گمنامان تاريخ

«مالويناي انزلي» عنوان رماني است از سعيد جوزاني كه توسط نشر روزنه منتشر شده است. پيش از اين مجموعه داستاني با نام «سال دو فصل دارد» نيز از جوزاني در نشر افراز به چاپ رسيده بود. «مالويناي انزلي» و «سال دو فصل دارد» از يك نظر با هم در ارتباط هستند و آن اينكه در هر دو با بخشي از تاريخ معاصر ايران روبهروييم.
برخي وقايع تاريخي معاصر موضوع قصههای مجموعه «سال دو فصل دارد» است و در آن، چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب آمده، چهار بزنگاه تاریخ معاصر دستمایه روایت داستانی قرار گرفتهاند. چهار بزنگاهی که عبارتاند از قیام میرزا کوچکخان، جنگ جهانی دوم، کودتای 28 مرداد سال 32 و ماجرای سیاهکل. وجه مشترک این چهار رویداد تاریخی این است که همه در گیلان اتفاق میافتند. در توضیح پشت جلد این مجموعه درباره وجه مشترک قصههای آن و آنچه از تاریخ که در این قصهها به آن پرداخته شده میخوانیم: «چهار داستان کوتاهبلند این مجموعه به لحاظ درونمایه و جغرافیا اشتراک مضمون دارند. در این آثار، نویسنده روایتگر سرگذشتهایی است در حاشیه تاریخ». در رمان «مالويناي انزلي» نيز با وقايعي مربوط به انقلاب در سالهاي 57 و 58 سروكار داريم و جغرافياي داستان نيز در انزلي ميگذرد. در توضيحات پشت جلد كتاب درباره اين رمان آمده: «تاريخ راوي مشاهير است به دلخواه قوم غالب؛ ظهور و افولشان، صعود و سقوطشان، اما داستان راويِ گمنامان تاريخ است به دلخواه داستاننويس؛ كنش و واكنششان، تباهي و رستگاريشان. رمان مالويناي انزلي روايتگر يكي از همين گمنامان است در
انقلاب و حوادث 58 انزلي. خشونت در بافت اين رمان، سطربهسطر ملموس است. نصير اربابزادهاي زخمخورده از عمويش، خانه و ديار را ترك ميكند و از تالش راهي بندر پهلوي (انزلي) ميشود تا در بلبشويي كه انتظارش را ميكشد، بساط انتقام و التيام اين زخم را فراهم كند. مصائب مدام در شهري غريب از او نصيري كينهتوز و سخت ميسازد». در اين ميان نصير با پيرمرد و دختري به نام مالوينا كه از جامعه ارامنه بندر انزلي هستند آشنا ميشود و اين اتفاق باعث تغيير در مسير زندگياش ميشود: «وقتي آفتاب رمقش را از دست داد نصير توي خيابان سيمتري بود. هرچند هنوز نگراني ته دلش بود اما خود را سپرد به هر اتفاقي. جلو خانه پلاك چهار كوچه پارسا ايستاد. در چوبي آنتيك و كوبهدارش را كه بالايش صليبي ميخ شده بود، نگاه كرد. كنار در، كليدي بود كه علامت زنگوله رويش داشت. بعد سر بالا گرفت و سقف سفالياش را ديد. سر و وضع را مرتب كرد. پيرهن را خوب توي شلوار جا داد. كوبه را كوبيد. كسي نيامد. كليد را كه زد زنگ بلبلي در صدا داد. صداي پا آمد. مالوينا يا آرشاك؟ اين صداي تندتند قدمها حتما مالوينا بود. در را كه باز كرد، نصير آويز صليبش را ديد چشمش افتاد به
چشمهاي سياه و ابروهاي دستنخوردهاش». نصير و مالوينا به هم علاقهمند ميشوند اما بعد سروكله عمويش پيدا ميشود و اين درست زماني است كه انزلي درگير وقايع بعد از انقلاب است و نصير اين فرصت را براي گرفتن انتقام از عمويش مناسب ميبيند. «مالويناي انزلي» داستاني خطي و سرراست دارد و از بازيهاي زباني نيز در آن خبري نيست. نويسنده در اين رمان كوشيده تا تصويري از انزلي به عنوان شهري چندفرهنگي به دست دهد و حضور پررنگ ارامنه در رمان نيز به همين دليل است. در بخشي از اين رمان ميخوانيم: «تمام ديشب چشم روي هم نگذاشت. مثل چند شب پيش بيخوابي به سرش زد. شب دوروبر ساعت يازده كه ايسي غلتيد توي رختخواب نصير چراغ اتاق رو به حياط را خاموش كرد رفت توي اتاق بغلي. كبريت زد. شمعهاي روي ميز را روشن كرد. صندلي ننويي آورد گذاشت روبهروي ديواري كه گوبلن به آن آويخته بود. بيستوسه روز از پاييز ميگذشت. هوا از هفته پيش خرابتر بود. روزها باران و شبها سرد. بخاري نفتي اتاق را كمي گرم كرد. روي صندلي خود را تاب داد. به گوبلن خيره شد. نور شمعها ميپاشيد روي تابلو. جيرجير صندلي توي خانه پيچيد. صداي ايسي را از آن يكي اتاق شنيد: آباي، ما با
اجازهات خوابيديم؛ فردا هزارتا كار داريم. صبح بايد برويم شيلات، تو هم بخواب كه خواب نماني. حرفي نزد. فكر كرد اگر مالوينا ميماند ميرفتند عكاسي ساينشاين. عكسي ميگرفتند قابش ميكردند ميزدند به ديوار. توي صورت آن زن كه دامن پفچين پوشيده و صورت ساده و بيبزك داشت، مالوينا را ديد. توي قيافه مردي كه بالاي سرش ايستاده و دست گذاشته روي شانه زن و عاشقانه نگاهش ميكرد، خودش را. بچه توي بغل زن را كه ديد باز فكري شد. وقتي پا شد سرش گيج رفت. جوري كه دسته صندلي را گرفت تا نيفتد. لرزان لرزان رفت طرف ميز...».
«مالويناي انزلي» عنوان رماني است از سعيد جوزاني كه توسط نشر روزنه منتشر شده است. پيش از اين مجموعه داستاني با نام «سال دو فصل دارد» نيز از جوزاني در نشر افراز به چاپ رسيده بود. «مالويناي انزلي» و «سال دو فصل دارد» از يك نظر با هم در ارتباط هستند و آن اينكه در هر دو با بخشي از تاريخ معاصر ايران روبهروييم.
برخي وقايع تاريخي معاصر موضوع قصههای مجموعه «سال دو فصل دارد» است و در آن، چنانکه در توضیح پشت جلد کتاب آمده، چهار بزنگاه تاریخ معاصر دستمایه روایت داستانی قرار گرفتهاند. چهار بزنگاهی که عبارتاند از قیام میرزا کوچکخان، جنگ جهانی دوم، کودتای 28 مرداد سال 32 و ماجرای سیاهکل. وجه مشترک این چهار رویداد تاریخی این است که همه در گیلان اتفاق میافتند. در توضیح پشت جلد این مجموعه درباره وجه مشترک قصههای آن و آنچه از تاریخ که در این قصهها به آن پرداخته شده میخوانیم: «چهار داستان کوتاهبلند این مجموعه به لحاظ درونمایه و جغرافیا اشتراک مضمون دارند. در این آثار، نویسنده روایتگر سرگذشتهایی است در حاشیه تاریخ». در رمان «مالويناي انزلي» نيز با وقايعي مربوط به انقلاب در سالهاي 57 و 58 سروكار داريم و جغرافياي داستان نيز در انزلي ميگذرد. در توضيحات پشت جلد كتاب درباره اين رمان آمده: «تاريخ راوي مشاهير است به دلخواه قوم غالب؛ ظهور و افولشان، صعود و سقوطشان، اما داستان راويِ گمنامان تاريخ است به دلخواه داستاننويس؛ كنش و واكنششان، تباهي و رستگاريشان. رمان مالويناي انزلي روايتگر يكي از همين گمنامان است در
انقلاب و حوادث 58 انزلي. خشونت در بافت اين رمان، سطربهسطر ملموس است. نصير اربابزادهاي زخمخورده از عمويش، خانه و ديار را ترك ميكند و از تالش راهي بندر پهلوي (انزلي) ميشود تا در بلبشويي كه انتظارش را ميكشد، بساط انتقام و التيام اين زخم را فراهم كند. مصائب مدام در شهري غريب از او نصيري كينهتوز و سخت ميسازد». در اين ميان نصير با پيرمرد و دختري به نام مالوينا كه از جامعه ارامنه بندر انزلي هستند آشنا ميشود و اين اتفاق باعث تغيير در مسير زندگياش ميشود: «وقتي آفتاب رمقش را از دست داد نصير توي خيابان سيمتري بود. هرچند هنوز نگراني ته دلش بود اما خود را سپرد به هر اتفاقي. جلو خانه پلاك چهار كوچه پارسا ايستاد. در چوبي آنتيك و كوبهدارش را كه بالايش صليبي ميخ شده بود، نگاه كرد. كنار در، كليدي بود كه علامت زنگوله رويش داشت. بعد سر بالا گرفت و سقف سفالياش را ديد. سر و وضع را مرتب كرد. پيرهن را خوب توي شلوار جا داد. كوبه را كوبيد. كسي نيامد. كليد را كه زد زنگ بلبلي در صدا داد. صداي پا آمد. مالوينا يا آرشاك؟ اين صداي تندتند قدمها حتما مالوينا بود. در را كه باز كرد، نصير آويز صليبش را ديد چشمش افتاد به
چشمهاي سياه و ابروهاي دستنخوردهاش». نصير و مالوينا به هم علاقهمند ميشوند اما بعد سروكله عمويش پيدا ميشود و اين درست زماني است كه انزلي درگير وقايع بعد از انقلاب است و نصير اين فرصت را براي گرفتن انتقام از عمويش مناسب ميبيند. «مالويناي انزلي» داستاني خطي و سرراست دارد و از بازيهاي زباني نيز در آن خبري نيست. نويسنده در اين رمان كوشيده تا تصويري از انزلي به عنوان شهري چندفرهنگي به دست دهد و حضور پررنگ ارامنه در رمان نيز به همين دليل است. در بخشي از اين رمان ميخوانيم: «تمام ديشب چشم روي هم نگذاشت. مثل چند شب پيش بيخوابي به سرش زد. شب دوروبر ساعت يازده كه ايسي غلتيد توي رختخواب نصير چراغ اتاق رو به حياط را خاموش كرد رفت توي اتاق بغلي. كبريت زد. شمعهاي روي ميز را روشن كرد. صندلي ننويي آورد گذاشت روبهروي ديواري كه گوبلن به آن آويخته بود. بيستوسه روز از پاييز ميگذشت. هوا از هفته پيش خرابتر بود. روزها باران و شبها سرد. بخاري نفتي اتاق را كمي گرم كرد. روي صندلي خود را تاب داد. به گوبلن خيره شد. نور شمعها ميپاشيد روي تابلو. جيرجير صندلي توي خانه پيچيد. صداي ايسي را از آن يكي اتاق شنيد: آباي، ما با
اجازهات خوابيديم؛ فردا هزارتا كار داريم. صبح بايد برويم شيلات، تو هم بخواب كه خواب نماني. حرفي نزد. فكر كرد اگر مالوينا ميماند ميرفتند عكاسي ساينشاين. عكسي ميگرفتند قابش ميكردند ميزدند به ديوار. توي صورت آن زن كه دامن پفچين پوشيده و صورت ساده و بيبزك داشت، مالوينا را ديد. توي قيافه مردي كه بالاي سرش ايستاده و دست گذاشته روي شانه زن و عاشقانه نگاهش ميكرد، خودش را. بچه توي بغل زن را كه ديد باز فكري شد. وقتي پا شد سرش گيج رفت. جوري كه دسته صندلي را گرفت تا نيفتد. لرزان لرزان رفت طرف ميز...».