خیالم آسوده است که آثارم به دست مردم میرسد
میراثی برای آینده؛ گفتوگوی حسین گنجی با بهرام دبیری در سالروز تأسیس موزه هنرهای معاصر تهران و به بهانه اهدای مجموعهای از آثارش به موزه هنرهای معاصر
بهرام دبیری، نقاش پیشکسوت و از چهرههای شاخص نقاشی معاصر ایران، اقدامی فرهنگی و کمسابقه انجام داده؛ حدود 150 قطعه از آثار خود را به گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران اهدا کرده است. این مجموعه نسبتا بزرگ که شامل نقاشیها، طراحیها، پوسترها، چاپها و آثار آرشیوی پنج دهه فعالیت اوست، هم به تقویت گنجینه هنری موزه کمک میکند و هم نشاندهنده دغدغه هنرمند برای حفظ میراث فرهنگیاش برای نسلهای آینده است.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
بهرام دبیری، نقاش پیشکسوت و از چهرههای شاخص نقاشی معاصر ایران، اقدامی فرهنگی و کمسابقه انجام داده؛ حدود 150 قطعه از آثار خود را به گنجینه موزه هنرهای معاصر تهران اهدا کرده است. این مجموعه نسبتا بزرگ که شامل نقاشیها، طراحیها، پوسترها، چاپها و آثار آرشیوی پنج دهه فعالیت اوست، هم به تقویت گنجینه هنری موزه کمک میکند و هم نشاندهنده دغدغه هنرمند برای حفظ میراث فرهنگیاش برای نسلهای آینده است. دبیری خود اذعان کرده است: «یکی از نگرانیهایم همیشه این بوده که با این حجم کار، سرنوشت آثار بعد از من چه میشود» و اکنون اهدای این گنجینه به موزه را راهی مطمئن برای باقیگذاشتن میراث هنریاش برای مردم میداند. بهرام دبیری متولد ۱۳۲۹ در شیراز و فارغالتحصیل دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران است. او با تلفیق عناصر کلاسیک و نگاه مدرن، آثار نوآورانهای خلق کرده است. فیگورهای انسانی، حیوانات و نمادهای اساطیری محور تابلوهای او هستند و مفاهیم فرهنگی و اجتماعی را به شیوهای خلاقانه بیان میکنند. آثار او طی پنج دهه در دهها نمایشگاه داخلی و خارجی به نمایش درآمده و همچنان با پایبندی به ریشههای اساطیری، به تجربهگری در هنر ادامه میدهد. گفتوگوی پیشرو به مناسبت این اقدام ارزشمند، انگیزههای شخصی و فرهنگی دبیری، جایگاه او در نقاشی معاصر ایران و نقش موزهها در نگهداری و عرضه هنر معاصر را بررسی میکند و نگاهی به سبک و نگاه ویژه هنرمندی دارد که نیمقرن در تلفیق اسطوره و مدرنیته تجربهآفرینی کرده است.
اخیرا مجموعهای از آثار خود را به موزه هنرهای معاصر تهران اهدا کردهاید؛ چه انگیزهها و دلایل شخصی و فرهنگیای پشت این تصمیم شما بود؟
یک نکته مهم این است که موزه هنرهای معاصر تهران سال ۵۶ افتتاح شد، اما فقط یک سال فعالیت داشت و پس از انقلاب مدیریت مشخص و عملکرد منسجمی نداشت تا دوره ریاستجمهوری خاتمی که دوباره سروسامان گرفت. امروز این موزه یکی از 10 موزه معتبر جهان به اعتبار گنجینهاش است. اسفندماه گذشته نمایشگاهی با عنوان «پیکاسو در تهران» برگزار شد که آنطور که شنیدم ۱۲۰ هزار نفر بازدیدکننده داشت و صفهای طولانی مردم در خیابانهای منتهی به موزه خبر خوشحالکنندهای بود. در همین نمایشگاه با آقای دبیرینژاد آشنا شدم و او را فردی دانسته و سنجیده یافتم. به او پیشنهاد کردم تعدادی از کارهای آرشیوی من از دورههای مختلف در موزه قرار گیرد و او به من گفت این آثار را اهدا کنم. به این ترتیب مجموعهای شامل نقاشی، پوستر، دفترها، طراحیها، چاپها و کارتپستالها را به موزه اهدا کردم. برای من مسئله مهم، حفظ خاطرههای تاریخی است؛ ازجمله دستنوشتههای نیما یوشیج برای من نمونهای بود و هست. نیما جهان ما را تغییر داد؛ هویت، چشمانداز و عاطفه ما را نو کرد. اما ماترک او شامل کاغذهای پراکنده و نامنظم بود که با دقت و امساک نوشته شده بود. وصیت کرده بود دکتر معین، آلاحمد و شخص دیگری آنها را سامان دهند، اما دکتر معین بیمار و آلاحمد گرفتار سیاست شد و این وظیفه به سیروس طاهباز واگذار شد. دو، سه نوشته نیما هم در اختیار من است. شگفتانگیز است که چنین کار طاقتفرسایی باعث شد این شعرها به دست ما برسد و به صورت کتاب منتشر شود. این تاریخ کشور من است و به همین دلیل تصمیم گرفتم هرچند نمونهای اندک، آثارم را به موزه بسپارم تا نشانهای از من باقی بماند و مطمئن باشم به دست مردم میرسد.
در روند انتخاب آثاری که اهدا شده است، ملاکی برای انتخاب داشتید؟ گزینش از سوی شما بود یا موزه؟
بله، البته سلیقه خودم بود، اما ملاکم انتخاب آثار از دورههای مختلف بود. سال ۵۵ در گالری سیحون نمایشگاهی داشتم؛ صبح آثار را نصب کردیم و بعدازظهر سه اثر فروخته شد. از خانم سیحون پرسیدم هنوز کسی نیامده، چه کسی خریداری کرده است؟ گفت دفتر مخصوص تماس گرفته و خواسته سه اثر را برای مجموعه انتخاب کنیم. همان آثار همچنان سالم در موزه هستند. در دوران آقای خاتمی، موزه چند کار از من خرید، اما در مجموعهای که خودم انتخاب کردم، یکی، دو اثر از هر دوره کاریام، شامل طراحی، چاپ و نقاشی قرار گرفت. هدف من اشارهای به هر دوره بود، نه ارائه مجموعهای کامل.
به نظر شما اقدام اخیرتان چه اهمیت فرهنگی و اجتماعی دارد؟ اهدای این آثار به موزه هنرهای معاصر تهران چه پیامی برای جامعه هنری و افکار عمومی دارد و امیدوارید چه تأثیری بر جریان هنرهای تجسمی در ایران بگذارد؟
معمولا آنطور که مختصری دیوانگی رسم نقاشان است، واقعا به تأثیر کارم فکر نکردم. میدانم که کاری ضروری و مهم است، اما نمیدانم بر دیگران چه تأثیری خواهد داشت. به مفهوم عام، به نظرم جامعه فرهنگی و مردم ایران از چنین خبری خوشحال میشوند که بدانند درصدی از کارهای من اکنون در مالکیت آنهاست.
نقش و اهمیت نهادهایی مانند موزههای هنری را در نگهداری، تداوم و عرضه آثار هنرمندان معاصر چگونه ارزیابی میکنید؟ چرا تصمیم گرفتید آثار خود را به یک موزه عمومی بسپارید و مشخصا موزه هنرهای معاصر تهران را برای این منظور انتخاب کردید؟
سه، چهار سال است که به شیراز رفتهام و به چند نفر از مسئولان گفتم یکی از آرزوهایم این است خانهای در زادگاهم، شهری که در آن شعر و ادبیات آموختم، مرمت شود تا مجموعه کاملم را به شیراز هدیه کنم. اما پاسخها ناامیدکننده بود؛ حتی شنیدم آثار گبه، فرش و... که آقای تناولی به میراث فرهنگی شیراز سپرده بود، به دلیل فروریختن سقف آسیب دیدهاند و کسی مسئولیت نگهداری را نپذیرفته است. به همین دلیل، وقتی دیدم در شیراز امکانی برای حفاظت درست وجود ندارد، تصمیم گرفتم آثارم را به موزه هنرهای معاصر تهران بسپارم؛ چون این موزه ملی است و رسالتش حفظ و نمایش هنرهای تجسمی است، درحالیکه موزههایی مانند ملک یا ایران باستان حوزههای دیگری دارند.
آثار شما به تلفیق هنرمندانه عناصر سنتی و اساطیری با رویکردی مدرن شهرت دارند. این نگاه خاص چگونه در طول سالها شکل گرفته و بالیده است؟
بیتردید ریشه همه چیز از همان دوران کودکی من در شیراز شکل گرفت؛ در محوطههای جادویی سعدیه و حافظیه و روزهایی که با خانواده به تخت جمشید میرفتیم. فرهنگ و آرامش شیراز زمینه ذهنی من بود. مادرم از خانوادهای اشرافی میآمد و حافظ و سعدی را از بر داشت. قصههای کودکیام داستانهای مولانا و شعرخوانی بود و همین باعث شد از کودکی با شعر و هنر فارسی احساس نزدیکی کنم. در نهایت، هیچ هنری بیریشه در تاریخ گذشته نیست.
شما به عنوان یکی از هنرمندان شاخص نقاشی معاصر ایران شناخته میشوید. با اهدای آثار فکر میکنید چقدر به این جایگاه کمک کردهاید؟
بههیچوجه از راه سپردن آثار قصد فراهمکردن جایگاهی برای خودم نداشتهام. جایگاه من را چیزی جز کارها و باور من و عشق مردم تعیین نخواهد کرد و البته تاریخ که در اختیار ما نیست. اما همچنان که گفتم، نگرانی از اینکه این حجم کار چه سرنوشتی خواهد داشت، وجود داشت. این کارها را به عنوان سهمی از اموال مردم به موزه سپردم. بههیچوجه قصد بهرهجویی شخصی از این کار نداشتم. نام خودم را چنان مغرورم که بلندتر از این نیازها و تمهیدات بدانم. در نتیجه بهروشنی به شما میگویم که چنین قصدی وجود
نداشته است.
شنیدم برخی منتقد این اقدام شما بودند و مخالفتهایی هم داشتند؛ برای مثال چرا کارهای خود را به یک نهاد عمومی میخواهید اهدا کنید؟
بعید میدانم اخلاقا کسی بخواهد اعتراض کند، چون نشانه حقارت خواهد بود. هرچند شیرازی و بسیار مهربان هستم، اما تحمل انتقادهای مهمل را ندارم. کسی که برای فرهنگ کشورش و سرزمینش کار میکند هرگز این کار را به جهت این انجام نمیدهد که میدانی یا خیابانی به نام او نامگذاری کنند.
اقدام شما بحث ضرورت حفظ و بایگانی آثار هنری را پررنگ کرده است. از دید شما، نگهداری آثار هنرمندان توسط نهادهای رسمی چه مزایایی نسبت به باقیماندن آنها در مجموعههای خصوصی یا نزد خانواده هنرمند دارد؟ آیا معتقدید حضور آثار در گنجینههای ملی میتواند تضمینی برای ماندگاری و در دسترس بودن آنها برای پژوهشگران و نسلهای آینده باشد؟
طبیعی است بخشی از آثار هر هنرمند نزد خانواده بماند، اما مسئله این است که چه نهادی باید مسئول حفظ و ثبت میراث او باشد. نمونهاش دستنوشتههای نیماست؛ اگر سیروس طاهباز عمرش را صرف گردآوری آنها نمیکرد، امروز چیزی از آنها باقی نمیماند. به همین دلیل معتقدم باید آثار را به یک نهاد ملی و نه صرفا دولتی سپرد. وقتی اثری در موزه هنرهای معاصر قرار میگیرد، خیال آدم راحت است که از این پس جزئی از دارایی مردم است و نسلهای آینده آن را خواهند دید. من بیش از 50 سال نقاشی و طراحی کردهام و بیش از 30، 40 دفتر از یادداشتها، طرحها و ایدههایم دارم؛ چند جلد از آنها را به موزه سپردهام اما هنوز بسیاری نزد خودم مانده و این مسئولیت را همچنان بر دوش حس میکنم. در فرانسه وقتی هنرمندی بزرگ از دنیا میرود، بیشتر آثارش جزء دارایی ملی میشود و دولت آنها را به موزه تبدیل میکند، مثل موزه پیکاسو. این نهفقط حفظ میراث فرهنگی است، بلکه بازگشت ارزش آن به جامعه است. در ایران تنها نهادی که میتوان به امانتداریاش اعتماد کرد، موزه هنرهای معاصر است؛ چون مستقیم با هنر امروز و نقاشی معاصر پیوند دارد.
در کارنامه هنری شما دورههای گوناگونی به چشم میخورد. از دهه ۱۳۶۰ به بعد، آثار شما مضامین اسطورهای و جستوجو در نقاشی مدرن را دنبال کرده و به سوی ریشهها و میراث تصویری ایران گرایش یافتهاند. سبک شخصی شما در این دورههای مختلف چگونه دستخوش تغییر و تکامل شده است؟
اگر در مسیری که به آن ایمان داری و عاشقش هستی قدم بگذاری، خود مسیر راه را به تو نشان میدهد. دهه 50، با همه امکاناتش، دوران سختی بود. در عین امکانات، دشواریهای زیادی وجود داشت. بحث در این زمینه را میگذارم بر عهده کسانی که کار سیاسی و مبارزه کردند که یقه هم را میگیرند که چه مرگتان بود. بعد از انقلاب، با توجه به علاقهای که به نقاشی دیواری مکزیک داشتم، من و دوستانی چون الخاص و مسعود مشصفر در فضای انقلابی آن روزها کار میکردیم. در آن زمان پردههای بزرگی کشیدم که امیدوارم روزی بدون سانسور در نمایشگاهی مرورشان کنم. اما مسیر زندگی همیشه پر از نشانههایی است که ناگهان پیش رویت ظاهر میشود. آشنایی من با دکتر خسرو خسروی، که مرا به خواندن اساطیر ایران تشویق کرد، از همین نشانهها بود.
بعدتر با دکتر مهرداد بهار و دکتر اسماعیلپور آشنا شدم؛ از آنها آیین مانوی و اسطورههای ایرانی را آموختم و این آشنایی جهت تازهای به کارم داد. روزی دکتر خسروی به همراه هوشنگ ابتهاج به کارگاهم آمدند. در همان دیدار پرترهای از ابتهاج کشیدم که ناتمام ماند اما هنوز برایم خاطرهای زنده است. از همانجا دنیای اسطورههای ایرانی برایم گشوده شد. آناهیتا، الهه باران و همه آن جهان شگفت. از حدود 24سالگی، آتلیهام پاتوق هنرمندان و نویسندگان شد؛ از محمد قاضی تا لطفی و بسیاری دیگر. این دیدارها برایم نه تجمل، که از بزرگترین بختهای زندگی بودند.
