|

شکست پروژه روشنفکری دینی؟

روشنفکری دینی در ایران حاملان و طرفدارانی دارد که می‌توانند از آن دفاع کنند؛ من وکیل مدافع آنان نیستم. خود می‌دانند و روایتی که سال‌هاست برساخته‌اند. من از منظر سیاسی و «روشنفکریِ سیاسی دین‌مدار» که از بستر همین روشنفکری دینی برخاسته است، به این موضوع می‌نگرم که آیا پروژه روشنفکری دینی آن‌چنان که استاد محترم جناب آقای ملکیان می‌گوید، ذاتا شکست خورده است؟

روشنفکری دینی در ایران حاملان و طرفدارانی دارد که می‌توانند از آن دفاع کنند؛ من وکیل مدافع آنان نیستم. خود می‌دانند و روایتی که سال‌هاست برساخته‌اند. من از منظر سیاسی و «روشنفکریِ سیاسی دین‌مدار» که از بستر همین روشنفکری دینی برخاسته است، به این موضوع می‌نگرم که آیا پروژه روشنفکری دینی آن‌چنان که استاد محترم جناب آقای ملکیان می‌گوید، ذاتا شکست خورده است؟ اینکه شکست چیست و در چه حوزه‌ای و چه موضوعی‌ است، البته محل تدقیق است. معنای ضمنی سخن استاد در مصاحبه‌ای که با روزنامه «شرق» داشته‌اند، قهرا ساحتی سیاسی دارد و سخن ما در اینجا ناظر به همان معنای ضمنی است که البته صراحت سیاسی آن چندان هم پنهان نیست. ناگفته نماند آن‌چنان که خواهم گفت، انگیزه اصلی من از نوشتن این نقد بر ایشان از منظر معرفت‌شناسی انتقادی‌ است و آن هم خدمتی است که موضع ایشان به تقویت فاشیسم می‌کند؛ خواه از نوع «لائیسیته فاشیستی» خواه از جنس «بنیادگرایی دینی».

جناب استاد فرموده‌اند که «به اعتقاد من روشنفکری دینی پروژه‌ای ناموفق است. استفاده‌های جنبی و فرعی‌اش به کنار که البته من منکرشان نیستم؛ ولی در مجموع ناموفق بوده است. چرا؟ برای اینکه می‌خواهد روشنفکری را با دین و دین‌ورزی و دیانت جمع کند. قوام روشنفکری به عقلانیت است». سپس فرموده‌اند: «من معتقدم قوام و قیام روشنفکری به عقلانیت است و قوام و قیام دین‌ورزی و دین‌داری به تعبد». ایشان سپس روشنفکری را به عقلانیت و عقلانیت را نیز به «فرایندی استدلالی» تقلیل داده‌اند. این فرایند استدلالی گویی بازنمودی از منطق و ریاضیات است. به نظر می‌آید که مشکل از همین‌جا نشئت گرفته است.

روشنفکری در معنای اجتماعی و سیاسی آن برای یک جامعه عقلانی (به مفهوم فرایندی) کارآمد است و ربط وثیق فلسفی ندارد؛ بلکه وجه انتقادی-پراگماتیستی آن در این فرایند بسیار قوی‌تر است؛ یعنی ما با جوامع و جهان‌های سیالی مواجهیم که اساسا احکام ثابت و روایت‌های استدلالی متصلبی که مفروض ایشان است، ندارد. از این‌ رو است که نمی‌توان احکام فلسفی-منطقی و روایت‌های استدلالی ریاضیات جدید را بر آنها بار کرد. اینکه «عقلانیت یعنی اگر من به شما گفتم «الف، ب است» و شما از من مطالبه دلیل کردید، بتوانم نشان دهم «الف، ج است»، «ج، ب است»، پس «الف، ب است». اساسا یک روایت استدلال ریاضیاتی است. اینکه بخواهیم چنین تصلبی را بر روشنفکری که یک مفهوم پراگماتیستی و کش‌دار است، حاکم کنیم، با آنچه در دنیای سیاست می‌گذرد، انطباقی ندارد. به این صورت این حکم کلی، کم‌رمق، کم‌وبیش مبهم و تفسیرپذیر که «پروژه روشنفکری دینی شکست خورده است» اساسا ربط و وجهی ندارد. اگر منظور از شکست، یک شکست سیاسی در دنیای عملی جامعه مسلمانان است که اتفاقا روزبه‌روز روشنفکری دینی لیبرال به اقرار خود استاد در آن مصاحبه رایج‌تر و به تعبیر من در حال نضج است. «شما درواقع می‌خواهید بگویید امروزه در محافل روشنفکری دینی ما، اسلام با روایت لیبرالی‌اش رایج‌تر از اسلام با روایت سوسیالیستی است و بنده کاملا قبول می‌کنم». با این سخن تکلیف عبارت بعدی ایشان هم کاملا روشن است: «نتیجه‌اش این شده که از مجموع مساعی روشنفکران دینی، نه مؤمنان راستین راضی‌اند و نه مدرن‌های راستین. نه دل این به دست آمد، نه دل آن. یک انسان مدرن امروزی می‌خواهد ارجاع همه چیز به استدلال باشد و می‌بیند در آثار روشنفکران دینی چنین چیزی نیست». صدور چنین احکام کلی و عبارات غیردقیق («مومن راستین»، «مدرن راستین»، «انسان مدرن امروزی»، «عقلانیت ناب») برای این دانشجوی سیاست‌گذاری عمومی که بیشتر با معیارهای کمّی سر‌وکار دارد و البته آشفتگی نسبیت مفاهیم و نسبی‌گرایی هم گریبانش را گرفته است، حقیقتا توجیه‌پذیر نیست.

اگر روشنفکری دینی در وجه سیاسی‌اش آنچه را که به قول شما ماهیتی لیبرالیستی دارد، از دین برآوَرَد و زندگی سیاسی و تعامل بین‌المللی را بر آن بنا نهد، به گسترش ارتباط صلح‌آمیز با جهان بپردازد، به آرامش با همسایگان اهتمام کند، افزایش تعامل سودمند برای منافع ملی را در پیش گیرد، گریز از جنگ و کاهش تحریم را در پی داشته باشد و به افزایش رشد اقتصادی منجر بشود، آیا این موفقیت است یا شکست؟ ممکن است با معیارهای «منطق متصلب» یک «چیزی» کار نکند و از پس استدلال فلسفی برنیاید؛ ولی از منظری پراگماتیستی کارا و کارآمد باشد؛ به‌راستی کدام ایدئولوژی یا «تفکر روشنفکری» است که در طول تاریخ همه آزمون‌های متصلب استدلالی را از سر گذرانده باشد؟ تا به صورت مصداقی از شکست یا موفقیت سخن نگوییم، سخن ما در هاله‌ای از ابهام باقی مانده؛ بنابراین موهوم است. اینکه روشنفکری را به منطق و سپس به فلسفه و سپس به ریاضیات تقلیل (یا ارتقا) دهیم و سپس در یک دور تناقض‌آمیز دوباره روشنفکری را به یک «طرز زندگی لذت‌جویانه»، که خود با آن استدلالِ متصلبِ اولیه ناسازگار است، تقلیل دهیم، توجیه‌پذیر نیست؛ یعنی به همان تعریف اولیه خود از روشنفکری هم وفادار نمانده‌ایم و آن را به زندگی لذت‌جویانه تقلیل داده‌ایم و بدتر آنکه همین تناقض را مبنای قضاوت درباره پروژه روشنفکری دینی قرار دهیم. 

دوباره اظهارات استاد را مرور کنیم: «ازاین‌رو روشنفکر دینی نمی‌تواند هیچ‌کدام را راضی کند. به خاطر اینکه اساسا این دو طرز زندگی است؛ یک طرز زندگی متدینانه، یک طرز زندگی فیلسوفانه، یک طرز زندگی عارفانه و یک طرز زندگی لذت‌جویانه داریم؛ اینها طرزهای زندگی مستقل از هم‌ هستند».

وانگهی مگر تمام روشنفکران (بر فرض اینکه قابل تعریف، قابل شناسایی و قابل احصا باشند) بر همین بنیاد فلسفی-منطقی-ریاضیاتی یا حتی بر «عقلانیت فرایندی» اتکا دارند. از قضا وجه غالب روشنفکری سیاسی نوعی سازگاری پراگماتیستی است. زندگی سیاسی اساسا سازگاری درونی دقیقی ندارد، به آن معنا که ترجیحات سیاسی-سیاستی ما «پروبلماتیک» است. این موضوع در سیاست‌گذاری عمومی تحت این عنوان بحث شده است: Problematic Policy Preferences. بنابراین تصمیمات و ترجیحات ما در سیاست از روی قطعیت نیست و از درون «اکشن-اینتراکشن» با دیگران یعنی در ارتباطات اجتماعی پدید می‌آید. حتی صورت‌مسئله سیاسی و صورت‌بندی آن هم دچار چنین وضعیتی است؛ یعنی راه‌های پرشماری برای فکر‌کردن به یک وضعیت «پروبلماتیک» وجود دارد و صورت‌بندی‌های متفاوتی از یک مشکل سیاسی وجود دارد. این به معنای انکار قابلیت تامّ و تمام عقلانیت فرایندی برای مواجهه با مشکلات سیاسی و سیاستی است. مفروض اساسی استاد ملکیان یعنی عقلانیت ذاتی روشنفکری کاملا مخدوش است. جناب استاد حتما بر ادبیات انتقادی عقلانیت احاطه فراوان دارند. به نظر می‌آید کسانی که معتقد به پروژه شکست هستند، این وجه مهم پراگماتیستی-انتقادی را که در روشنفکری وجهی نمایان (و نه حتی شاید غالب) دارد، نادیده می‌گیرند. ایشان می‌فرمایند «چیزی درست می‌شود که آدم‌هایی دوزیست ایجاد می‌کند که اینها واقعا نه از فواید ایمانِ صرف و نه از فواید عقلانیتِ صرف برخوردار‌ند». درحالی‌که جریان غالب در روشنفکری سیاسی در بستری از پراگماتیسم و نسبی‌گرایی سیر می‌کند که نه‌تنها دوزیست بلکه چندزیست است. هم از «فواید ایمانِ صرف» و هم از «فواید عقلانیتِ صرف» برخوردار‌ند. نمونه روشن آن پراگماتیسم آمریکایی‌ است که به استناد پژوهش‌های استنلی هافمن، هانت و بسیاری دیگر امتزاجی از منافع و «ارزش‌های آمریکایی» را پدید آورده‌اند و «خدا و خرما را» با هم آمیخته‌اند.

جست‌وجوی تصلب معنایی برای روشنفکری و تکاپوی تصلبِ عقلانیت است که استاد را به ورطه ویژه‌ای در باره قران کشانده است. ایشان بهتر از ما می‌دانند که چگونه انسان‌ها بر اساس درک خویش یا بر اساس دل خویش یا براساس بیماری‌ها و عقده های درونی خویش به سوی قران می‌روند و آنچه را که خود می‌خواهند از آن برداشت (و بلکه بر آن تحمیل) می‌کنند. آیا این سخن مولوی نیازی به یادآوری دارد که «زانکه از قرآن بسی گمره شدند-زان رسن قومی درون چه شدند». مسئله اساسی سودای سر پایین است؛ رسن که جرمی ندارد. این به آن می‌ماند که برداشت جنایتکارانه داعشیان از قرآن را به گردن خود قرآن بیندازیم و ریشه های اقتصادی-سیاسی، شعور اجتماعی و عقده‌های فروخورده جنسی آنان را در برداشت‌های خطایشان از قرآن نادیده بگیریم.  تکاپوی ریاضیاتی-منطقی برای تعریف متصلب روشنفکری در تأملات شخصی یک ارزش است؛ اما تسری مبهم آن به حیطه اجتماعی به یأس و ناامیدی دامن می‌زند و جهان آشفته ما را آشفته‌تر و در برابر فاشیسم آسیب‌پذیرتر می‌کند. به‌هر‌حال مسئولیت اجتماعی روشنفکری بسیار مهم و اخلاقی است. اگرچه ما را نشاید که به چنان استادی توصیه اخلاقی در رعایت مسئولیت اجتماعی روشنفکری کنیم؛ اما می‌توانیم گزارش خطرهای پیش‌روی خویش را در هنگامه ایفای نقش‌های اجتماعی‌مان خدمت ایشان عرضه کنیم. یک گزارش این است که چنین موضعی در باب روشنفکری دینی، از منظر معرفت‌شناسی انتقادی، می‌تواند ظرفیت فاشیسم و بنیادگرایی را در جوامع اسلامی فعال کند. از قضا این ظرفیت فاشیستی و بنیادگرایانه ضرورتا دینی هم نیست؛ بلکه نوعی «بنیادگرایی فاشیستیِ لائیک» را ضد رادیکالیسم دینی و مهم‌تر از آن ضد روشنفکری دینی ترغیب می‌کند. نمونه آشکار آن دشمنی با اصلاح‌طلبان ایرانی است که برای آنان دشمن اصلی است. آنان دشمن اصلی خود را نه بنیادگرایان بلکه اصلاح‌طلبان و «فتنه خاتمی» می‌دانند. ممکن است گفته شود که ما یک نظاره‌گر بی‌طرفیم. «شکست پروژه روشنفکری دینی» یک واقعیت است و ربطی به پیامدهای آن ندارد. واقعیت، واقعیت است. پیامد، خللی در امر واقع نمی‌کند. البته سخنی است دقیق. در مقابل و با همین استدلال می‌توان گفت «آبِ ادعای شکست پروژه روشنفکری دینی به آسیاب فاشیسم می‌ریزد» نیز امری است واقع (با نمونه‌های آشکار) و ما هم بی‌طرفانه این بخش از واقعیت را می‌بینیم که نمی‌توان آن را انکار کرد.

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها