نوکتورنی برای بامدادی خاموش
زخمی که هنوز التیام نیافته است
دو سالی است از شروع تولید آلبوم «شب داروغه» با همکاری بامداد میگذرد. به اذعان همکاران هنری و فنی این پروژه، بامداد دقیقا همان تنظیمکننده توانمندی بود که میتوانست دست ترانهها را بگیرد. تنظیمکنندهای دقیق و توانمند که با درکی ژرف از تمهای موسیقایی، با شناختی عمیق از بافت ملودی و معنای کلام، میتوانست ترانههایم را به سرانجامی درخشان برساند. همین همکاری بهانهای شد برای پیوستگی بیشتر در تماسها، در گفتوگوها، در شنیدن و سنجیدن روند ساخت آثار.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
هامان وافری
موومان نخست: گامهای پیوسته یک تنهایی- آندانته دلورو
دو سالی است از شروع تولید آلبوم «شب داروغه» با همکاری بامداد میگذرد. به اذعان همکاران هنری و فنی این پروژه، بامداد دقیقا همان تنظیمکننده توانمندی بود که میتوانست دست ترانهها را بگیرد. تنظیمکنندهای دقیق و توانمند که با درکی ژرف از تمهای موسیقایی، با شناختی عمیق از بافت ملودی و معنای کلام، میتوانست ترانههایم را به سرانجامی درخشان برساند. همین همکاری بهانهای شد برای پیوستگی بیشتر در تماسها، در گفتوگوها، در شنیدن و سنجیدن روند ساخت آثار. اما فاصله جغرافیایی، مثل خیلی از همکاریهای دور، باعث کندی و تعلل در روند تولید شده بود.
و دریغ و افسوس که تقدیر، بیرحم و تیزگام، او را زود ربود، نابهنگام و داغی عمیق و سنگین بر دل دوستدارانش باقی گذاشت؛ زخمی که هنوز التیام نیافته است، هنوز! بامداد، فرزند بابک بیات بود؛ یکی از چهرههای برجسته و مؤثر موسیقی ایران. اما بامداد، خود بار رسالت را به دوش کشید، رنجها و اضطرابهای خود را داشت، تنها و تا انتها. او صرفا در امتداد نام پدر نبود؛ تجربه شخصیاش، با همه دردها و ترسها، به زندگی و نام بامداد بیات معنای دیگری میداد. دردهایش، امضای او بودند. ترسهایش، نغمههای ناگفتهاش. و همین رازها، او را از سایه پدر بیرون آوردند تا بایستد، مستقل، در قامت بامداد بیات.
در میان شلوغی روزمره، در توفان بیپایان خبرها، ترندها و تصاویر پرزرقوبرق سلبریتیها که دائم حواسمان را پرت میکنند، مرگ بامداد بیات فقط یک اتفاق ساده زیستی نبود در میانه این روزمرگی رمیده، در توفان بیقرار تصویر و تظاهر، میان تَکرار ترندها و ترانههای ابتر، جایی که فریادهای اندیشه بیفروغ و بیفراز فرو میافتند. بامداد در سکوت رفت، اما صدای رفتنش، در شکاف شرافت و شهرت، در میان دره وجدان و جلوتهای بیمایه! دروغها را رسوا کرد تا شکاف عمیق بین جامعه و وجدان فرهنگیاش را آشکار کند.
موومان دوم: جنگ فرهنگ را میبلعد- فوریوزو
در آخرین گفتوگوی تلفنی با بامداد، رنج و آزردگیهایش از آثار جنگ و آشفتگیها کاملا حس میشد. در آخرین گفتوگوی تلفنی متوجه آثار اضطراب بر روی تکلم بامداد شده بودم؛ اضطرابی که برای سلامتی او سم بود.
یادمان نرود که جنگ فقط سرزمین را نمیبلعد، فرهنگ را هم میبلعد. وقتی گلولهای آن سوی مرز شلیک میشود، شاید یک ساختمان را ویران کند، اما تغییرات شگرف و تراژیکی بر احساس، زبان و خاطره جامعه میگذارد. در نگاه پدیدارشناختی، جنگ فقط یک رویداد بیرونی یا سیاسی نیست، بلکه چیزی است که در تجربه روزمره آدمها خودش را نشان میدهد. جنگ، نهتنها خانهها را ویران میکند، بلکه ذهنها و جانها را پریشان میکند و هنرمند، اولین ناظری است ایستاده بر درگاه این فروپاشی، میبیند و رنج میبرد و در خود فرو میرود و شاید اگر فرصتی بیابد، در آثارش بازتاب میدهد.
میدیدم چیزی که آزارش میداد، نه تنهایی جسم، نه غیاب جمع، که جدایی بود؛ همان انقطاع از دیگران بود، از همان «ما» که تحمل زیستن را برایش سخت میکرد و بر تنهایی معصومانهاش چنگ میزد.
موومان سوم: آواز ناتمام بامداد- آداجیو
یکی از معدود گفتوگوهای بامداد بیات با «بهمن بابازاده» را اگر دوباره بخوانید، میبینید آن گفتوگو فراتر از یک مصاحبه هنری معمولی است. بهرغم نجابت و حیا در پردهدریهای رایج، یک موضعگیری جدی است نسبت به وضعیت فرهنگی اطرافش و آن سطحینگری رایج در فضای هنری. پاسخهای بامداد بیشتر شبیه یک بیانیه اخلاقی است؛ برای کسی که هنرمندبودن یعنی گرهخوردن کامل با انصاف، اخلاق و جوانمردی.
همه میدانیم که بامداد بیات پیشتر از یک تصادف سخت جان سالم به در برده بود. با جسمی آزرده و روحی خسته، اما دلی پر از شوق برای آفرینش و زنده نگهداشتن موسیقی هر روز انتظار میکشید. اما آنچه او را خاموش کرد، فقط بیماری نبود؛ جنگ، فشارهای اجتماعی و تنهایی! یک تنهایی عمیق فرهنگی که نفسهای نازنینش را به شماره انداخت.
جامعه ما به طرز نگرانکنندهای استعداد فراموشکردن دارد؛ نهفقط آدمها، بلکه معناها، روایتها و حتی ریشهها را هم فراموش میکند. این فراموشی نوعی بیحسی است؛ بیتفاوتی نسبت به رنج دیگران، نسبت به خاموششدن تدریجی هنرمند، نسبت به صدای خردشدن حافظه فرهنگی. و سلبریتیمحوری که دقیقا همین بیحسی را تشدید میکند. چهرههایی هر روز میآیند و میروند، بیعمق، بیریشه، بیماندگاری. و آنهایی که عمیقاند، معمولا در تاریکی فرو میروند، بیآنکه کسی چراغی در تنهاییشان روشن کند.
مرگ بامداد بیات تلنگری است برای ما، برای همه ما که هنوز اندکی به صدا، به موسیقی، به حافظه و به مسئولیت فرهنگی باور داریم. او رفت، اما صدایش خاموش نشد. آن صدا هنوز در لابهلای نتهایی که نوشت، در خط به خط ارکستراسیونهایش، در رنجی که تاب آورد و در سکوتی که پشت سرش باقی ماند، جاری است.
در دیدارهایی که با هم داشتیم، جملهای را بهناگاه تکرار میکرد؛ گویی یک گفتوگوی درونی سرریز شده باشد. میگفت: «روزی میفهمن و میگن: این همون بود آ... ایداد، فلانی هم رفت!» و شاید حالا وقت آن است که بفهمیم؛ نه برای سوگواری درگذشت بامداد، بلکه برای بازنگری در رفتار خودمان، برای زنده نگهداشتن آنچه بامداد تا لحظه آخر به آن وفادار ماند؛ هنر بهمثابه اخلاق و فرهنگ بهمثابه تعهد.
بامداد پر کشید، اما او در آثارش ادامه دارد و جاری است.
گویی باید شعر شاملوی بزرگ را که در وداع با فروغ فرخزاد سرود، این بار در وداع با بامداد بیات، با رنجی عمیق دوباره و دوباره بخوانیم:
بامداد عزیز،
«نامت سپیدهدمیست که بر پیشانی آسمان میگذرد.
متبرک باد نام تو!
و ما همچنان دوره میکنیم شب را و روز را
هنوز را!».
آخرین اخبار روزنامه را از طریق این لینک پیگیری کنید.