|

کین‌جویى فرامرز در مرگ پدر (2)

فرامرز پیشاپیش سپاه جاى گرفت و نگاه از چهره پلید و نیرنگ‌ساز شاه کابل برنداشت. چون آواى کوس‌ها از هر دو سپاه برخاست، جنگجویان آرام از دست بدادند. فرامرز با همان اندک سپاهى که با خود آورده بود، به بال میانى سپاه زابل زد، از گرد سم سواران دو سپاه، هوا تیره و تار گردید و در همان یورش نخست، کابلیان که خود مى‌دانستند به چه گناه بزرگى دست یازیده‌اند، خود را باختند و پاى پس کشیدند، سپهبد کابلى گرفتار و به بند کشیده شد و سپاه کابل پراکنده گشت و دلیران زابلى به کردار گرگ در میان آنان تاختند و آنان که نتوانستند بگریزند از دم تیغ گذراندند و آنان که گریختند زابلیان در پى آنان شتافتند.

کین‌جویى فرامرز 

در مرگ پدر (2)

به گزارش گروه رسانه‌ای شرق،

فرامرز پیشاپیش سپاه جاى گرفت و نگاه از چهره پلید و نیرنگ‌ساز شاه کابل برنداشت. چون آواى کوس‌ها از هر دو سپاه برخاست، جنگجویان آرام از دست بدادند. فرامرز با همان اندک سپاهى که با خود آورده بود، به بال میانى سپاه زابل زد، از گرد سم سواران دو سپاه، هوا تیره و تار گردید و در همان یورش نخست، کابلیان که خود مى‌دانستند به چه گناه بزرگى دست یازیده‌اند، خود را باختند و پاى پس کشیدند، سپهبد کابلى گرفتار و به بند کشیده شد و سپاه کابل پراکنده گشت و دلیران زابلى به کردار گرگ در میان آنان تاختند و آنان که نتوانستند بگریزند از دم تیغ گذراندند و آنان که گریختند زابلیان در پى آنان شتافتند. زابلیان از سپاهیان هندى بسیار بکشتند و از نامداران سند نیز بسیارى نابود شدند.

از خون کابلیان زمین آوردگاه گل شد. سپاه شاه کابل چنان بگریختند که دل از خانه و کاشانه و زن و فرزند برگرفتند. تن شاه کابل که بر پشت پیلى نشسته بود، زخم‌هاى گزاف برداشت و سرانجام از فراز پیل بر زمین افتاد. فرامرز فرمان داد شاه کابل را به بند کشند و سپس او را به نخجیرگاه بردند که چاه‌هاى مرگ را براى رستم و یارانش آماده گردانده بودند. به فرمان فرامرز، همراه شاه کابل، چهل تن از خویشان او را که همه بت‌پرست بودند، بیاوردند. از پشت شاه کابل رشته سیمى گذر دادند که استخوان و پى او پدیدار گشت. آن‌گاه او را سرنگون در چاه آویختند، به‌گونه‌اى که تنش پر از خاک و دهانش پر از خون بود. شاه کابل را واژگونه به جاى نهادند تا با رنج بسیار جان بسپارد.

آن‌گاه فرامرز فرمان داد آتشى بزرگ بر پا دارند، براى به‌آتش‌افکندن یاران شاه کابل، آتشى که کس را توان نزدیک‌شدن به آن نبود. خویشان شاه و فرماندهان سپاه کابل زارى‌ها کردند، فرامرز را گوش شنیدن زارى‌هاى‌شان نبود، یک به یک آنان را به آتش افکند و آرامشى یافت از ناله‌ها و فریادهاى‌شان. سپس نوبت به شغاد رسید. مى‌دانست آن نابخرد ناجوانمرد همچنان دوخته به چنار رها شده است، فرمان داد آتشى بزرگ برافروزند، به کردار کوه و پیکر بى‌جان شغاد را در آتش بسوختند و کابل در خاموشى فرورفت. فرامرز که اندیشه ماندن در کابلستان را نداشت، یکى از مهتران و بزرگان کابل را به شاهى برگزید و شاه نو سپاسگزار فرامرز بود که آزارى به مردم کابل نرسانده، خانه‌هاى‌شان را ویران نگردانیده است. براى او باجى سالانه نهاد تا به شیوه دیرین همراه با ره‌آوردهایى چند به زابل روانه دارد و او را با آرزومندى پذیرا گردید. از دودمان شاه کابل هیچ‌کس زنده نماند و از مردم کابل کسى به جاى نماند که فرمان تیغ فرامرز را برنخواند. آن‌گاه از کابل به زابل بازگشت با اندوه و درد در سوگ پدر و چون خانه پدر را بى‌او یافت، تلخ گریست و روز روشن در نگاهش شب تار گردید.

مردم زابلستان و بُست در سوک نشستند و جامه بر تن دریدند. آنان براى سوگوارى نزد فرامرز آمدند، با چشمانى اشک‌بار و پیراهن‌هاى دریده. به یک سال تمام در سیستان سوک بود و همه مردمان جامه سیاه و کبود به تن داشتند.

ز کابل بیامد پر از داغ و دود

 شده روز روشن برو بر کبود

خروشان همه زابلستان و بست

 یکى را نبد جامه بر تن درست

به پیش فرامرز بازآمدند

دریده بر و با گداز آمدند

به یک سال در سیستان سوک بود

همه جامه‌هاشان سیاه و کبود

 

آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.