گفتوگو با فرهود صفرزاده درباره حضور عارف قزوینی در صحنه سیاست به بهانه سالمرگش
بازنده بازیهای سیاسی
علی نامجو
انسانهای بسیاری از گذشته تا امروز به چهرههایی برجسته در حوزههای گوناگونی مانند علم، ادب، هنر و سیاست بدل شدهاند؛ اما تعداد انگشتشماری از آنها را میتوان نوابغی تأثیرگذار نامید؛ بزرگانی از جنسی دیگر که نقطه عطفی رقم زدند و تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم کردند. عارف قزوینی، یکی از همان نابغهها و بزرگانِ متمایز بود. این ادیب و هنرمند نامآور، تصنیف را در دوره قاجار احیا کرد و نغماتی ماندگار به یادگار گذاشت. ازجمله آثار جاودانه «عارف» میتوان به «از خون جوانان وطن لاله دمیده»، «نمیدانم چه در پیمانه کردی»، «گریه را به مستی بهانه کردم» و «دیدم صنمی» اشاره کرد. 88 سال از پرواز ابدی شاعر خوشقریحه و میهنپرست ایرانزمین میگذرد. عارفقزوینی هرچه در دریای بیکران شعر و ادبیات غور کرد و سر به آسمان سایید، زندگی و روزگاری سراسر رنج را تجربه کرد. 53 بهار را بیشتر ندید؛ اما از شکست عشقی تا مرگ در عزلت را به چشم دید. تصانیف حماسی «عارف» جزء محبوبترین آثار در میان چپگرایان بهویژه اعضا و طرفداران حزب توده ایران بود. فرهود صفرزاده، نویسنده و پژوهشگر تاریخ موسیقی، شناخت عمیقی از عارف قزوینی دارد و در باب آثار و زندگی او، مطالعات و تحقیقهای بسیاری انجام داده است. بارها برای نگارش کتابهایش، نامزد دریافت جایزه شده و از چندین جشنواره معتبر نیز دست پر بازگشته است. یکی از دغدغههای فرهود صفرزاده، نگارش کتاب زندگینامه بزرگان شعر و موسیقی ایران است. او در مجموعهای به نام «زمرد» در نشر «فنجان»، آثاری مانند «چرخ بیآیین» درخصوص زندگی عارفقزوینی، «باد خزان» درباره «درویش خان» و «در قفس» با محوریت ابوالحسن خان صبا را به رشته تحریر درآورده و به انتشار رسانده است. دوم بهمنماه، هشتادوهشتمین سالروز درگذشت عارفقزوینی است. به همین مناسبت به سراغ فرهود صفرزاده رفتیم و گفتوگویی درباره حضور این چهره برجسته تاریخ معاصر ایران در عرصه سیاست انجام دادیم. ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
گفتوگو را با جملهای از عارفقزوینی شروع میکنم. او میگوید: «من تنها کسی هستم که در راه عقیده از همه چیز گذشتهام». چقدر با این ادعا موافق هستید؟
عارف اهل افراط و تفریط بود. این جمله هم یکی از اغراقگوییهایش است. او دروغ نگفته است؛ ولی باید محدوده ادعایش را روشن کرد. در این شکی نیست که عارف از همه چیزش گذشت؛ اما تنها کسی نبود که به این درجه از فداکاری و گذشت رسید. بسیاری در مقاطع مختلف سیاسی از هست و نیستشان گذشتهاند و جانشان را در راه وطن و آرمانشان گذاشتهاند. عارف هم از همهچیز گذشت و خودش همواره میگفت که من به مرگ توکل میکنم. بهتر است جمله عارف را که نقل کردید، اینطور اصلاح کنیم که من تنها کسی از اهل موسیقی هستم که در راه عقیده از همه چیز گذشتهام. منش و روش عارف در بین اهل موسیقی بینظیر بود. تنها کسی که از نظر رشادت و ازجانگذشتگی با عارف قابل قیاس است، علینقی وزیری است. البته او یک فرق اساسی و بنیادی با عارف داشت. عارف پاکباختهای سرشار از احساس بود و وزیری دلاوری که از عقل فرمان میبُرد.
درباره وزیری سؤالی دارم که در ادامه میپرسم؛ اما منظور از منش و روش عارف، همان منش سیاسی اوست؟
عارف یک نوع سلوک شخصی در زندگی داشت که لزوما سلوک بیعیبونقصی هم نبود. انتقادهای زیادی بر او وارد است. منش سیاسیاش نقش پررنگی در این راه داشت و شاید بیشترین تأثیر را بر همه ارکان زندگیاش گذاشت. پس وقتی از منش زندگی عارف صحبت میکنیم، با قدری تسامح میتوانیم موضع و منش سیاسیاش را در نظر بگیریم. سیاست با تمام ارکان زندگی عارف درآمیخته بود. پدیدهای که برای ما ایرانیها عجیب و ناآشنا نیست.
این منش سیاسی در چه مقطعی از زندگی عارف دیده میشود؟ یعنی سیاست از چه مقطعی با ارکان زندگی عارف درآمیخت؟
به طور واضح و روشن، از دوره مشروطه! مهمترین و تأثیرگذارترین اتفاق سیاسی در طول زندگی عارف، انقلاب مشروطه بود. تولد عارف مقارن بود با سیامین سال سلطنت ناصرالدینشاه. 18ساله بود که مظفرالدینشاه تاجگذاری کرد. در 28سالگیاش فرمان مشروطیت صادر شد. در 31سالگی به عضویت رسمی حزب دموکرات درآمد. تا حدود 43سالگی مستقیما با وقایع مشروطه درگیر و در بطن ماجراها بود. مثلا از گماشتگان محمدولیخان تنکابنی کتک خورد. با مهاجران و اعضای کمیته دفاع ملی همراه شد و تا استانبول رفت. به کلنل پسیان و بعد به ضیاالدین طباطبایی امیدوار شد و کنسرتهای متعددی برگزار کرد. 48ساله بود که رضاشاه تاجگذاری کرد و عارف کنج عزلت گزید تا اینکه در 53سالگی درگذشت. در میان اتفاقات سیاسی زندگی عارف، مهمترین و تأثیرگذارترینش انقلاب مشروطیت بود.
پس عارف هم جزء دسته و گروه ناکامان انقلاب مشروطه بود... .
بله! درواقع انقلاب مشروطه عارف را ناامید و فرسوده و پیر کرد. او توصیفات عجیبی از انقلاب مشروطه دارد. میگوید: مملکت، مملکت ناامیدی است و به هیچ چیز آن نمیشود امیدوار شد. مثل اینکه به مشروطه آن امیدوار شدیم، هزار بار بدتر از استبداد شد. آن مشروطهای را که هرکسی چندین سال به بهترین صورتی در عالم خیال در لوح محفوظ سینه خود با بهترین تخیلات دماغی نقش بسته و آرزوی وصال آن را میکشید، یکمرتبه در هیکل دیو مهیبی پدیدار، از پس پرده تیرهرنگی نمودار، با بدترین قیافهای خود را آشکار کرد. مشروطه شرمنده سراپا خنده ایران کاری که کرد، این بود که آنچه اندوخته خوب داشتیم، از دست دادیم و جز بد، چیزی نیاموختیم. تصور کنید عارف با چه خشم و غضبی این کلمات را ادا میکرد: مشروطه شرمنده سراپا خنده ایران! از هیچ مشروطهخواه دیگری، چنین توصیف عجیب و دردآوری از انقلاب مشروطیت نشنیدهام.
گفتید که عارف اهل افراط و تفریط بود؛ فکر نمیکنید در این مورد هم اغراق کرده است؟
عارف مثل هر کار دیگری، به ماجراهای مشروطه هم با تمام وجود و صدق و راستی وارد شده بود. اگر میخواهید ریشه و اساس فکر و عمل عارف را دریابید، به یک نکته مهم توجه کنید. او تا پایان عمر، نخواست مالک حتی یک وجب زمین در این دنیا شود. میگفت: گمان میکردم ایران گلستان خواهد شد. پس چرا باید کوتهنظر باشم و به یک باغ و خانه قناعت کنم. عارف مصداق عینی و عملی آن دسته از آدمهاست که میگفتند و میگویند همه جای ایران سرای من است. آرمانخواهی بود که بهاشتباه تصور میکرد با اقدامات و کارهای او و امثال او، ایران گلستان خواهد شد و ملت ایران بهپاسداشت این فداکاریها و ازجانگذشتگیها، هرجا که او قدم خواهد گذاشت برایش فرش قرمز پهن خواهند کرد.
میگفت: از وقتی که داخل مشروطهطلبی و آزادیخواهی شدم، از خوشیِ دنیا خود را محروم و از همهچیز صرفنظر کردم. خواب خوش نکردم، آبِ راحت از گلوی من پایین نرفت. عارف دروغ نمیگفت. او در ظاهر و در باطن و با تمام وجود مشروطهخواه و مشروطهطلب بود و پس از بهثمررسیدن انقلاب، نمیدانست با فرزند ناخلفش چه بکند. این فرزندی نبود که او برای بهدنیاآوردنش سختیها کشیده بود. به ناامیدی مطلق رسیده بود و میگفت: چنان بیزار از نام مشروطه و آزادی شدهام که دیگر نمیخواهم عبورا هم اندام نازیبای یک مجاهد یا روی زشت نامبارک یک آزادیخواه را دیده باشم. خرابکاری مجاهد از چیزهای فراموشناشدنی است. از افراد زن و مرد این ملت ستمکشیده، مطالبه حق حساب میکردند. مشروطهای که در آن یک گلیم موروثی چند پشت مانده رعیت را مجاهد از زیر پای او میکشد. مردم تازه باد به زخمشان خورده، محرمانه زمزمه میکردند اگر آزادی این است، کاش استبداد برمیگشت!
شنیدن جملات انتقادی در این حد، از عارف درباره مشروطه عجیب است. ناامیدی عارف را در دیگر وقایع و مسائل سیاسی هم میبینیم و گویا مختص انقلاب مشروطه نیست... .
عارف همیشه بازنده بازیهای سیاسی بود و از همهچیز و همهکس ناامید شده بود. بخشی از این ناامیدی به منش و شخصیت حساس و عجول عارف مربوط میشد که اشاره کردم ولی بخشی هم برمیگشت به بدعاقبتشدن امور و کارها در ایران. عارف چنان عصبانی میشد که میگفت: خدا تمام کند ایرانی را که بدگَندی از آب درآمد. ظاهرا او ایراد و اشکالی در رفتار و انتخابهای خودش نمیدید و دائم در حال شکوه و شکایت از دیگران بود. عارف همیشه بهدنبال یافتن یک عامل و علت بیرونی برای ناکامیها و شکستهایش بود.
اغراق و غلو در رفتار و گفتههای عارف، تحقیق و نوشتن درباره او را سخت نمیکند؟
همینطور است! هیچ نوشته و گفتهای از عارف را نمیتوان بدون مطالعه جوانب آن و راستیآزمایی مورد استناد قرار داد. او نهتنها در نوشتن و نقل جزئیات بیدقت است بلکه افراط و تفریط بر همه ارکان زندگیاش، از جمله ثبت و نقل وقایع سایه افکنده است و امانتدار خوبی نیست. این موضوع در بیشتر اهل موسیقی دیده میشود و فقط مختص عارف نیست. همین الان هم اگر به مصاحبهها و نوشتههای موسیقیدانها نگاه کنید، میبینید از واژههایی مثل بسیار، عالی، فوقالعاده، عجیب، شگفت و... بیشترین استفاده را میکنند. غلو و اغراقگویی مختص هنرمندان موسیقی ایران نیست و در بین هنرمندان کشورهای همسایه و منطقه هم بهوفور دیده میشود. غلو و گزافهگویی موضوعی قابل بحث و ریشهیابی در این بخش از جهان است.
میشود به نمونهای از نقل قولها و ادعاهای اشتباه عارف اشاره کرد؟
نمونه که زیاد است. یکی از آنها را میگویم. دیوان عارف با همت صادق رضازادهشفق و با سرمایهگذاری عبدالرحمان سیفآزاد در سال 1303 در شهر برلین چاپ شد. کتابها به ایران ارسال و بهعلت پرداختنکردن عوارض در گمرک توقیف شدند. با مساعدت عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، 700 جلد از کتابها از گمرک آزاد شد و به عارف تحویل داده شد، ولی عارف حواشی زیادی را درباره انتشار دیوان اشعارش مطرح میکرد. او توقیف کتابها را اقدامی دولتی و کارکنان پستخانه را دزد کتاب نامید. میگفت کتابها را دزدیدهاند و به کتابفروشیهای دزدتر از خود فروختهاند. یا در ادعایی عجیب میگفت که سلیمانمیرزا اسکندری گفته است: از توقیف درآمدن کتابها، در حکم بیرونآمدن حکم اعدام عارف است! همیشه حاشیه به متن زندگی عارف غلبه میکرد و خودش نهتنها بیتقصیر نبود، بلکه شاید دوست داشت از حواشی برای مظلومنماییاش استفاده کند.
به عضویت عارف در حزب دموکرات ایران اشاره کردید. درباره این موضوع توضیح بیشتری بدهید...
عارف با عضویت در حزب دموکرات، بهصورت رسمی و تشکیلاتی، وارد مناسبات سیاسی شد. دو حزب بزرگ و رقیبِ دموکرات عامیون و اجتماعیون اعتدالیون در تابستان سال 1288 تشکیل شدند و آنها را به اختصار، حزب دموکرات و حزب اعتدالیون مینامیدند. عارف هم در همان سال وارد حزب دموکرات شد. در مجموع میتوان گفت، دموکراتها با انگلیسیها روابط خوبی داشتند و اعتدالیون را محافظهکار، ارتجاعی و سرمایهدار میخواندند. اعتدالیون نیز با روسها مناسبات مطلوبی داشتند و دموکراتها را تُندرو، انقلابی و بیدین میگفتند. مرامنامه حزب دموکرات یک مقدمه و هفت بند در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و قضائی داشت و در مجموع در 32 ماده تنظیم شده بود. آنها هدفشان را اتحاد صنف عامه مملکت میدانستند و مدعی بودند حزب دموکرات برای آزادی و استقلال مملکت و بقای مشروطیت تأسیس شده است. اشخاص شناختهشدهای مانند سیدحسن تقیزاده، حیدر عمواوغلی، ملکالشعرای بهار، سلیمانمیرزا اسکندری و دیگران عضو حزب دموکرات بودند و طبق مرامنامهشان سده بیستم را برای شرق، همچون سده هفدهم برای غرب، دوره پیشرفت و ترقی میدانستند. حزب دموکرات در مقایسه با حزب اجتماعیون، از
ابزارهای هنری مانند برگزاری کنسرت و گاردن پارتی و ابزارهای فرهنگی مانند انتشار روزنامه استفاده بهتر و بیشتری میکرد. این موضوع و نیز شعارهایی که حزب دموکرات را مساواتخواه و حامی کارگران، برزگران و کلا رنجبران نشان میداد، هنرمندان معترضی مانند عارف را به عضویت در حزب دموکرات ترغیب میکرد.
در دوره مشروطه کدامیک از هنرمندان موسیقی عضو احزاب سیاسی کشور شدند؟
برخلاف آنچه در میان گفتهها و نوشتهها میشنویم و میبینیم، اکثر اهل موسیقی با جریان انقلاب مشروطه همراهی نداشتند. معمولا هر مقاله و کتابی را که میخوانید، آکنده از این جملات هستند که فلان خواننده که همگام با آزادیخواهان مشروطهطلب، آواز و فریاد رهایی از یوغ استبداد سر داده بود چون نگینی در میان مجاهدان مشروطه جای داشت. یا فلان نوازنده که با شنیدن ندای آزادیخواهی در انقلاب مشروطه با مشروطهطلبان همرزم شده بود، زنجیرهای بیعدالتی را با مضرابهای شمشیرآسایش بردرید و نقاب از روی مستبدین برانداخت. ولی واقعیت امر چیز دیگری را نشان میدهد و اینگونه که توصیف میکنند نیست. اکثر هنرمندان موسیقی از نظر معیشتی و اقتصادی به شاه، شاهزادگان، اشراف و اعیان دربار قاجار وابسته بودند و نهتنها جرئت نداشتند مضراب شمشیرآسا بیرون بکشند و آواز رعدآسا سر دهند بلکه با این کار از معیشت و رزق و روزی ناچیزشان هم محروم میشدند. الان که بیش از صد سال از انقلاب مشروطه میگذرد، طبیعی است عدهای که شیفته آواز یا ساز فلان هنرمند آن دوران شدهاند سعی کنند امتیاز و صبغه آزادیخواهی و مشروطهطلبی هم به آنها بدهند ولی سایه مناسبات
اقتصادی سنگینتر از آن است که میپنداریم.