به نکته خوبی اشاره کردید. این حجم مراودات و ارتباطاتی که شما دارید را در کمتر کسی از هنرمندان سراغ دارم. چقدر از این قرارگیری در بستر تحولات فرهنگی و در میان چهارراه مؤثر آن دوران را حاصل انتخاب میدانید و چقدر بر مبنای سرنوشت و خوشاقبالی میگذارید؟
من این دیدارها را به حساب شانس میگذارم، هرچند فقط شانس نبود. انگار سرنوشت طوری میخواست که دیر یا زود، بسیاری از بزرگان پا به آتلیه من بگذارند. شاعران و نویسندگانی بودند که گاهی شبانهروز آنجا میماندند. سال ۵۳ یا ۵۴ غلامحسین ساعدی که تازه از زندان آزاد شده بود و حتی دوستانش جوابش را نمیدادند، اتفاقی با من آشنا شد. صبح ساعت 9 در خانهام را زد و تا نیمهشب ماند؛ تمام روز درباره نمایشنامههایش حرف زدیم. الخاص، پرویز مرزبان و دیگران هم همینطور. من این را نوعی حمایت از سوی خدایان هنر میدانم؛ گویی آنچه نیاز داشتم، در زمان خودش پیش پایم گذاشت.
هرکس به کارگاه شما بیاید متوجه میشود بخشی از گفتوگوها یا یادداشتها درباره شما و کارهایتان روی دیوار کارگاه است و انگار قائل به بایگانی اتفاقات پیرامونتان از ابتدا بودهاید. آیا اندیشیدن به سرنوشت و بایگانی آثار از ابتدای مسیر هنری یک امر ضروری است؟
نقاشی برای من فقط عمل خلق نیست، بلکه نوعی ثبت حافظه است. باید برای جامعهای که شاید از یاد برده، نشانه و مدرک بگذاری تا ببیند و بخواند. الخاص وقتی 22ساله بودم گفت: «بهرام، اسمت باید اسطوره شود». در این 40 سال، هر خبرنگاری که سراغم آمده با حوصله پاسخ دادهام، چون باور دارم گفتههایم شاید به کار کسی بیاید. وقتی تلویزیون چیزی برای گفتن ندارد و در دانشگاهها هم کسی مثل روئین پاکباز نیست تا تاریخ هنر را تدریس کند، احساس میکنم وظیفه دارم حرف بزنم نه از سر شهرت، بلکه از سر مسئولیت. بزرگترین پاداش من، پیامی بود که از کردستان برایم نوشتند: «تمام دخترها و زنهایی که در این سالها کشیدی، اکنون در خیاباناند». این یعنی حرفها و تصویرها، بیصدا هم میتوانند شنیده شوند. من نقاشم و این کار من است.
در پایان، چه توصیه یا پیامی برای هنرمندان جوانتر دارید؟ از نظر شما یک هنرمند معاصر چگونه میتواند میان خلاقیت فردی خود و سپردن میراث هنری به جامعه پیوند برقرار کند؟ آیا اندیشیدن به سرنوشت و بایگانی آثار از ابتدای مسیر هنری ضروری است و شما چه تجربهای در این زمینه میتوانید با نسل جوانتر در میان بگذارید؟
هیچ هنرمندی تصمیم نمیگیرد که هنرمند باشد؛ من هم تصمیم نگرفتم نقاش شوم. فقط آنچه سر راهم قرار گرفت را دیدم و آنچه را دوست داشتم برگزیدم. جهان پر از نشانه است، در هر لحظه چیزی پیش روی ماست. دو نفر ممکن است کنار هم به دریا نگاه کنند، اما برداشتشان از صدای موج و بوی نمک دریا یکسان نیست. این تفاوت، همان فردیت انسان است. در هنر، این فردیت بیش از هرجا در شعر آشکار میشود. شهریار در شعری خطاب به نیما میگوید:
«او همه غیرتی از ساختن فردا بود/ من همه عبرتی از باختن دیروزم»
به یاد دارم خبرنگاری از بهمن محصص پرسید چرا همیشه تنهاست. محصص با همان تلخی خاص خود گفت: «چه کسی گفته من تنهایم؟ نیما همیشه در اتاق من است».
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.