اهمیت الگوسازی به جای اسطورهسازی
لزوم گذر از فرهنگ اسطورهای به خودباوری اجتماعی
پدر مریم میرزاخانی، ریاضیدان برجسته ایرانی و برنده مدال فیلدز، جملهای تأملبرانگیز درباره دخترش گفته بود: «مریم اسطوره نشود، الگو شود». این سخن، فراتر از یک اظهارنظر شخصی، حاصل درک و نقدی عمیق به یک گرایش فرهنگی ریشهدار در جامعه ماست؛ گرایشی که افراد موفق و تأثیرگذار را از بستر واقعی زندگی جدا میکند و به موجوداتی دستنیافتنی و اسطورهای تبدیل میکند.
فرنود حسنی
پدر مریم میرزاخانی، ریاضیدان برجسته ایرانی و برنده مدال فیلدز، جملهای تأملبرانگیز درباره دخترش گفته بود: «مریم اسطوره نشود، الگو شود». این سخن، فراتر از یک اظهارنظر شخصی، حاصل درک و نقدی عمیق به یک گرایش فرهنگی ریشهدار در جامعه ماست؛ گرایشی که افراد موفق و تأثیرگذار را از بستر واقعی زندگی جدا میکند و به موجوداتی دستنیافتنی و اسطورهای تبدیل میکند.
این نگاه، اگرچه در ظاهر ستایشآمیز به نظر میرسد، در باطن مانعی است بر سر راه خودباوری جمعی و ترویج فرهنگ مثبت در جامعه. اسطورهسازی از آدمهایی مثل مریم میرزاخانی، علی دایی، رسول خادم یا حتی شخصیتهای آیینی، به جای آنکه الهامبخش عمل و تلاش باشد، اغلب به انفعال و حس فاصله منجر میشود. در این یادداشت، تلاش میکنم این پدیده را آسیبشناسی کنم و نشان دهم که چرا و چگونه باید از اسطورهسازی به الگوسازی گذر کنیم تا جامعهای پویاتر و خودباورتر داشته باشیم.
ریشههای اسطورهسازی در فرهنگ ایرانی
اسطورهسازی در فرهنگ ما ریشهای کهن دارد. از شاهنامه فردوسی با قهرمانانی چون رستم و سهراب تا داستانهای دینی و تاریخی، ما عادت کردهایم انسانها را به موجوداتی فرابشری تبدیل کنیم. این گرایش شاید در گذشته برای انتقال ارزشها و تقویت هویت جمعی کارآمد بوده باشد، اما در دنیای مدرن که نیاز به عملگرایی و خودباوری فردی و اجتماعی بیش از هر زمان دیگری احساس میشود، به مانعی تبدیل شده است. وقتی مریم میرزاخانی را اسطوره میکنیم، او را از یک دانشجو یا استاد سختکوش، یک مادر و یک انسان با محدودیتها و انتخابهای واقعی جدا میکنیم و به شخصیتی افسانهای بدل میکنیم که تلاشهایش برای ما دستنیافتنی به نظر میرسد. همین اتفاق برای علی دایی، فوتبالیستی که با پشتکار به موفقیت رسید، یا رسول خادم، کشتیگیری که فراتر از ورزش به مسائل اجتماعی پرداخت، میافتد. حتی در نگاه به امامان شیعه، مانند
حضرت علی (ع)، گاهی چنان بر وجه آسمانی و خارقالعادهشان تأکید میکنیم که الگو بودن عملی و انسانیشان در سایه قرار میگیرد. این گرایش به اسطورهسازی، نتیجه یک گذار ناکامل از فرهنگ کهن به دنیای مدرن است. در فرهنگ اسطورهای، قهرمانان برای الهامبخشی از راه دور ساخته میشدند، نه برای تقلید مستقیم. اما در جامعه امروزی، ما به الگوهایی نیاز داریم که بتوانیم خودمان را در آینه تلاشها و انتخابهایشان ببینیم، نه موجوداتی که فقط باید از دور تحسینشان کنیم.
آسیبهای اسطورهسازی بر جامعه
اولین و مهمترین آسیب اسطورهسازی، ایجاد حس دستنیافتنیبودن موفقیت است. وقتی از مریم میرزاخانی یک اسطوره میسازیم، ناخودآگاه این پیام را منتقل میکنیم که موفقیت او نتیجه استعدادهای استثنائی یا شرایطی غیرقابل تکرار بوده است، نه تلاش، پشتکار و انتخابهای روزمرهای که هرکدام از ما هم میتوانیم داشته باشیم. این نگاه، خودباوری را در افراد تضعیف میکند و به جای انگیزه برای عمل، حس انفعال و ناامیدی به جا میگذارد. جوانانی که میخواهند در علم، ورزش یا هر حوزه دیگری موفق شوند، بهجای آنکه خود را در مسیر مریم یا علی دایی ببینند، احساس میکنند این قلهها فقط برای «اسطورهها» قابل فتح است. دومین آسیب، فاصلهگرفتن از واقعیت زندگی این افراد است.
اسطورهسازی، پیچیدگیها، شکستها و چالشهای زندگی انسانهای موفق را پنهان میکند. مریم میرزاخانی هم مثل هر انسان دیگری با تردیدها، سختیها و انتخابهای دشوار روبهرو بود. علی دایی هم روزهایی از ناکامی و انتقاد را تجربه کرد. وقتی این جنبههای انسانی را حذف میکنیم، تصویری غیرواقعی ارائه میدهیم که نهتنها الهامبخش نیست، بلکه باعث میشود مردم فکر کنند موفقیت بدون شکست و تلاش مداوم ممکن است. سومین آسیب، تأثیر منفی بر فرهنگ جمعی است.
اسطورهسازی بهجای ترویج تلاش جمعی و مسئولیتپذیری اجتماعی، ما را به انتظار قهرمانانی مینشاند که بیایند و مشکلات را حل کنند. این نگاه در مسائل اجتماعی هم دیده میشود؛ مثلا وقتی به جای آنکه خودمان برای حل مشکلات محیطزیست یا فقر دستبهکار شویم، منتظر یک «اسطوره» میمانیم که همهچیز را تغییر دهد. چرا جامعه فکر میکند که به اسطوره نیاز دارد؟ در واقع در خلق اسطوره برای جامعه چه اتفاق و مزیتی ایجاد میشود؟ جامعه به اسطورهها گرایش دارد، زیرا آنها نمادهایی از امید، هویت و ارزشهای جمعی هستند که در زمانهای بحران یا بیثباتی، حس انسجام و جهتگیری ایجاد میکنند.
اسطورهها با سادهسازی داستانهای پیچیده انسانی به روایتهایی الهامبخش، به مردم کمک میکنند تا با چالشهای زندگی مواجه شوند و احساس کنند بخشی از چیزی بزرگتر هستند. مثلا در فرهنگ ایرانی، اسطورههایی مثل رستم یا شخصیتهای دینی مانند حضرت علی (ع) به جامعه هویت و غرور جمعی میبخشند. مزیت اصلی اسطورهسازی در این است که میتواند انگیزه و همبستگی ایجاد کند، اما وقتی بیش از حد غیرزمینی شوند، ممکن است به جای تشویق به عمل، مردم را به تحسین منفعلانه و انتظار قهرمان سوق دهند.
آیا در زندگی و شرایط امروزی اسطوره کارکرد دارد؟
در دنیای مدرن که با پیچیدگیهای اجتماعی، اقتصادی و فناوری همراه است، کارکرد اسطورهها تا حد زیادی کمرنگ شده است. امروز مردم بیش از آنکه به قهرمانان دستنیافتنی نیاز داشته باشند، به الگوهایی واقعی و قابل تقلید احتیاج دارند که بتوانند مسیر موفقیت را در زندگی روزمره نشان دهند. اسطورهها شاید هنوز برای الهامبخشی فرهنگی یا تقویت هویت ملی کاربرد داشته باشند، اما در عمل، وقتی افراد با واقعیتهای ملموس مثل مشکلات اقتصادی یا زیستمحیطی روبهرو هستند، الگوهای ملموس مثل یک کارآفرین محلی یا یک فعال اجتماعی که با تلاش خود تغییری کوچک ایجاد کرده، تأثیرگذارتر هستند. اسطورهسازی در شرایط امروزی اغلب به جای انگیزه، حس فاصله و ناامیدی را تقویت میکند.
الگوسازی؛ راهی برای خودباوری و پویایی
برخلاف اسطورهسازی، الگوسازی بر واقعیت زندگی افراد موفق تأکید میکند و آنها را بهعنوان انسانهایی قابل تقلید نشان میدهد. الگو کسی است که میتوانیم خودمان را در مسیر او ببینیم، نه کسی که فقط باید از دور ستایشش کنیم. مثلا اگر مریم میرزاخانی را بهعنوان یک الگو ببینیم، به جای تمرکز بر مدال فیلدز و استثنائیبودنش، به این فکر میکنیم که او چگونه با پشتکار و علاقه به ریاضیات، قدم به قدم به موفقیت رسید. این نگاه به ما انگیزه میدهد که در حد توان خودمان، تلاش کنیم و به جای حسرت، عمل کنیم. الگوسازی همچنین به ما یادآوری میکند که موفقیت فقط در قلههای بزرگ نیست. هرکدام از ما میتوانیم در زندگی روزمرهمان، با انتخابهای درست و تلاش مداوم، به الگویی برای دیگران تبدیل شویم. مثلا یک معلم که با دلسوزی به دانشآموزانش درس میدهد، یا یک کارگر که با صداقت کار میکند، میتوانند الگوهایی باشند که جامعه را به سمت فرهنگ مثبت سوق میدهند. اینجاست که تفاوت اصلی الگوسازی با اسطورهسازی مشخص میشود: الگوسازی فراگیر است و به همه اجازه میدهد در آن سهیم باشند، اما اسطورهسازی محدود به چند نفر خاص است.
چطور میتوان فرهنگ اسطورهسازی را با الگوسازی عوض کرد؟
برای جایگزینی فرهنگ اسطورهسازی با الگوسازی، باید روی آموزش و رسانهها تمرکز کنیم تا به جای بزرگنمایی غیرواقعی، داستانهای واقعی و انسانی از موفقیتها روایت شوند. مثلا در مدارس و رسانهها، به جای تمرکز بر دستاوردهای عظیم افراد خاص، باید بر تلاشها، شکستها و انتخابهای روزمرهشان تأکید کرد تا مردم ببینند موفقیت قابل دستیابی است. همچنین، ترویج الگوهای محلی و روزمره، مثل یک معلم دلسوز یا یک همسایه که به محیط زیست کمک میکند، میتواند این فرهنگ را تقویت کند. تشویق به مشارکت فعال اجتماعی و نشاندادن اینکه هرکس میتواند در حد توان خود الگو باشد، بهتدریج ذهنیت انتظار اسطوره را به فرهنگ عملگرایی و خودباوری تبدیل میکند.
راهکارهایی برای گذر از اسطورهسازی به الگوسازی
برای تغییر این گرایش فرهنگی و حرکت به سمت الگوسازی، چند راهکار عملی میتوان پیشنهاد داد:
1. بازنمایی واقعگرایانه موفقیتها: رسانهها، آموزش و پرورش و حتی خانوادهها باید زندگی افراد موفق را با تمام پیچیدگیها و چالشهایش نشان دهند. مثلا به جای آنکه فقط از مدالهای مریم میرزاخانی بگوییم، از روزهایی بگوییم که با مشکلات دست و پنجه نرم کرد و باز هم ادامه داد. این تصویر واقعی، به مردم نشان میدهد که موفقیت یک مسیر است، نه یک اتفاق ناگهانی.
2. ترویج الگوهای محلی و روزمره: لازم نیست همیشه سراغ نامهای بزرگ برویم. در هر محله و شهر، انسانهایی هستند که با کارهای کوچک اما ارزشمند، میتوانند الگو باشند. معرفی این افراد در سطح محلی، حس خودباوری را در جامعه تقویت میکند و نشان میدهد که هرکس میتواند تغییری ایجاد کند.
3. آموزش خودباوری در نظام آموزشی: از کودکی باید به بچهها یاد بدهیم که موفقیت نتیجه تلاش و انتخاب است، نه صرفا استعداد یا شانس. دروس و برنامههای آموزشی باید بر نمونههای واقعی و قابل تقلید تمرکز کنند، نه داستانهای اسطورهای که فاصله زیادی با زندگی روزمره دارند.
4. بازتعریف شخصیتهای دینی و تاریخی: درباره امامان شیعه یا قهرمانان تاریخی، باید بر جنبههای انسانی و عملی زندگیشان تأکید کنیم. مثلاً شجاعت حضرت علی (ع) در دفاع از عدالت، میتواند الگویی باشد برای هرکس که در زندگی روزمرهاش با بیعدالتی مبارزه میکند، نه فقط یک ویژگی دستنیافتنی.
5. تشویق به عملگرایی جمعی: جامعه باید از انتظار قهرمانان نجاتبخش به سمت مشارکت فعال حرکت کند. مثلا به جای ستایش یک نفر که محیط زیست را نجات داد، باید فرهنگ همکاری جمعی برای حل مشکلات را ترویج کنیم.
اسطورهسازی، اگرچه ریشه در فرهنگ غنی ما دارد، در دنیای امروز به مانعی برای رشد فردی و اجتماعی تبدیل شده است. وقتی انسانهای موفق را از واقعیت جدا کرده و به اسطوره بدل میکنیم، نهتنها خودباوری را تضعیف میکنیم، بلکه انگیزه عمل را هم از جامعه میگیریم. در مقابل، الگوسازی راهی است برای بازگرداندن این افراد به بستر زندگی واقعی و نشاندادن اینکه موفقیت، دستیافتنی و قابل تقلید است. سخن پدر مریم میرزاخانی یک یادآوری ارزشمند است: این انسانهای «معمولی» هستند که با تلاش و انتخابهایشان، دنیا را تغییر میدهند. اگر ما هم به جای اسطورهسازی، الگوسازی را در پیش بگیریم، میتوانیم جامعهای بسازیم که در آن هرکس خود را قادر به تغییر و پیشرفت ببیند. این گذار، نیازمند بازنگری در فرهنگ، آموزش و نگاهمان به موفقیت است؛ اما نتیجهاش، جامعهای پویا و خودباور خواهد بود که به جای تحسین از دور، به عمل در نزدیک باور دارد.