|

جمعیت جامعه مدنی ایران

موضوع این نوشتار شناسایی ظرفیت‌های یک بخش مهم از جامعه ایرانی، یعنی دو نسل از متولدین اواسط دهه 30 تا اواسط دهه 60 خورشیدی است؛ جمعیتی که دامنه سنی از 30 تا 65 سال دارد و تقریبا 40 میلیون نفر است. این دو نسل، پشتوانه‌ای از فرهنگ سیاسی و اقتصاد شهری دارد که از آن یک «طبقه اقتصادی-اجتماعی-سیاسی» می‌سازد.

موضوع این نوشتار شناسایی ظرفیت‌های یک بخش مهم از جامعه ایرانی، یعنی دو نسل از متولدین اواسط دهه 30 تا اواسط دهه 60 خورشیدی است؛ جمعیتی که دامنه سنی از 30 تا 65 سال دارد و تقریبا 40 میلیون نفر است. این دو نسل، پشتوانه‌ای از فرهنگ سیاسی و اقتصاد شهری دارد که از آن یک «طبقه اقتصادی-اجتماعی-سیاسی» می‌سازد. از شواهد گوناگون چنین برمی‌آید که گروه‌هایی از اینان ضمن اظهار نارضایتی از وضع موجود و مطالبه تغییر، از به‌هم‌ریختن ساختارها خودداری می‌ورزند یا حداقل دچار تردیدهای جدی‌اند. هم موافق تحول سیاسی‌اند و هم مخالف براندازی. در میان این گروه 40 میلیون نفری هسته‌ای وجود دارد متشکل از پنج میلیون نفر که گرایش‌های سیاسی روشن‌تری دارند و می‌تواند محوریت پروژه «برنامه سیاسی غیردولتی» در ایران باشد. آنان نام‌ها و نشانه‌هایی دارند: اصولگرایی، اصلاح‌طلبی، محیط‌زیستی، عدالت‌خواهی، ایران‌دوستی، آزادی‌جویی فرهنگی و... . (از جمعیت اصولگرا، گروهی را که به انقلابیون مشهور شده‌اند، استثنا می‌کنم چون فاقد ظرفیت سازگاری با دیگران‌اند و خود نیز به آن افتخار می‌کنند. دلیل ریشه‌ای آن هم این است که اساسا در این گروه «شناخت» در سلطه «متدلوژی کلام سیاسی» است.)

از منظر معماری سیاسی، این گروه پنج میلیون نفری می‌تواند نقشی بسیار مهم ایفا کند چون می‌تواند میدان پیکار سیاسی را بیاراید، سامان دهد، ثبات بخشد و محرک حلقه‌های پیرامونی خود، یعنی جمعیت انبوه سرگردان باشد. معمولا در همه جوامع، هسته‌هایی سیاسی در مرکز و حلقه‌هایی تودرتو در پیرامون وجود دارد؛ پیش ارباب بصیرت، جمع، شیرازه جمعیت است. چنین جمعیتی به حکم سرنوشت و از ره تجربه مشترک، معانی گوناگون از سیاست برگرفته است. دامنه تجربه‌های مشترک آنان رخدادهای انقلاب، جنگ، خرداد 76 و حوادث 88 و 98 و 1401 را به محک آزمون سُفته است. مهم‌ترین نکته، با توجه به نظریه «برنامه‌ریزی به مثابه یادگیری اجتماعی» این است که این دو نسل تجربه‌ای مشترک از تحول و تکامل ذهنی را از سر گذرانده و به آفتاب تجربه، پولاد سیاست را آب‌دیده کرده است. مگس‌های خوانِ سیاست را به چشم دیده و دست از خورش‌های آلوده آن کشیده است. این هسته سیاسی، پس از گذشت سالیان و با پشت سر گذاشتن تجربیات مشترک، شیرازه‌ای از اوراق مَه و سال یافته است و دارای ویژگی‌های کم و بیش مشترکی است؛ از جمله باور به وحدت سرزمینی، دینداری، دموکراسی‌طلبی، توسعه‌خواهی، کارآمدی، علایق فرهنگی و علایق محیط‌زیستی. این جمعیت که نام‌ها و نشان‌های آن را در بالا برشمردیم به جریان‌هایی تبدیل شده‌اند که اینک بیش از هر زمان به یکدیگر نزدیک شده‌اند و به قول صائب «نمی‌زنند به سنگِ شکست، گوهرِ هم». این، نتیجه تجربه‌های مشترکی است که از سر گذرانده‌اند و کم و بیش به سوی میانه سیاسی «برگشتِ رگرسیونی» کرده‌اند و به این نتیجه رسیده‌اند که می‌توانند حول محورهای مشترکی به وفاق و سازگاری مدنی دست یابند. این محورها را تکرار می‌کنم: وحدت سرزمینی، دینداری، دموکراسی‌طلبی، توسعه‌خواهی و زیست بین‌الملل، کارآمدی، گرایش فرهنگی و علایق محیط‌زیستی. در نگرش به زیست بین‌المللی واجد هنجارهای مشترکی شده‌اند، در درک از آزادی و توسعه سیاسی به بلوغ رسیده‌اند، در نحوه مداخله دولت در اقتصاد و فرهنگ و بسیاری دیگر از این امور به درکی متقابل و در مواردی هم به نقاط اشتراک رسیده‌اند. غبارهای تردید میان آنان تا حدود زیادی زائل شده است که نمادهای آن در مواضع شخصیت‌های سیاسی و روزنامه‌نگاران جریان‌های سیاسی قابل مشاهده است. بنابراین جامعه مدنیِ مفروض ما افراد، شخصیت‌ها، تشکل‌ها، گروه‌های فضای مجازی، سازمان‌ها، انجمن‌ها و نهادهایی برخاسته از درون همین پنج میلیون جمعیت تقریبی است که هرچند خود دچار محدودیت‌های عملیاتی است اما ظرفیتی فکری برای به حرکت درآوردن یک جنبش مدنی دارد؛ این جنبش مدنی لزوما کارکرد انتخاباتی ندارد بلکه در گام نخست نمودها و نمادهای اجتماعی، فرهنگی و اقتصادی دارد. سوخت این موتور محرکه همان تجربه مشترکی است که به «یادگیری اجتماعی» منجر شده و همه را در مواجهه با یکدیگر به ارزیابی مجدد مواضع پیشین خود و بنابراین به «سازگاری اجتماعی توسعه‌محور» کشانده است. آنچه این پدیده را معنادارتر می‌کند این است که به دلایل گوناگون در سراسر جهان فعالیت مدنی-سیاسی از ایدئولوژی‌های سیاسی مرسوم فاصله گرفته و در عمل به توسعه و اقتضائات اقتصادی-اجتماعی پایبند شده است. به‌همین‌سان درگیری‌ها و منازعات داخلی ما نیز پس از گذشت سال‌ها از حیث ایدئولوژی‌های پیشینی سیاسی بی‌معنا شده است. در انگار، گویی «همه» فهمیده‌اند که دعوای ایدئولوژی‌های سیاسی مابازای توسعه‌ای و بومیِ روشنی ندارند. برخلاف تصورات مرسوم آنچه این دعواها و منازعات را پیش می‌برده، نه ایدئولوژی‌های سیاسی، بلکه مبارزه منافع بوده است. سازگاری سیاسی، تمرکز بر کارآمدی، فهم روابط بین‌الملل و تعاملات سیاست خارجی، همگی اموری سیال‌اند که «ضرورتا» بر بستری از ایدئولوژی‌های متصلب سیاسی شکل نمی‌گیرند؛ چه بسا در چنبره پراگماتیسم و پراکسیس اجتماعی-اقتصادی گرفتارند. 

این فهم جدید را این گروه پنج میلیونی، به غریزه و تجربه دریافته است اما هنوز به خودآگاهی سیاسی-نظری تبدیل نشده است. به جای آن بیشتر گردی از اندوه و خاکستری از نومیدی بر ذهن و دل آنان نشسته است. همه سخن این است: در صورت خودآگاهی به وضعیت خود، معنابخشی و مفهوم‌سازی‌های جدید برای کنش سیاسی نیز پدید می‌آید. فهم و درک «هم‌رسی تاریخی» نخستین سنگ‌بنای کنش مشترک سیاسی است. بدین‌سان، پرسش این است که آیا پرداختن به راه‌حل‌های سیاسی و سیاستی و استمداد از مهارت سازگاری سیاسی در بین این گروه پنج میلیونی می‌تواند راه جدیدی را برای جامعه مدنی ایرانی باز کند؟ آیا «راه رشد سیاسی غیردولتی» گزینه‌ای شایان توجه است؟ این جهان، بدون جنبش و پویش، مات حیرت و نومیدی می‌شود. اگر عمری باشد این بحث را پی می‌گیرم.

توضیح متدلوژیک: اعداد و محاسباتی که در این نوشتارها می‌آید تقریبی است. مبنای آن تخمینی از داده‌های دموگرافیک و حداقل آرای انتخاباتی گروه‌های سیاسی است.

 

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها