فریاد بیصدای دختران تحصیلکرده
«دههشصتیها»، حال دیگر فقط یک نسل سنی نیستند، نماد رنج و ناکامیاند. فرزندان خانوادههای پرتعداد، دانشآموزان مدرسههای چندشیفته، دانشجویان دانشگاههای رنگ و وارنگ خلقالساعه و متقاضیان انبوه فرصتهای کاری بسیار محدود، و امروز انبوه افسردگان ناشی از تلاش بیثمر و آسیبدیدگان تبعیض و بیعدالتی در عرصههای رقابت شغلی. و در نهایت ناتوان از استقلال از خانواده و تشکیل خانواده جدید که محصول فقدان برنامه و چشمانداز شغلی برای این نسل بوده است. این وضعیت بهویژه در سه سال اخیر بسی بغرنجتر شده است
قدسیه رضوانیان -عضو هیئت علمی دانشگاه مازندران: «دههشصتیها»، حال دیگر فقط یک نسل سنی نیستند، نماد رنج و ناکامیاند. فرزندان خانوادههای پرتعداد، دانشآموزان مدرسههای چندشیفته، دانشجویان دانشگاههای رنگ و وارنگ خلقالساعه و متقاضیان انبوه فرصتهای کاری بسیار محدود، و امروز انبوه افسردگان ناشی از تلاش بیثمر و آسیبدیدگان تبعیض و بیعدالتی در عرصههای رقابت شغلی. و در نهایت ناتوان از استقلال از خانواده و تشکیل خانواده جدید که محصول فقدان برنامه و چشمانداز شغلی برای این نسل بوده است. این وضعیت بهویژه در سه سال اخیر بسی بغرنجتر شده است؛ مصداق روشن آن اعلام پذیرفتهشدگان دبیری و هنرآموزی برای دبیرستانها و هنرستانها در هفته اخیر است که بسیاری از دانشآموختگان دکترا و کارشناسی ارشد طی یک فرایند چندماهه در مراحل گوناگون آزمون و مصاحبههای علمی و صلاحیت عمومی با پرداخت هزینههای درخورتوجهی (که برای این بیکاران کم نیست) شرکت کردهاند که بسیاری از آنان پذیرفته نشدهاند؛ به طور خاص دختران که سرآمدان علمی دورههای تحصیلی خود بودهاند و با پایاننامهها و رسالههای علمی ارزشمندی فارغالتحصیل شدهاند که بیتردید شغل دبیری با وجود ارج فراوانی که دارد، برای این دانشآموختگان، شغلی تقلیلگرایانه است که از سر ناگزیری به آن روی آوردهاند؛ چراکه گرچه معلمانی باهوش و خلاق و باسوادند، در آموزش و پرورش توان پژوهشگری آنها معطل میماند.
اما اعمال سهمیههای مختلف و قائلشدن امتیاز ویژه برای تأهل و فرزندآوری و حفظ قرآن، آنان را از راهیابی به آموزش و پرورش بازداشته است. بله، درست است که افزایش جمعیت، مسئله کلان سیاست کشور است اما اینکه ملاک و معیار جذب و رد افراد واقع شود و بانوان تحصیلکرده شایسته صرفا به دلیل تجرد، از حق مسلم خویش محروم شوند، جدای از تضییع آشکار حق فردی و بیعدالتی و تبعیض، نظام آموزش و پرورش را نیز از نیروی کارآمد پیشران محروم میکند و در آینده نزدیک تبعات آن گریبان نظام سیاسی کشور را میگیرد. منظورم اعتراض سیاسی این طیف محروم از حق خویش نیست، بلکه تضعیف بنیه دانش و آگاهی و انتقال آن به آموزش عالی و تداوم این روند ناصحیح در سیستم اداره کشور است. اکنون باید متولیان آموزش و پرورش فکر کنند که برای این پذیرفتهنشدگان گسترده دبیری با تحصیلات عالی، چه راهی در پیشرو گذاشتهاند: 1- مهاجرت 2- ناتوان از مهاجرت و بیکار یا جذب در فضاهای کاری بسیار نامرتبط و تحت شرایط ناگوار و تحقیرآمیز فروشگاهها و شرکتهای خصوصی بهویژه در فضای مجازی که رفتاری بسیار نامنصفانه از نظر انسانی و حقوقی با آنان دارند. پس نیازی به توضیح نیست که این جوانان تحصیلکرده بیکار در چه بنبستی گرفتار آمدهاند. رنج اینها عظیم است و صدایشان به جایی نمیرسد و هر روز بر تعداد افسردگانشان افزوده میشود. وانگهی مگر در سنت و عرف ایرانی، دختر در پیشنهاد ازدواج پیشگام است که اکنون تجرد بهعنوان امتیاز منفی برای آنها لحاظ میشود؟ وقتی آنها از حضور در یک محیط کار معتبر منع میشوند، کجا باید همان فرصت ازدواج محدود را بیابند؟ در خیابان؟! آیا این سیاست، خود ضد ازدواج و تشکیل خانواده نیست؟
آیا روزی که درِ دانشگاه به سوی این انبوهه گشوده شد، در مادهای از بخشنامه وزارت علوم آمده بود که شما فقط برای گذران چند سال زندگی و تعویق بیکاری در دانشگاه پذیرفته میشوید که ایشان حق انتخاب داشته باشند که کدام را برگزینند؟
سویه تأسفآور دیگر این ماجرا اما این است که در همین دو، سه سال اخیر، آموزش و پرورش با وجود کاهش تعداد دانشآموزان، با کمبود شدید معلم مواجه است و سال گذشته با اجبار و سال جاری با تشویق چند ده هزار معلم بازنشسته را به ادامه کار واداشته است. آیا جوانان این کشور با تحصیلات عالی و آشنایی با روشهای نوین آموزشی دنیا، با سرزندگی و انگیزه، آنقدر محل اعتبار نیستند که جایگزین این بازنشستگان ارجمند بشوند؟ آیا همین جوانانی که در کارنامه آزمون دبیریشان مهر مردود خورده است، دستاورد همین نظام آموزشی با همین شیوه گزینش و محصول آموزش همین معلمان بازنشسته یا در آستانه بازنشستگی نیستند؟ آیا سیاست افزایش جمعیت یا بستههای تشویقی این سیاست باید در همه نهادها و سطوح یکسان اعمال شود؟ بیتردید اعمال سیاست یکسان با بخشنامه متحدالشکل در همه سطوح، بهویژه در دانشگاه و آموزش و پرورش، نقض غرض است، آنهم در نهادهایی که از میزان خودآگاهی و شناخت بالاتری برخوردار هستند. قرار نیست که با اتخاذ تصمیم در یک عرصه، سبب آسیب به عرصه دیگر بشویم. و در نهایت آیا سازمان جذب آموزش و پرورش فکر نمیکند که لازم است با حضور جامعهشناسان، روانشناسان اجتماعی و متخصصان تعلیم و تربیت به آسیبشناسی این نحوه جذب معلم و بازاندیشی در آن بپردازد؟