تجربه زن بودن در میدان مردانه نویسندگی
بازیابی مؤلفههای فمینیسم در روایت داستانی
رمان کوتاه «مرگ من»، نوشته لیزا تاتل، اگرچه در آغاز داستانی دلنشین همراه با گره و معمایی ساده و سرراست به نظر میرسد، اما ظرافتها و پیچیدگیهای قابل توجهی دارد که در طول روایت برای خواننده آشکار میشوند.


به گزارش گروه رسانهای شرق،
شرق: رمان کوتاه «مرگ من»، نوشته لیزا تاتل، اگرچه در آغاز داستانی دلنشین همراه با گره و معمایی ساده و سرراست به نظر میرسد، اما ظرافتها و پیچیدگیهای قابل توجهی دارد که در طول روایت برای خواننده آشکار میشوند.
راوی «مرگ من» نویسندهای است که اخیرا با فقدان همسرش روبهرو شده و مرگ او سبب شده که دچار بحران نویسندگی شود. او حالا مدتهاست که توانایی نوشتن را از دست داده و انگار دیگر خلاقیتی برای داستاننویسی ندارد. راوی «مرگ من» که نامش را فاش نمیکند، جایی در سواحل غربی اسکاتلند ساکن است. روزی هنگام بازدید از نگارخانه ملی ادینبرو با پرترهای از هلن رالستون، نقاش و نویسندهای خیالی از اوایل قرن بیستم روبهرو میشود. راوی در دوران جوانی سخت تحت تأثیر آثار رالستون بوده و با دیدن پرترهای از او آن هم در زمانی که دچار بحران نوشتن شده، تصمیم میگیرد زندگینامه او را بنویسد.
رمان «مرگ من» اخیرا با ترجمه آرش افراسیابی در نشر بیدگل منتشر شده است. در پایان ترجمه فارسی اثر، مقالهای کوتاه از امی گنتری ضمیمه شده و او در بخشی از یادداشتش درباره تصمیم راوی برای نوشتن زندگینامه هلن رالستون نوشته: «او قصد دارد جایگاه هلن رالستون را از الهه الهامبخش به مدرنیستی ازیادرفته ارتقا بدهد و در ضمن، همانطورکه تلویحا در متن آمده، چشمه خشکیده خلاقیت ادبی خودش را نیز دوباره جوشان کند». امی گنتری با رمانهای «از دست رفته»، «آخرین زن مبارز» و «عادتهای بد» شناخته میشود. او مقالات و شرححالنویسیهای زیادی در نشریات گوناگونی چون «شیکاگو تریبون»، «سالون»، «پاریس ریویو» و «تگزاس مانتلی» منتشر کرده است. گنتری دکترای زبان انگلیسی خود را از دانشگاه شیکاگو دریافت کرده و ساکن تگزاس است.
«مرگ من» بخشی از سهگانه لیزا تاتل است که میتوان مضمون اصلی آن را تجربه زن بودن در دنیای مردانه ادبیات و نویسندگی نامید، اگرچه هر اثر ویژگیهای منحصر به خود را نیز دارد. امی گنتری درباره «مرگ من» و جهان مردانه نویسندگی آورده: «میتوان مرگ من را بازتابی از دوگانگی احساسات تاتل درباره روابط نزدیکش با نویسندگان هم سبک و سیاقی چون جورج آر.آر مارتین و کریستوفر پریست دانست. پهنه و گستره ادبیات
علمی - تخیلی، جایی که استعداد تاتل را پرورش داد و از او حمایت کرد، بهرغم حضور و تأثیر شگرف زنان نویسنده و پیشرویی مثل جواما راس، اکتاویا باتلر، کانی ویلیس و اورسولاکی لوگیین، پیوسته جولانگاه مردان بوده است. قهرمانان آثار تاتل گرچه مستقیما تحت ظلم و آزار مردان نیستند، ولی از هرسو محدود شدهاند و مانند راوی مرگ من ممکن است هر آن متوجه شوند که راه خروج بسته شده است. با وجود تلاش آشکار نویسنده مرگ من در بازیابی مؤلفههای فمینیستی، رابطه عاشقانه داستان در نهایت چیزی نیست جز نوعی خطای دید، چیزی شبیه نقاشی هلن رالستون. شخصیت مرد، ویلی لوگان بیچاره، در داستان نقش و اهمیت چندانی ندارد و نویسنده برای تأکید هرچه بیشتر، از شوخی با اسم این شخصیت هم دریغ نکرده است.رابطه بین راوی و رالستون پیر که تصویری است کژ و کوژ از خود راوی در آینه شعبدهبازی، رابطه اصلی و هسته مرکزی رمان را تشکیل میدهد. راوی داستان، درست مثل دیگر قهرمانان زن هنرمند در داستانهای تاتل، نه در تمنای معشوق است و نه در آرزوی فرزند، شهرت و نام و نه حتی شغل. او در تمنای خودش است، خودی که همیشه رفته و گوشهای در همین نزدیکی پنهان شده، خودی که کافی است بدانیم کدام سو بنگریم تا پیدایش کنیم. این خود است که وسوسه میکند و دام میگستراند، و قهرمانان تاتل زنانی هستند که همیشه دم به تله میدهند و در دام میافتند».
لیزا تاتل نیز همچون هلن رالستون و راوی «مرگ من» مهاجری آمریکاییتبار است. او در سال 1952 در هیوستون، تگزاس، متولد شد و نخستینبار در سال 1980 به انگلستان سفر کرد، سفری که در نهایت به اقامت دائمیاش در شهر تورینترک اسکاتلند انجامید. اقامت طولانیمدت تاتل در بریتانیا و دسترسی محدود به آثارش از جمله دلایلی است که سبب شده او در کشور زادگاهش آنطورکه باید شناختهشده نباشد. با این حال نام او در ادبیات علمی - تخیلی و ژانر فانتزی و وحشت مترادف است با نویسندهای که به مدت چهل سال داستانهایی هوشمندانه، روانشناختی و متفکرانه نوشت و جوایز متعددی به دست آورد. او در رمان «مرگ من» با نثری بیتکلف و درعینحال مملو از ظرافت، داستانی غریب و دلهرهآور را نقل میکند که با خواندنش قدم به مرز میان واقعیت و خیال میگذاریم، به فضای مبهمی که حائل خود و دیگری است. راوی نویسندهای است که بهدنبال پردهبرداشتن از زندگی و مرگ مرموز مؤلفی اسکاتلندی، کاوشی را آغاز میکند و از خلال آن، در کنار آثار بهجامانده از زندگی او با کنجهای تاریک و ابعاد پنهان وجود خودش هم رویارو میشود.
به این ترتیب، معمای اصلی این حکایت وهمانگیزْ هویت راوی است، هویتی آسیبپذیر و تکهتکه که حدومرزهای آن پیوسته عوض میشود. اینجا در هزارتوی ذهن و خاطره، کشف هر حقیقت تازهای تنها به ابهام و عدم قطعیت دامن میزند و حس غریب و مرموزی را در ما برمیانگیزد، حسی که میگوید شاید چیزها آنطورکه به نظر میرسند نباشند. «مرگ من» بیش از آنکه درباره مرگ باشد، درباره زندگی پس از فاجعه است، درباره اینکه هنر چگونه جان دوبارهای به ما میدهد و چطور میراث نویسندگان در خوانندههایشان زنده میماند.
در بخشی از رمان «مرگ من» میخوانیم: «حالا بیشتر از یک سال از آن اتفاق میگذرد و من همچنان هلن هستم و گمان میکنم تا زمانی که چشم از این دنیا ببندم هلن رالستون باقی بمانم. از آینهها دوری میکنم. رودرو شدن با آن نگاه عمیق و چشمهای غریبهای که از چهره زن دیگری به صورتم خیره شده، وحشتناک و تهوعآور است، گیرم که هربار بازتاب این ترس را در نگاه آن زن هم ببینم. البته دهانم قرص است و چیزی به کسی نمیگویم، چون اصلا دلم نمیخواهد که در این سالهای ابتدایی قرن بیستم در دیوانهخانهای به غل و زنجیر بکشندم و در ضمن هرچه میگذرد اوضاع بهتر و قابل تحملتر میشود. حالا خاطرات آن زندگی و آن دنیای دیگر، که فکر میکنم جایی در آینده باشد، کمرنگتر و یادآوری و باورش سختتر شده. به همین خاطر تصمیم گرفتم اینها را بنویسم، قبل از آنکه دیر بشود، خیلی دیر».
آخرین مطالب منتشر شده در روزنامه شرق را از طریق این لینک پیگیری کنید.