داستایوفسکی و فلسفه تراژدی
سخنگوی خود
«داستایوفسکی و نیچه» (فلسفه تراژدی) اثر لف شستوف روایتِ تازهای از جهان داستایوفسکی و شخصیتهای رمانهای او به دست میدهد. داستایوفسکی در «دفتر خاطرات یک نویسنده» در سال 1873 مینویسد «برای من بینهایت دشوار است که داستان زایش دگرباره اعتقاداتم را بگویم، بهویژه از اینرو که ممکن است چندان جالب توجه نباشد». داستان زایش دگرباره اعتقادات؛
شرق: «داستایوفسکی و نیچه» (فلسفه تراژدی) اثر لف شستوف روایتِ تازهای از جهان داستایوفسکی و شخصیتهای رمانهای او به دست میدهد. داستایوفسکی در «دفتر خاطرات یک نویسنده» در سال 1873 مینویسد «برای من بینهایت دشوار است که داستان زایش دگرباره اعتقاداتم را بگویم، بهویژه از اینرو که ممکن است چندان جالب توجه نباشد». داستان زایش دگرباره اعتقادات؛ آیا هیچ داستانی در سراسر ادبیات میتواند از این هیجانانگیزتر و گیراتر باشد؟ این داستان در وهله نخست و بیش از هر چیز داستان زایش آنهاست. به گفته شستوف، داستایوفسکی نمیتوانست روانشناس شود اگر چنین روندی توجهش را به خود جلب نکرده بود. و نمیتوانست یک نویسنده شود اگر ناکام مانده بود در اینکه سایر مردم را در مشاهداتش شریک کند. «روشن است که نیمه دوم جمله نقلشده در بالا به هیچ علت خاصی و به هیچ مناسبتی گفته نشده است، و این مستلزم آن است که نویسنده، دستکم در ظاهر، خودش را به دیده تحقیر بنگرد. در مقام یک واقعیت، داستایوفسکی خیلی خوب میدانست پرسش از زایش اعتقادات برای ما چه ارزش حیاتیای میتواند داشته باشد؛ همچنین میدانست تنها یک راه برای جمعوجورکردن این پرسش هست، حتی اگر هم شده تنها ذرهای: با گفتن داستان خودش. آیا سخنان قهرمان یادداشتهای زیرزمینی را به یاد دارید: یک انسان نجیب از چه چیزی میتواند با بیشترین لذت سخن بگوید؟ پاسخ: خودش. پس از خودم سخن خواهم گفت». از نظر شستوف، آثار داستایوفسکی تا اندازه چشمگیری این برنامه را برآورده میکنند. با گذشت سالها که استعداد او پخته و پرورده شد، از خودش با شجاعت و صداقت همواره بیشتری سخن گفت. اما در عین حال همیشه تا پایان عمر کموبیش خودش را پشت نامهای خیالی قهرمانان رمانهایش پنهان کرد. «درست است، این دیگر موضوعی ادبی یا مربوط به آداب اجتماعی نبود. داستایوفسکی، نزدیکیهای پایان فعالیتش، احتمالا دیگر هراسی نداشت از زیرپا نهادن حتی جدیترین اقتضائات مربوط به مناسبات اجتماعی. اما او همواره احساس میکرد موظف است از رهگذر شخصیتهای اصلیاش چیزهایی بگوید که شاید حتی در حالت هشیاری هم آن قالب صریح و قاطع را به خود نمیگرفتند، آنها نه در قالب فریبنده گزارهها و امیال، نه در قالب خویشتنِ (ایگو) خودِ او، بلکه در هیئت قهرمان ناموجود یک رمان بر او پدیدار شدند». این روند از منظر شستوف، بهویژه در پانوشتش بر یادداشتهای زیرزمینی مشاهده میشود، آنجا که داستایوفسکی پای میفشارد که «البته نویسنده یادداشتها و خودِ یادداشتها چیزهاییاند ابداعشده» و او تنها خویشتن را موظف کرده یکی از نمایندگان نسل زنده را به تصویر کشد. البته روشهایی از ایندست یکراست به نتایجی وارونه دست مییابد». شستوف معتقد است از همان نخستین صفحات خواننده میپذیرد نه یادداشتها و نویسندهشان بلکه شرحها و تحشیههایشان اموری ابداعی هستند و اگر داستایوفسکی همواره به این نظامِ شرحها و حاشیهنویسیها در نوشتههای بعدیاش وفادار بود، آثارش گوناگونترین تفاسیر را برنمیانگیختند. اما شرح و حاشیهنویسی برای او تنها چیزی صوری و تشریفاتی نبود. او خود از این اندیشه بیمناک بود که «زیرزمین»، که او آن را چنان زنده تصویر کرده بود، چیزی یکسره بیگانه با وی نبود، بلکه خویشاوند او بود، خودِ او بود. «او خود از هراسهایی که بر وی آشکار شده بود ترسیده بود و همه قدرتهای روح خویش را بسیج کرد تا خودش را از آنها مصون دارد». از اینرو شستوف میگوید راسکولنیکوفها، ایوان کارامازوفها، کیریلوفها و دیگر شخصیتهای رمانهای داستایوفسکی سخنگوی خودشاناند و وجه اشتراکی با آفرینندهشان ندارند.