موسیقیدان بیپروایی مانند علینقی وزیری چه نقشی در انقلاب مشروطه داشت؟ او هم عضو هیچ حزبی نشد؟
اگر عارف در بین هنرمندان موسیقی مظهر شوریدگی، احساس و شیفتگی هست وزیری را هم میتوان نماد تعقل، صبر و دوراندیشی دانست. وزیری مسیر متفاوتی را در زندگی و هنر طی کرد. او بهغیر از عضویت در حزب دموکرات در انقلاب مشروطه، دیگر هیچوقت عضو هیچ حزب، گروه و دسته سیاسی نشد. او کشورش ایران را بهدرستی و دقیق شناخته بود و میدانست که همه احزاب به دنبال منافع گروهی و مطامع شخصیشان هستند. وارد بازیهای سیاسی نمیشد تا بازیگر از پیش بازنده آنها نباشد. برخی احزاب و گروههای سیاسی بهصورت غیرمستقیم و گاه مستقیم، همراه و یاریکننده وزیری در مسیر هنریاش بودند و راه را برای ادامه فعالیتهایش باز میکردند ولی او حتی به عضویت آنها هم درنیامد. دوستان و شاگردانش مانند مصطفیقلی بیات، سعید نفیسی، علی دشتی، سلیمان سیاحسپانلو، روحالله خالقی و محمدحسین ادیب عضو جمعیتها یا گروههای مطرح و متجدد آن روزگار شدند ولی منش، سلوک و شخصیت مستقل وزیری به او اجازه نمیداد که عضو رسمی انجمن یا حزبی شود.
ولی در ابتدای گفتوگویمان به نقش علینقی وزیری در انقلاب مشروطه اشاره کردید که گفتم بعدا به آن برمیگردیم. البته روحالله خالقی در جلد دوم کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» مطالبی را در اینباره نوشته و اشاره کرده است...
وزیری تنها موسیقیدانی بود که توانست موسیقی ایران را به قبل و بعد از خودش تقسیم کند. همین قضیه میتواند بزرگی و جایگاه او را نشان دهد. اگرچه در میزان نقشآفرینی و تأثیرگذاری عارف در انقلاب مشروطه هیچ شکی نیست ولی وزیری تنها موسیقیدانی بود که اسلحه به دست گرفت و وارد میدان جنگ و درگیریهای مسلحانه انقلاب مشروطه شد. او هم مانند عارف عضو حزب دموکرات بود و در سال 1388 کمیتهای از مجاهدین، به نام کمیته نظامی وابسته به دموکراتها تشکیل داد. شبها تا میتوانست تفنگ و فشنگ جمعآوری میکرد، زیر عبا میگرفت و به کمیته نظامی میآورد. با سایر اعضای کمیته به مذاکره میپرداخت و نقشه اقدامات نظامی را میکشید. وزیری فنون نظامی را به مجاهدین داوطلب آموزش میداد و جالب اینجاست که کمیته نظامی درگیریهای پراکندهای با قوای قزاق در تهران داشت. همانها که پیشتر همکار وزیری در قزاقخانه بودند. او و خانوادهاش، بهویژه مادرش مشروطهخواه بودند و آنچه گفتم، فقط بخشی از فعالیتهای وزیری در انقلاب مشروطه و جنگها و درگیریهای نظامی بود. آنزمان او را نایب علینقیخان میگفتند.
گفتوگو را از عارف قزوینی شروع کردیم و به علینقی وزیری رسیدیم. شما کتاب «چرخ بیآیین» را درباره عارف منتشر کردهاید و گویا کتابی درباره وزیری در دست نگارش دارید. کار درباره این اثر، در چه مرحلهای است و عنوان و نام کتاب چه خواهد بود؟
بعد از انتشار کتابهای «چرخ بیآیین» (درباره عارف قزوینی)، «باد خزان» (درباره غلامحسین درویش) و «در قفس» (درباره ابوالحسن صبا) نوبت به علینقی وزیری رسیده است. نوشتن این کتاب به سه مشکل برخورده است. نخست ماجراهای کرونا که همه با آن درگیر هستیم. دوم پیچیدگی زندگی و بزرگی شخصیت هنری و اجتماعی علینقی وزیری که از او موسیقیدانی بینظیر ساخته است. سوم مشکلات و گرفتاریهای شخصی که باز اینروزها هر کسی بهنوعی با آنها درگیر و مشغول است. با اینحال کار نوشتن ادامه دارد و طی صحبتی که با نشر فنجان، ناشر صبور و فهیم این مجموعه داشتم، قرار شد کیفیت و محتوای کتاب فدای سرعت و عجله نشود. با اطمینان میگویم که تا کتاب، خودم را قانع نکند و به سؤالهایم جواب مستند و مستدل ندهد، به دست خواننده نخواهد رسید. درباره عنوان و نام کتاب هم باید بگویم آن را بعد از نوشتن و اتمام کار و بر اساس درک و حسی که از آن میگیرم، انتخاب میکنم. ممکن است نامها و عناوینی ضمن نوشتن کتاب به ذهنم خطور کنند ولی انتخاب نهایی در پایان کار خواهد بود.
انسانهای بسیاری از گذشته تا امروز به چهرههایی برجسته در حوزههای گوناگونی مانند علم، ادب، هنر و سیاست بدل شدهاند؛ اما تعداد انگشتشماری از آنها را میتوان نوابغی تأثیرگذار نامید؛ بزرگانی از جنسی دیگر که نقطه عطفی رقم زدند و تاریخ را به پیش و پس از خود تقسیم کردند. عارف قزوینی، یکی از همان نابغهها و بزرگانِ متمایز بود. این ادیب و هنرمند نامآور، تصنیف را در دوره قاجار احیا کرد و نغماتی ماندگار به یادگار گذاشت. ازجمله آثار جاودانه «عارف» میتوان به «از خون جوانان وطن لاله دمیده»، «نمیدانم چه در پیمانه کردی»، «گریه را به مستی بهانه کردم» و «دیدم صنمی» اشاره کرد. 88 سال از پرواز ابدی شاعر خوشقریحه و میهنپرست ایرانزمین میگذرد. عارفقزوینی هرچه در دریای بیکران شعر و ادبیات غور کرد و سر به آسمان سایید، زندگی و روزگاری سراسر رنج را تجربه کرد. 53 بهار را بیشتر ندید؛ اما از شکست عشقی تا مرگ در عزلت را به چشم دید. تصانیف حماسی «عارف» جزء محبوبترین آثار در میان چپگرایان بهویژه اعضا و طرفداران حزب توده ایران بود. فرهود صفرزاده، نویسنده و پژوهشگر تاریخ موسیقی، شناخت عمیقی از عارف قزوینی دارد و در باب آثار و زندگی او، مطالعات و تحقیقهای بسیاری انجام داده است. بارها برای نگارش کتابهایش، نامزد دریافت جایزه شده و از چندین جشنواره معتبر نیز دست پر بازگشته است. یکی از دغدغههای فرهود صفرزاده، نگارش کتاب زندگینامه بزرگان شعر و موسیقی ایران است. او در مجموعهای به نام «زمرد» در نشر «فنجان»، آثاری مانند «چرخ بیآیین» درخصوص زندگی عارفقزوینی، «باد خزان» درباره «درویش خان» و «در قفس» با محوریت ابوالحسن خان صبا را به رشته تحریر درآورده و به انتشار رسانده است. دوم بهمنماه، هشتادوهشتمین سالروز درگذشت عارفقزوینی است. به همین مناسبت به سراغ فرهود صفرزاده رفتیم و گفتوگویی درباره حضور این چهره برجسته تاریخ معاصر ایران در عرصه سیاست انجام دادیم. ماحصل این گفتوگو را در ادامه میخوانید:
گفتوگو را با جملهای از عارفقزوینی شروع میکنم. او میگوید: «من تنها کسی هستم که در راه عقیده از همه چیز گذشتهام». چقدر با این ادعا موافق هستید؟
عارف اهل افراط و تفریط بود. این جمله هم یکی از اغراقگوییهایش است. او دروغ نگفته است؛ ولی باید محدوده ادعایش را روشن کرد. در این شکی نیست که عارف از همه چیزش گذشت؛ اما تنها کسی نبود که به این درجه از فداکاری و گذشت رسید. بسیاری در مقاطع مختلف سیاسی از هست و نیستشان گذشتهاند و جانشان را در راه وطن و آرمانشان گذاشتهاند. عارف هم از همهچیز گذشت و خودش همواره میگفت که من به مرگ توکل میکنم. بهتر است جمله عارف را که نقل کردید، اینطور اصلاح کنیم که من تنها کسی از اهل موسیقی هستم که در راه عقیده از همه چیز گذشتهام. منش و روش عارف در بین اهل موسیقی بینظیر بود. تنها کسی که از نظر رشادت و ازجانگذشتگی با عارف قابل قیاس است، علینقی وزیری است. البته او یک فرق اساسی و بنیادی با عارف داشت. عارف پاکباختهای سرشار از احساس بود و وزیری دلاوری که از عقل فرمان میبُرد.
درباره وزیری سؤالی دارم که در ادامه میپرسم؛ اما منظور از منش و روش عارف، همان منش سیاسی اوست؟
عارف یک نوع سلوک شخصی در زندگی داشت که لزوما سلوک بیعیبونقصی هم نبود. انتقادهای زیادی بر او وارد است. منش سیاسیاش نقش پررنگی در این راه داشت و شاید بیشترین تأثیر را بر همه ارکان زندگیاش گذاشت. پس وقتی از منش زندگی عارف صحبت میکنیم، با قدری تسامح میتوانیم موضع و منش سیاسیاش را در نظر بگیریم. سیاست با تمام ارکان زندگی عارف درآمیخته بود. پدیدهای که برای ما ایرانیها عجیب و ناآشنا نیست.
این منش سیاسی در چه مقطعی از زندگی عارف دیده میشود؟ یعنی سیاست از چه مقطعی با ارکان زندگی عارف درآمیخت؟
به طور واضح و روشن، از دوره مشروطه! مهمترین و تأثیرگذارترین اتفاق سیاسی در طول زندگی عارف، انقلاب مشروطه بود. تولد عارف مقارن بود با سیامین سال سلطنت ناصرالدینشاه. 18ساله بود که مظفرالدینشاه تاجگذاری کرد. در 28سالگیاش فرمان مشروطیت صادر شد. در 31سالگی به عضویت رسمی حزب دموکرات درآمد. تا حدود 43سالگی مستقیما با وقایع مشروطه درگیر و در بطن ماجراها بود. مثلا از گماشتگان محمدولیخان تنکابنی کتک خورد. با مهاجران و اعضای کمیته دفاع ملی همراه شد و تا استانبول رفت. به کلنل پسیان و بعد به ضیاالدین طباطبایی امیدوار شد و کنسرتهای متعددی برگزار کرد. 48ساله بود که رضاشاه تاجگذاری کرد و عارف کنج عزلت گزید تا اینکه در 53سالگی درگذشت. در میان اتفاقات سیاسی زندگی عارف، مهمترین و تأثیرگذارترینش انقلاب مشروطیت بود.
پس عارف هم جزء دسته و گروه ناکامان انقلاب مشروطه بود... .
بله! درواقع انقلاب مشروطه عارف را ناامید و فرسوده و پیر کرد. او توصیفات عجیبی از انقلاب مشروطه دارد. میگوید: مملکت، مملکت ناامیدی است و به هیچ چیز آن نمیشود امیدوار شد. مثل اینکه به مشروطه آن امیدوار شدیم، هزار بار بدتر از استبداد شد. آن مشروطهای را که هرکسی چندین سال به بهترین صورتی در عالم خیال در لوح محفوظ سینه خود با بهترین تخیلات دماغی نقش بسته و آرزوی وصال آن را میکشید، یکمرتبه در هیکل دیو مهیبی پدیدار، از پس پرده تیرهرنگی نمودار، با بدترین قیافهای خود را آشکار کرد. مشروطه شرمنده سراپا خنده ایران کاری که کرد، این بود که آنچه اندوخته خوب داشتیم، از دست دادیم و جز بد، چیزی نیاموختیم. تصور کنید عارف با چه خشم و غضبی این کلمات را ادا میکرد: مشروطه شرمنده سراپا خنده ایران! از هیچ مشروطهخواه دیگری، چنین توصیف عجیب و دردآوری از انقلاب مشروطیت نشنیدهام.
گفتید که عارف اهل افراط و تفریط بود؛ فکر نمیکنید در این مورد هم اغراق کرده است؟
عارف مثل هر کار دیگری، به ماجراهای مشروطه هم با تمام وجود و صدق و راستی وارد شده بود. اگر میخواهید ریشه و اساس فکر و عمل عارف را دریابید، به یک نکته مهم توجه کنید. او تا پایان عمر، نخواست مالک حتی یک وجب زمین در این دنیا شود. میگفت: گمان میکردم ایران گلستان خواهد شد. پس چرا باید کوتهنظر باشم و به یک باغ و خانه قناعت کنم. عارف مصداق عینی و عملی آن دسته از آدمهاست که میگفتند و میگویند همه جای ایران سرای من است. آرمانخواهی بود که بهاشتباه تصور میکرد با اقدامات و کارهای او و امثال او، ایران گلستان خواهد شد و ملت ایران بهپاسداشت این فداکاریها و ازجانگذشتگیها، هرجا که او قدم خواهد گذاشت برایش فرش قرمز پهن خواهند کرد.
میگفت: از وقتی که داخل مشروطهطلبی و آزادیخواهی شدم، از خوشیِ دنیا خود را محروم و از همهچیز صرفنظر کردم. خواب خوش نکردم، آبِ راحت از گلوی من پایین نرفت. عارف دروغ نمیگفت. او در ظاهر و در باطن و با تمام وجود مشروطهخواه و مشروطهطلب بود و پس از بهثمررسیدن انقلاب، نمیدانست با فرزند ناخلفش چه بکند. این فرزندی نبود که او برای بهدنیاآوردنش سختیها کشیده بود. به ناامیدی مطلق رسیده بود و میگفت: چنان بیزار از نام مشروطه و آزادی شدهام که دیگر نمیخواهم عبورا هم اندام نازیبای یک مجاهد یا روی زشت نامبارک یک آزادیخواه را دیده باشم. خرابکاری مجاهد از چیزهای فراموشناشدنی است. از افراد زن و مرد این ملت ستمکشیده، مطالبه حق حساب میکردند. مشروطهای که در آن یک گلیم موروثی چند پشت مانده رعیت را مجاهد از زیر پای او میکشد. مردم تازه باد به زخمشان خورده، محرمانه زمزمه میکردند اگر آزادی این است، کاش استبداد برمیگشت!
شنیدن جملات انتقادی در این حد، از عارف درباره مشروطه عجیب است. ناامیدی عارف را در دیگر وقایع و مسائل سیاسی هم میبینیم و گویا مختص انقلاب مشروطه نیست... .
عارف همیشه بازنده بازیهای سیاسی بود و از همهچیز و همهکس ناامید شده بود. بخشی از این ناامیدی به منش و شخصیت حساس و عجول عارف مربوط میشد که اشاره کردم ولی بخشی هم برمیگشت به بدعاقبتشدن امور و کارها در ایران. عارف چنان عصبانی میشد که میگفت: خدا تمام کند ایرانی را که بدگَندی از آب درآمد. ظاهرا او ایراد و اشکالی در رفتار و انتخابهای خودش نمیدید و دائم در حال شکوه و شکایت از دیگران بود. عارف همیشه بهدنبال یافتن یک عامل و علت بیرونی برای ناکامیها و شکستهایش بود.
اغراق و غلو در رفتار و گفتههای عارف، تحقیق و نوشتن درباره او را سخت نمیکند؟
همینطور است! هیچ نوشته و گفتهای از عارف را نمیتوان بدون مطالعه جوانب آن و راستیآزمایی مورد استناد قرار داد. او نهتنها در نوشتن و نقل جزئیات بیدقت است بلکه افراط و تفریط بر همه ارکان زندگیاش، از جمله ثبت و نقل وقایع سایه افکنده است و امانتدار خوبی نیست. این موضوع در بیشتر اهل موسیقی دیده میشود و فقط مختص عارف نیست. همین الان هم اگر به مصاحبهها و نوشتههای موسیقیدانها نگاه کنید، میبینید از واژههایی مثل بسیار، عالی، فوقالعاده، عجیب، شگفت و... بیشترین استفاده را میکنند. غلو و اغراقگویی مختص هنرمندان موسیقی ایران نیست و در بین هنرمندان کشورهای همسایه و منطقه هم بهوفور دیده میشود. غلو و گزافهگویی موضوعی قابل بحث و ریشهیابی در این بخش از جهان است.
میشود به نمونهای از نقل قولها و ادعاهای اشتباه عارف اشاره کرد؟
نمونه که زیاد است. یکی از آنها را میگویم. دیوان عارف با همت صادق رضازادهشفق و با سرمایهگذاری عبدالرحمان سیفآزاد در سال 1303 در شهر برلین چاپ شد. کتابها به ایران ارسال و بهعلت پرداختنکردن عوارض در گمرک توقیف شدند. با مساعدت عبدالحسین تیمورتاش وزیر دربار رضاشاه، 700 جلد از کتابها از گمرک آزاد شد و به عارف تحویل داده شد، ولی عارف حواشی زیادی را درباره انتشار دیوان اشعارش مطرح میکرد. او توقیف کتابها را اقدامی دولتی و کارکنان پستخانه را دزد کتاب نامید. میگفت کتابها را دزدیدهاند و به کتابفروشیهای دزدتر از خود فروختهاند. یا در ادعایی عجیب میگفت که سلیمانمیرزا اسکندری گفته است: از توقیف درآمدن کتابها، در حکم بیرونآمدن حکم اعدام عارف است! همیشه حاشیه به متن زندگی عارف غلبه میکرد و خودش نهتنها بیتقصیر نبود، بلکه شاید دوست داشت از حواشی برای مظلومنماییاش استفاده کند.
به عضویت عارف در حزب دموکرات ایران اشاره کردید. درباره این موضوع توضیح بیشتری بدهید...
عارف با عضویت در حزب دموکرات، بهصورت رسمی و تشکیلاتی، وارد مناسبات سیاسی شد. دو حزب بزرگ و رقیبِ دموکرات عامیون و اجتماعیون اعتدالیون در تابستان سال 1288 تشکیل شدند و آنها را به اختصار، حزب دموکرات و حزب اعتدالیون مینامیدند. عارف هم در همان سال وارد حزب دموکرات شد. در مجموع میتوان گفت، دموکراتها با انگلیسیها روابط خوبی داشتند و اعتدالیون را محافظهکار، ارتجاعی و سرمایهدار میخواندند. اعتدالیون نیز با روسها مناسبات مطلوبی داشتند و دموکراتها را تُندرو، انقلابی و بیدین میگفتند. مرامنامه حزب دموکرات یک مقدمه و هفت بند در امور سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و قضائی داشت و در مجموع در 32 ماده تنظیم شده بود. آنها هدفشان را اتحاد صنف عامه مملکت میدانستند و مدعی بودند حزب دموکرات برای آزادی و استقلال مملکت و بقای مشروطیت تأسیس شده است. اشخاص شناختهشدهای مانند سیدحسن تقیزاده، حیدر عمواوغلی، ملکالشعرای بهار، سلیمانمیرزا اسکندری و دیگران عضو حزب دموکرات بودند و طبق مرامنامهشان سده بیستم را برای شرق، همچون سده هفدهم برای غرب، دوره پیشرفت و ترقی میدانستند. حزب دموکرات در مقایسه با حزب اجتماعیون، از
ابزارهای هنری مانند برگزاری کنسرت و گاردن پارتی و ابزارهای فرهنگی مانند انتشار روزنامه استفاده بهتر و بیشتری میکرد. این موضوع و نیز شعارهایی که حزب دموکرات را مساواتخواه و حامی کارگران، برزگران و کلا رنجبران نشان میداد، هنرمندان معترضی مانند عارف را به عضویت در حزب دموکرات ترغیب میکرد.
در دوره مشروطه کدامیک از هنرمندان موسیقی عضو احزاب سیاسی کشور شدند؟
برخلاف آنچه در میان گفتهها و نوشتهها میشنویم و میبینیم، اکثر اهل موسیقی با جریان انقلاب مشروطه همراهی نداشتند. معمولا هر مقاله و کتابی را که میخوانید، آکنده از این جملات هستند که فلان خواننده که همگام با آزادیخواهان مشروطهطلب، آواز و فریاد رهایی از یوغ استبداد سر داده بود چون نگینی در میان مجاهدان مشروطه جای داشت. یا فلان نوازنده که با شنیدن ندای آزادیخواهی در انقلاب مشروطه با مشروطهطلبان همرزم شده بود، زنجیرهای بیعدالتی را با مضرابهای شمشیرآسایش بردرید و نقاب از روی مستبدین برانداخت. ولی واقعیت امر چیز دیگری را نشان میدهد و اینگونه که توصیف میکنند نیست. اکثر هنرمندان موسیقی از نظر معیشتی و اقتصادی به شاه، شاهزادگان، اشراف و اعیان دربار قاجار وابسته بودند و نهتنها جرئت نداشتند مضراب شمشیرآسا بیرون بکشند و آواز رعدآسا سر دهند بلکه با این کار از معیشت و رزق و روزی ناچیزشان هم محروم میشدند. الان که بیش از صد سال از انقلاب مشروطه میگذرد، طبیعی است عدهای که شیفته آواز یا ساز فلان هنرمند آن دوران شدهاند سعی کنند امتیاز و صبغه آزادیخواهی و مشروطهطلبی هم به آنها بدهند ولی سایه مناسبات
اقتصادی سنگینتر از آن است که میپنداریم.
موسیقیدان بیپروایی مانند علینقی وزیری چه نقشی در انقلاب مشروطه داشت؟ او هم عضو هیچ حزبی نشد؟
اگر عارف در بین هنرمندان موسیقی مظهر شوریدگی، احساس و شیفتگی هست وزیری را هم میتوان نماد تعقل، صبر و دوراندیشی دانست. وزیری مسیر متفاوتی را در زندگی و هنر طی کرد. او بهغیر از عضویت در حزب دموکرات در انقلاب مشروطه، دیگر هیچوقت عضو هیچ حزب، گروه و دسته سیاسی نشد. او کشورش ایران را بهدرستی و دقیق شناخته بود و میدانست که همه احزاب به دنبال منافع گروهی و مطامع شخصیشان هستند. وارد بازیهای سیاسی نمیشد تا بازیگر از پیش بازنده آنها نباشد. برخی احزاب و گروههای سیاسی بهصورت غیرمستقیم و گاه مستقیم، همراه و یاریکننده وزیری در مسیر هنریاش بودند و راه را برای ادامه فعالیتهایش باز میکردند ولی او حتی به عضویت آنها هم درنیامد. دوستان و شاگردانش مانند مصطفیقلی بیات، سعید نفیسی، علی دشتی، سلیمان سیاحسپانلو، روحالله خالقی و محمدحسین ادیب عضو جمعیتها یا گروههای مطرح و متجدد آن روزگار شدند ولی منش، سلوک و شخصیت مستقل وزیری به او اجازه نمیداد که عضو رسمی انجمن یا حزبی شود.
ولی در ابتدای گفتوگویمان به نقش علینقی وزیری در انقلاب مشروطه اشاره کردید که گفتم بعدا به آن برمیگردیم. البته روحالله خالقی در جلد دوم کتاب «سرگذشت موسیقی ایران» مطالبی را در اینباره نوشته و اشاره کرده است...
وزیری تنها موسیقیدانی بود که توانست موسیقی ایران را به قبل و بعد از خودش تقسیم کند. همین قضیه میتواند بزرگی و جایگاه او را نشان دهد. اگرچه در میزان نقشآفرینی و تأثیرگذاری عارف در انقلاب مشروطه هیچ شکی نیست ولی وزیری تنها موسیقیدانی بود که اسلحه به دست گرفت و وارد میدان جنگ و درگیریهای مسلحانه انقلاب مشروطه شد. او هم مانند عارف عضو حزب دموکرات بود و در سال 1388 کمیتهای از مجاهدین، به نام کمیته نظامی وابسته به دموکراتها تشکیل داد. شبها تا میتوانست تفنگ و فشنگ جمعآوری میکرد، زیر عبا میگرفت و به کمیته نظامی میآورد. با سایر اعضای کمیته به مذاکره میپرداخت و نقشه اقدامات نظامی را میکشید. وزیری فنون نظامی را به مجاهدین داوطلب آموزش میداد و جالب اینجاست که کمیته نظامی درگیریهای پراکندهای با قوای قزاق در تهران داشت. همانها که پیشتر همکار وزیری در قزاقخانه بودند. او و خانوادهاش، بهویژه مادرش مشروطهخواه بودند و آنچه گفتم، فقط بخشی از فعالیتهای وزیری در انقلاب مشروطه و جنگها و درگیریهای نظامی بود. آنزمان او را نایب علینقیخان میگفتند.
گفتوگو را از عارف قزوینی شروع کردیم و به علینقی وزیری رسیدیم. شما کتاب «چرخ بیآیین» را درباره عارف منتشر کردهاید و گویا کتابی درباره وزیری در دست نگارش دارید. کار درباره این اثر، در چه مرحلهای است و عنوان و نام کتاب چه خواهد بود؟
بعد از انتشار کتابهای «چرخ بیآیین» (درباره عارف قزوینی)، «باد خزان» (درباره غلامحسین درویش) و «در قفس» (درباره ابوالحسن صبا) نوبت به علینقی وزیری رسیده است. نوشتن این کتاب به سه مشکل برخورده است. نخست ماجراهای کرونا که همه با آن درگیر هستیم. دوم پیچیدگی زندگی و بزرگی شخصیت هنری و اجتماعی علینقی وزیری که از او موسیقیدانی بینظیر ساخته است. سوم مشکلات و گرفتاریهای شخصی که باز اینروزها هر کسی بهنوعی با آنها درگیر و مشغول است. با اینحال کار نوشتن ادامه دارد و طی صحبتی که با نشر فنجان، ناشر صبور و فهیم این مجموعه داشتم، قرار شد کیفیت و محتوای کتاب فدای سرعت و عجله نشود. با اطمینان میگویم که تا کتاب، خودم را قانع نکند و به سؤالهایم جواب مستند و مستدل ندهد، به دست خواننده نخواهد رسید. درباره عنوان و نام کتاب هم باید بگویم آن را بعد از نوشتن و اتمام کار و بر اساس درک و حسی که از آن میگیرم، انتخاب میکنم. ممکن است نامها و عناوینی ضمن نوشتن کتاب به ذهنم خطور کنند ولی انتخاب نهایی در پایان کار خواهد بود.