تجریش و طالقانی را بالا و پایین کردیم. بعد که رسیدیم تهران گفتند بروید کلانتری ولنجک اعلام مفقودی کنید. در همین تکاپو بودیم که خیلی آرام به ما حالی کردند سری هم به پزشکی قانونی بزنیم. من که اصلا باور نمی‌کردم... پدرم انقلاب و جنگ را دیده بود... اصلا امکان نداشت چنین اتفاقی بیفتد... برادرم اول به دفتر پزشکی قانونی در پارک شهر مراجعه کرده بود و در عکس‌ها اثری از پدرم نبود و مدام می‌گفتند فرد مسنی به پزشکی قانونی نیاورده‌اند. اما ابوالفضل برادرم قانع نمی‌شود و به کهریزک مراجعه می‌کند و بابای عزیزم را می‌بیند که ترکش گردنش را دریده. حتی لباسش از شلوارش بیرون نزده بود. مثل همیشه مرتب و منظم خوابیده بود و ردی از خون گردن شریفش را احاطه کرده بود.»

علی‌اصغر پازوکی را در قطعه ۴۲ که حالا دیگر متعلق به شهدای جنگ ۱۲ روزه است به خاک می‌سپارند. حدیث می‌گوید: «بابای من در بی‌دفاع‌ترین حالت یک انسان به شهادت رسید. نه نظامی بود و نه آماده. مثل همان خانمی که از محله اوین می‌گذشت و در آتش سوخت، مثل همان بچه کوچکی که با مادرش سر کار آمده بود و مثل هزار نفر از مردم عادی این شهر که بمب‌های زندگی‌شان را ویران کرد.»

آخرین اخبار جامعه را از طریق این لینک پیگیری کنید.