|

امروز را گم کرده‌ایم

داستانی هست که من به مناسبت‌هایی به آن اشاره می‌کنم و به گمانم توجه و فهم آن ضروری است. می‌گویند باغبانی در باغی کار می‌کرد. روزی صاحب باغ از او پرسید که تو چرا همیشه غمگینی؟ باغبان جواب داد که من هفت دختر دارم که هر هفت‌تای آنها چشم‌شان چپ است.

داستانی هست که من به مناسبت‌هایی به آن اشاره می‌کنم و به گمانم توجه و فهم آن ضروری است. می‌گویند باغبانی در باغی کار می‌کرد. روزی صاحب باغ از او پرسید که تو چرا همیشه غمگینی؟ باغبان جواب داد که من هفت دختر دارم که هر هفت‌تای آنها چشم‌شان چپ است. صاحب باغ گفت اینکه غصه ندارد، من هم هفت دختر دارم که هر هفت‌تای آنها چشم‌شان چپ است. باغبان گفت، بله درست می‌گویید؛ ولی موضوع این است که دختران من بدبختی را دوتا می‌بینند و دختران تو خوشبختی را.

من در این سالیانی که به هر دلیلی، خواسته یا ناخواسته، در حاشیه سیاست بوده‌ام، به این گمان و باور رسیده‌ام که گویی سیاسیون، از هر دسته و گروهی که باشند، به مسائل از منظر صاحب باغ نگاه می‌کنند و نه باغبان بینوای باغ. بگذارید روشن‌تر بگویم. امروز، همه مردم عادی و معمولی، چنان درگیر رنج و سختی و مشقت‌اند که کسی نمی‌تواند منکر آن شود. سختی روز‌به‌روز آنها را در چنان تنگنایی قرار داده که حتی ممکن است نتوانند یا جرئت نکنند به فردا فکر کنند و این تنگنایی واقعی است و نه توهم و مجازی. حال به طرح‌ها و نظرات و ایده‌ها و راه‌حل‌های اصحاب سیاست توجه کنیم. در سخن و نظر کدام‌یک پیشنهاد و راه‌حلی برای همین دشواری‌های امروز مردم می‌بینیم؟ من که ندیده‌ام کسی برای امروز مردم راه‌حل داشته باشد. فرقی هم نمی‌کند، نه منتقدان، نه مخالفان، نه اپوزیسیون، نه براندازان و نه حتی دولت. همه، راه‌حل‌ها و ایده‌هایشان مربوط به آینده است و می‌گویند اگر چنین و چنان کنیم، در آینده (که این آینده معلوم نیست قرار است کی و کجا فرا برسد) وضع مردم خوب خواهد شد ولی هیچ‌کس نمی‌گوید تا آن آینده بسیار عالی فرابرسد، مردم امروز را باید چه بکنند؟ مسئله این است که مردم در امروز زندگی می‌کنند، نه در گذشته و نه در آینده. آنچه مردم نیاز دارند، چاره‌ای برای امروز است و نه حتی فردا و دقیقا منظورم از فردا یعنی 24 ساعت دیگر. در سخنان همه فعالان سیاسی دقت کنید، چه نظریه‌پردازان و چه کنشگران در عرصه عمل. آیا در سخن و نظر هیچ‌کدام، اصلا صحبتی از امروز می‌بینید؟ موضوع این است که مردم با همین امروز سر‌وکار دارند و آنچه امروز می‌گذرد، مجالی برای فردای آنها نمی‌گذارد. در تصویری که همه به مردم عرضه می‌کنند، یک آینده درخشان، در صورت اجرای راه‌حل‌های آنها، پیش‌روی مردم است؛ اما امروز؟ نه، امروز جایی در این تصویر ندارد. موضوع امروز مردم این است که در یک کشتی آسیب‌دیده نشسته‌اند و به توفان گرفتارند. سکان این کشتی را در این توفان سه دسته افراد ممکن است در اختیار بگیرند. یکی آنکه راندن کشتی را در این توفان بلد است، یکی آنکه سکان را به دست دارد؛ ولی چیزی از دریابانی نمی‌داند و یکی آنکه سکان را به دست دارد؛ ولی هم‌زمان، تبر هم به دست گرفته و بر بدنه کشتی می‌کوبد. جایی دیدم که یک نفر از فعالان صاحب‌نظر، در برابر این پرسش که آیا دولت کنونی باید استعفا دهد یا خیر گفته بود که مشکل این کشور با این دولت و آن دولت حل نمی‌شود و باید نگاه بنیادین به اداره کشور تغییر کند و آن وقت است که می‌توان امید به بهبود داشت. به گمان من این سخن بسیار درستی است.‌ ولی باز هم همان موضوع قبلی بر سر جای خود هست و آن اینکه تا آن روز که آن نگاه بنیادین حاصل شود (که مربوط به آینده است و آن هم آینده‌ای که معلوم نیست کی فرابرسد و آیا فرابرسد یا نه) امروز را چه باید کرد؟ مسئله این است که گویا برای هیچ‌کس، امروز وجود خارجی ندارد و همگی، امروز را گم کرده‌ایم. امروزی که تنها واقعیت موجود است و آینده، بدون امروز، وجود نخواهد داشت. موضوع همان داستان ابتدای یادداشت است، ما نیز، حتی اگر هفت دختر داشته باشیم که چشم‌شان چپ باشد، آنچه از چپ‌بودن چشم دختران‌مان می‌فهمیم، مانند باغبان است، نه صاحب باغ. مردم برای همین امروز به راه‌حل نیاز دارند و نه حتی 24 ساعت بعد. اول بگویید برای زندگی همین امروز باید چه اتفاقی بیفتد. همین امروز و نه آینده. آنچه امروز رخ می‌دهد، هیچ آینده‌ای را به جا نخواهد گذاشت.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها