نگاهی دیگر به «زن و بچه»
مادر برام قصه بگو...
وقتی اندکی کیارستمی، مقداری اصغر فرهادی و مقداری فیلم هندی در ساخته تازه سعید روستایی در قالب یک ملودرام ترکیب میشوند که تا مرز تراژدی پیش میرود، حاصلش میشود فیلم زن و بچه که تا اکنون بهترین اثر سازندهاش است. هم طرفداران سفت و سختی دارد و هم مخالفانی با شدت درجات متفاوت.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
احمد طالبینژاد
وقتی اندکی کیارستمی، مقداری اصغر فرهادی و مقداری فیلم هندی در ساخته تازه سعید روستایی در قالب یک ملودرام ترکیب میشوند که تا مرز تراژدی پیش میرود، حاصلش میشود فیلم زن و بچه که تا اکنون بهترین اثر سازندهاش است. هم طرفداران سفت و سختی دارد و هم مخالفانی با شدت درجات متفاوت.
حدود یکسوم نخست فیلم به معرفی شخصیتها، ارتباطشان با یکدیگر و توصیف موقعیت طبقاتی دو خانواده اصلی میگذرد و ما همچنان منتظر آغاز داستانیم تا حدی که قید ورود به داستان را میزنیم و میگذاریم به حساب فیلمی بیداستان و موقعیتمحور. این شیوه طولانیشدن مقدمه یا پیشداستان را در ساختههای اصغر فرهادی بهویژه جدایی نادر از سیمین دیدهایم که حدود 30 دقیقه طول میکشد و البته فرهادی در طول داستان از همه بذرهای کاشتهشده در مقدمه، بهرهبرداری میکند. اما 60 دقیقه مقدمه در زن و بچه واقعا زیادی و غیرضروری است. نظریهپردازان و فیلمنامهشناسان کلاسیک حداکثر زمان مقدمه را ۱۰ تا ۱۵ دقیقه میدانند تا مخاطب با شخصیتهای اصلی آشنا شود و دریابد موضوع چیست.
از نظر شیوه پرداخت، در این مقدمه طولانی هم چیزی که بیشتر از هر چیز دیگری حس میشود، سایه عباس کیارستمی و امیر نادری -بهوضوح در مسافر و ساز دهنی- و حتی شاپور قریب در فیلم نیمهبلند حسنی، از محصولات کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است. تلاش و بیقراری کودکان برای اثبات وجود و عبور از خط قرمزهای ساخته خانواده و جامعه. شخصیت اصلی در این مقدمه یکساعته، علیار، نوجوانی است فرزند طلاق که با مادر و خواهر کوچکترش با سرپرستی مادرش مهناز و مادربزرگش زندگی متوسطی را از سر میگذراند. بیقرار، شیطان و پرتوقع و حتی کمی زیادهطلب که همه را خسته کرده است. احتمالا سعید روستایی از تجربههای زیسته خود در کودکی بهره گرفته است. اینجاست که فیلم تبدیل به تریبون یا به تعبیر قدیمیاش منبری میشود درباره نقش پدر و مادر و معلم و مدیر و ناظم مدرسه که به دلیل رفتارهای نادرستشان تأثیر شگرفی بر شخصیت بچهها دارند، تا روابط غلط اجتماعی و نابرابریهای طبقاتی. این همان شیوهای است که کیارستمی هم از آغاز کارش در فیلمسازی و خلق تعداد قابل توجهی فیلم تعلیمی به کار برده، با دیدگاهی آزادمنشانه در زمینه آموزش و پرورش.
داستان اصلی همانطور که اشاره شد، پس از یک ساعت از لابهلای انبوه داستانکها و بیانیهها سر برمیآورد. مرگ دردناک علیار نخستین نقطهعطف داستان است؛ مرگی مشکوک و چندوجهی و در نهایت تلخ که مادرش مهناز (پریناز ایزدیار) را در گردابی روانی میاندازد و این بیوه جوان عاشق را که در آستانه زندگی تازهای قرار گرفته، در بهت و ناباوری و تا آستانه از پا درآمدن فرو میبرد و البته در پایان تولد یک علیار دیگر -محصول عشق/ خیانت خواهرش مهری و حمید نامزد سابق مهناز- نقطه امیدی در روح و روانش نقش میبندد. این فصل از نظر غلیان احساس مخاطب عام، تلفیقی است از فرهادی و فیلم هندی؛ جایی که مهناز با آغاز گریه نوزاد، او را در آغوش میگیرد و نوازشش میکند. گویی علیار جانباخته خودش است و در نهایت در کنار هم قرارگرفتن تمامی اعضای خانواده در یک قاب؛ چنان که مهناز در اوج درماندگی بارها آرزویش را داشته. این یکجور پایان خوش مرضیالطرفین است؛ هم برای مخاطبان عام که با چشمان نمناک سالن سینما را ترک میکنند و هم برای مدیران جامعه که مشتاق پیامچپانکردن آثار هنری و رسانهها هستند و شاید از آن نوعی تبلیغ فرزندآوری را تعبیر کنند که گویی مهمترین گفتمان جامعه آرمانی آنان شده است.
به نظر میرسد روستایی دارد خرجش را از برخی همکاران فعال در سینمای به گفته خودشان «مستقل» جدا میکند؛ رویکردی که بارها مورد کنایه محافل خارج از کشور شده است. با هر متر و معیاری این پایان نتیجه سیر طبیعی داستان نیست و میشود سایه تحمیل را در آن حس کرد. مثل یک پایان خوش فرمایشی. اما فصلهای میانی فیلم، هم ضرباهنگ بهتری دارد و هم گیرایی و جذابیت بیشتر برای مخاطبان عام و خاص. اینجاست که هم خود روستایی با توجه به پیشینهاش در آثار قبلی و هم شگرد دیگر فرهادی در زمینه زمانبندی ساختاری داستان (هر۱۰ دقیقه یک غافلگیری) خودنمایی میکند و پاسخ انتظارهای تماشاگران را میدهد. به یاد بیاوریم روایتهای مختلف در شیوه و دلایل مرگ علیار که سرانجام نیز روشن نمیشود کدام روایت عامل اصلی مرگ این نوجوان جنونزده بوده است. در این بخش برخی مؤلفههای ساختههای پیشین روستایی را میبینم. از جمله استفاده از فضاهای شلوغ و پرجمعیت مدرسه، صحنه قمار بچهها، صحنه گورستان همراه با نماهایی از مهناز؛ یادآور این گفته گهربار جان فورد در پاسخ به یک سینماگر جوان درباره بهترین نماهای یک فیلم که گفت: «بروید از صورت انسان کلوزآپ بگیرید. هیچ تصویری جذابتر و سحرآمیزتر از چهره درشت انسان روی پرده سینما نیست» (نقل به مضمون). و روستایی به این سفارش خیلی خوب عمل کرده است. بار چهره مهناز را در حالتهای گوناگون میبینیم و غرق در حسهای متفاوتش میشویم و چه میکند این بازیگر با آن چشمان جادوییاش که مملو از ناگفتهها و حسهای درونی است. وقتی در سکانس خواستگاری متوجه نگاههای حمید به خواهرش میشود، هیچ سخنی ردوبدل نمیشود. فقط چشمان مهناز به قول شاعر «به هزار زبان در سخن است» و صدایش که هم خاص است و هم سرشار از حس و عاطفه. این شیوه دیالوگگفتن را در دهههای اخیر کمتر در سینما شنیدهایم؛ صدایی که مناسب بیان هرگونه حس و حالتی است. شادی، اندوه، فریاد و خشم و اعتراض. و بدون این بازیگر، قطعا این فیلم چیزی کم میداشت.
دیگر بازیگران هم بهترین بازیهایشان را نمایش دادهاند. فرشته صدرعرفایی یکی از بهترین مادربزرگهای سینما را خلق کرده و حسن پورشیرازی همراه با رشد تواناییهایش در چند سال اخیر از جمله در فیلم قسم (محسن تنابنده) در زن و بچه هم پدربزرگی متفاوت را از کار درآورده است. امیدوارم این دو در فیلمهای بعدیشان تبدیل به تیپ نشوند. به هر حال زن و بچه بخشی از موفقیتش را مدیون انتخاب درست بازیگران است.
بزرگترین ویژگی زن و بچه با همه کموکاستیهایش، گاه تقابل و گاه همسویی سنت و مدرنیته در ایران امروز است؛ کشوری که از انقلاب مشروطه تاکنون تلاش میکند به تقابل پایان دهد و راه رشد تعاملی را در پیش گیرد. این دوگانگی، سرزمین ما را به مرز بیهویتی کشانده و پیدایش یک علیار دیگر هم نمیتواند این روند را متوقف کند. با این حال کلیت زن و بچه به رغم چندپارگی داستانی و موضوعی، هماهنگی و همپوشانی ماهرانهای دارد و دستکم مخاطبش را گیج و منگ بر جای نمیگذارد و این حاصل مهارتهای سازندهاش است.
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.