|

بگذار پدرت باشم!

«ناپدری»، محصول ۱۹۸۷ از آن فیلم‌های کمتر شناخته‌شده‌ای است که فقط خوره‌های ژانر وحشت آن را می‌شناسند، اما بعد از تماشا‌کردنش قطعا شگفت‌زده خواهید شد که چطور فیلمی به این اندازه خوب، تا این حد مهجور است. یکی از کارهایی که دوست دارم عامدانه در نوشته‌هایم انجام دهم، معرفی‌کردن این فیلم‌هاست؛ جواهرات گم‌شده.

بگذار پدرت باشم!

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

مبین عدلی میشامندانی: «ناپدری»، محصول ۱۹۸۷ از آن فیلم‌های کمتر شناخته‌شده‌ای است که فقط خوره‌های ژانر وحشت آن را می‌شناسند، اما بعد از تماشا‌کردنش قطعا شگفت‌زده خواهید شد که چطور فیلمی به این اندازه خوب، تا این حد مهجور است. یکی از کارهایی که دوست دارم عامدانه در نوشته‌هایم انجام دهم، معرفی‌کردن این فیلم‌هاست؛ جواهرات گم‌شده.

افتتاحیه فیلم در همان اولین ضربه کارتان را یکسره می‌کند. فقط کافی است تا پنج دقیقه اولش را ببینید یا اینکه نه، فقط کافی است تا بگذارید تیتراژ تمام شود و اولین بار صورت جری را ببینید. دیگر تمام است. قول می‌دهم که در یک نشست بدون پلک‌زدن تا آخرش را می‌بینید (که البته برای فیلمی با زمان زیر ۹۰ دقیقه خیلی هم نامعمول نیست).

فیلم بیش از الگوی شوک (که الگوی غالب این روزهای ژانر وحشت شده) تأکید و تمرکزش را ر‌وی تعلیق می‌گذارد؛ چیزی که این روزها کمتر می‌بینیم و دل‌مان برایش تنگ شده است. در پی دنبال‌کردن همین رویه تعلیق هم هست که از همان اول مشتش را باز می‌کند. تعلیق فیلم در کنار لذت همیشگی‌اش، حس نوستالژیک شیرینی هم برای فیلم‌بازها خواهد داشت.

اما بگذارید از همین اول هشدار بدهم که بازی‌های فیلم در حد یک فیلم تلویزیونی اجرا شده‌اند، یا معمولی‌اند یا بد، دهه‌هشتادی‌اند، البته به‌جز یک مورد. بازی «تری اوکوئین» در نقش جری به‌یادماندنی است (احتمالا اوکوئین را از بازی‌اش در سریال Lost در نقش جان لاک به یاد داشته باشید). اوکوئین به‌تنهایی بار تمام بازی‌های دیگر فیلم را هم به دوش می‌کشد. چشم‌هایش، صورتش و حرکات دست‌ها و راه‌رفتنش مجذوب‌کننده و به ‌اندازه است. او در طی فیلم دارد شخصیتی را که خوب نوشته شده، خوب بازی می‌کند. این فیلم، فیلم او است، با او به یاد آورده خواهد شد و این برای او بهترین بازی کارنامه‌اش را به همراه داشته و برای ما یکی از بهترین تجربیات فیلم دیدن‌مان را.

جری با بازی تری اوکوئین، در فیلم نمادی از سنت است، پدر سنتی آمریکایی‌ و این را خودش هم در جایی از فیلم می‌گوید: «خب به نظرم سنت مهمه!». اما همان‌طور که می‌شود حدس زد، در دوره گذاری مثل دهه 80 آمریکا، قشری که باید خیلی به‌ آنها سخت می‌گذشته، قاعدتا چنین افرادی بوده‌اند. جهانی که دارد با تمام قواعد و قوانینش (بخوانید سنت‌هایش) خراب می‌شود و جوری دیگر، از نو ساخته می‌شود. در چنین جهانی، مردی سنتی مثل جری فقط و فقط به دنبال یک چیز است: «یه کم نظم!»؛ البته به شیوه خاص خودش.

از همان اولین سکانس افتتاحیه فیلم این نیاز به نظم را در رفتار جری می‌بینیم. به جمع‌کردن اسباب‌بازی‌ها و مرتب‌کردن وسیله‌ها -آن‌هم در آن شرایط- دقت کنید. یا به حرف‌زدن جری در طول فیلم دقت کنید. او به‌ندرت ممکن است ادب و نزاکت را زیر پا بگذارد.

رنگ‌ها و فضای فیلم به‌شدت مرده و خفه‌اند. مثلا صحنه مواجهه جری با تراپیستِ استفانی، وقتی تراپیستِ استفانی خودش را به‌عنوان مشتری جا می‌زند تا بتواند جری را ببیند. رنگ‌ها و فضا، در کنار قاب‌های تنگ و نورپردازی تاریک در نور پاییزی احساس تنگنا را به بیننده القا می‌کند‌. جوری که نفس‌کشیدن سخت می‌شود، انگار تخته‌سنگی رو سینه‌تان باشد. البته اینکه فیلم‌های ژانر horror در فضای پاییزی فیلم‌برداری شوند، در سنت سینمای وحشت، چیز معمولی است؛ چون اصولا این فیلم‌ها را برای اکران هالووین آماده می‌کردند که در پاییز است.

ارجاعات سینمایی و پاپ‌کالچر زیادی در فیلم هست که گاهی کارکرد ژانریک پیدا می‌کنند و گاهی کارکرد محتوایی. مثلا نمونه خیلی واضح ژانریکش آنجاست که در اولین صحنه مواجهه استفانی و جری، استفانی با خودش می‌گوید: Jerrys home که ما را سریع به یاد The shinning می‌اندازد؛ فیلمی که تأثیری آشکار روی The stepfather گذاشته است. نمونه‌های ارجاعات پاپ‌کالچری که در آن به برنامه‌های تلویزیونی آمریکایی اشاره می‌شوند، بسیار بیشتر است و تمام این ارجاعات پشت هم ردیف شده‌اند، در راستای آنکه شکست رؤیای آمریکایی را نه‌تنها نشان دهند، بلکه آن را به سخره بگیرند.

جری یک‌ قاتل سریالی است که مغزش پر شده از کلیشه‌های زورچپان‌شده‌‌ای از خانواده ایدئال آمریکایی؛ خانواده‌ای متشکل از یک مادر که در آشپزخانه کیک می‌پزد، یکی، دو فرزند که دنبال درس و مشق و مجله‌خواندن و موزیک گوش‌کردن و بیرون‌رفتن با دوستان‌شان‌ هستند، به ‌اضافه یک سگی، گربه‌ای چیزی (اولین هدیه جری برای استفانی) و البته در مرکز این خانه پدر ایستاده، یعنی جری. کسی که «خانواده را کنار هم نگه می‌دارد». پدری که نمادی از قدرت و رهبری است. پول در‌می‌آورد و آخر هفته‌ها توی حیاط پشتی خانه میهمانی باربیکیو را به راه می‌کند و لباس تیپیکال پدر‌ها را می‌پوشد و بعد از کار، همیشه می‌توانید توی کارگاه نجاری‌اش در زیرزمین پیدایش کنید. طبیعی است که این پدر هر مشکلی را هم که برای هرکسی توی خانواده پیش بیاید، با قدرتی که در بازوان و لبخندی که بر لب دارد، حل می‌کند. آرام و بااراده و قابل اطمینان. همان‌طور که خود جری جایی در فیلم نقل قول می‌کند: «همیشه پدر، بهتر میدونه!».

اما ذهنیت مرکزی فیلم و خود شخصیت جری در فیلم، دهن‌کجی به سر‌ تا‌ پای این تصویر است. جری پدری است که نمی‌تواند آن‌طور که می‌خواهد، پدر باشد. تصاویر ایدئال کاشته‌شده در سرش را نمی‌تواند در واقعیت بسازد. پس... پس سر به جنون می‌گذارد. عین یک نقاش وسواسی هر بار که نمی‌تواند طرحی را همان‌‌قدر کامل که تصور کرده، بکشد. هر بار که اولین خطای کوچک ظاهر می‌شود (همان‌طور که خودش در جایی از فیلم می‌گوید: «ناامیدش می‌کنند»). صفحه را با خشونت پاره می‌کند و در صفحه بعدی دوباره از اول شروع به نقاشی می‌کند. اما برای کسی که وسواس دارد، همیشه بالاخره یک چیزی اشتباه اتفاق می‌افتد. چیزی در ذهنش یا در واقعیت، کوچک یا بزرگ. چیزی که آزارش می‌دهد و نمی‌گذارد آرام بگیرد. وقتی فیلم تمام شد، به این فکر می‌کردم که چقدر هر فردی می‌تواند شبیه جری بشود یا باشد.

انطباق‌هایی که در ذهن منِ جهان‌سومی، منِ خاورمیانه‌ای‌ و منِ ایرانی بین جهان واقعی‌ام با فیلم شکل می‌گرفت، گریزناپذیر بود. می‌توانستم خیلی‌ها را تصور کنم که در جهان جدید، نظمی را که پایه و اساس شخصیت‌شان شده، نمی‌یابند و تقلا می‌کنند ‌و باز نمی‌یابند و آخر خشمی ناشی از ناکامی، ناکامی در ساختن نظم مطلوب‌شان، روح‌شان را سرریز می‌کند و دیوانه‌وار به هرکس و هر چیزی در اطراف‌شان حمله می‌کنند. با خشونتی غیرانسانی می‌درند و در آخر وقتی دارند از صحنه قتل اخیرشان قدم‌‌زنان برمی‌گردند، مثل جری دست‌شان توی جیب‌شان است و روی همان ملودی سوت می‌زنند.

بی‌شک آنها نیز انسان‌اند، اما چه انسانی؟! خودشان را در جهان اطراف‌شان پیدا نمی‌کنند و می‌فهمند که تغییر آغاز شده. آنها هنوز همان قبلی را می‌خواهند. اما بقیه این را نمی‌خواهند. آنها از این «بقیه» که دارند جهان آشنای‌شان را خراب می‌کنند و جهانی جدید می‌سازند، نفرت پیدا می‌کنند. نفرت به خشم تبدیل می‌شود و خشونت رخ می‌دهد و از اینجا به بعد دیگر خیلی فیزیکی می‌شود؛ توهین، زخم، کبودی، بریدگی، تجاوز و قتل‌. آنها سوگوار سنت‌های سر بریده‌شده‌ هستند و دارند قاتلان این سنت‌ها را قصاص می‌کنند، با محاکمه‌ای خانگی یا خیابانی!

 

آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.