در باب خاموشیها و د یگر فلاکتها
قصه این خاموشیها، قصه تازهای نیست. از همان بلاهایی است که مثل کنه، وقتی به جان مملکت افتاد، دیگر به این راحتیها ولکن نیست. صبح که چشم باز میکنی، پیش از آنکه چای لبسوزت را بریزی، هراسی در دلت میدود که امروز برق هست یا نه؟ چراغ میسوزد یا نه؟ شب هم که برسد، باید دل خوش کنی به نور شمع و نور گوشی. اول موبایل را میگیری دستت که ببینی شرکت فخیمه توانیر چه خوابی برایت دیده. اما اپلیکیشن و راههای ارتباطی دیگرشان هم مثل همان شبکه برق گاه هست، گاه نیست؛ یک خط در میان، مثل سرنوشت ما.


سهامالدین بورقانی
قصه این خاموشیها، قصه تازهای نیست. از همان بلاهایی است که مثل کنه، وقتی به جان مملکت افتاد، دیگر به این راحتیها ولکن نیست. صبح که چشم باز میکنی، پیش از آنکه چای لبسوزت را بریزی، هراسی در دلت میدود که امروز برق هست یا نه؟ چراغ میسوزد یا نه؟ شب هم که برسد، باید دل خوش کنی به نور شمع و نور گوشی. اول موبایل را میگیری دستت که ببینی شرکت فخیمه توانیر چه خوابی برایت دیده. اما اپلیکیشن و راههای ارتباطی دیگرشان هم مثل همان شبکه برق گاه هست، گاه نیست؛ یک خط در میان، مثل سرنوشت ما.
بعد یکی پیدا میشود پشت تریبون و میگوید «خاموشیها عادلانه است»؛ انگار که عدل را باید با شمع و پیهسوز تعریف کرد. میگوید برنامهریزی داریم، زمانبندی دقیق داریم و ما هم لابد باید در دل به این همه نظم و انضباط آفرین بگوییم. اما کو؟ برق میرود، بیخبر. میآید، بیلطف. دوباره میرود، بیرحم. مثل مسئولان که میآیند، وعده میدهند، بعد محو میشوند توی اتاقهایشان، پشت درهای بسته.
کاسبِ پاسوخته نشسته کنار دخل، نه مشتری دارد، نه کولر، نه امید. ژنراتور دستدوم خریده از ته بازار، آنقدر صدا میدهد که خودش صدای خودش را نمیشنود. چهارراهها بیچراغ، ماشینها سردرگم، مردم بیعصا. ملت زور میزنند خودشان را سر پا نگه دارند، اما هر طرف که بروند، دستی هست که لگدی حوالهشان کند. القصه، محشر کبراست.
از همه بدتر، این قطعی برق، فقط نور را نمیبرد، صدا را هم محو میکند. اینترنت که هیچ، مثل نخ پوسیده با اولین خاموشی پاره میشود. موبایل؟ شوخی است! آدم باید دعا کند حداقل بشود دو دقیقه آنتنی نصیبش شود بلکه ببیند از جایی که هست به کجا میتواند فرار کند که دو دقیقه بنشیند و کارهایش را رتق و فتق کند. از بدِ حادثه اما توفیق یافتن جای جدید را هم که پیدا میکنی و به محض اینکه مینشینی، آنجا هم خاموشی گریبانت را میگیرد.
و این وسط، دولت، همان دولتی که قرار بود برای مردم باشد و وزیر نیروی وفاقی منصوب کرده، برایمان قصه تکراری میگوید که «ناترازی برق حاصل یک روز و دو روز نیست و رویکرد علمی به ما کمک میکند که موضوعات را بپذیریم» و خانم سخنگو هم در حالی که خودش در لفافه انتقاد میکند و میگوید: «اگر در زمستان گاز و در تابستان برق را برای صنایع قطع کنیم چیزی به نام تولید و حمایت از آن وجود نخواهد داشت» و از مدیران سابق و لاحق میخواهد که انگشت اتهام را به سمت هم دراز نکنند. اینطور وقتها آدم دلش میخواهد گریبان کسی را بگیرد بگوید قرار است فقط برای خبرنگار جمله بسازی و عبارات پرطمطراق کلیشهای به زبان بیاوری؟ بهتر نیست دولت بهجای بازگوکردن واضحات بپذیرد که ضعف مدیریتی آشکاری در این حوزه وجود دارد و تکانی به خود بدهد؟
این ناترازی، ناترازی برق نیست فقط، ناترازی انصاف است؛ ناترازی بین وعده و عمل. آیا واقعا مردم باید مسئول بیکفایتی وزارت نیرو باشند؟ آیا مردم باید بهای لجبازیها و بازیهای سیاسی در مجلس را بدهند که بهجای یک جلوبردن ساده ساعت، کیفیت زندگی مردم را که همین حالا هم با انواع مصائب در نبردند به مراتب پایینتر بیاورد؟
و ختم کلام؛ در این تاریکیها، آنچه بیش از برق گم شده، اعتماد است. خاموشی فقط قطع جریان برق نیست، قطع تدریجی همان میزان اندک جریان امید است؛ امیدی که مثل فیوز سوخته، کاری از آن برنمیآید.