|

روایت «شرق» از روزهای کرونازده کادر درمان که هرگز برایشان تمام نمی‌شود

سفیدپوشان تنها

هفته پیش سازمان بهداشت جهانی و همچنین وزارت بهداشت کشور پایان شرایط اورژانسی پاندمی کرونا را در ایران اعلام کردند. این یعنی دیگر لازم به زدن ماسک نیست. هرچند دیگر مدت‌ها بود که بسیاری از مردم ماسک نمی‌زدند و پروتکل‌های بهداشتی هم رعایت نمی‌شد اما اعلام رسمی این ماجرا همراه با نفس راحتی برای مردم ایران بود که از سال ۱۳۹۸ با کرونا و زوایای پنهان آن زندگی کردند.

سفیدپوشان تنها
نسترن فرخه خبرنگار گروه جامعه روزنامه شرق

گروه جامعه: هفته پیش سازمان بهداشت جهانی و همچنین وزارت بهداشت کشور پایان شرایط اورژانسی پاندمی کرونا را در ایران اعلام کردند. این یعنی دیگر لازم به زدن ماسک نیست. هرچند دیگر مدت‌ها بود که بسیاری از مردم ماسک نمی‌زدند و پروتکل‌های بهداشتی هم رعایت نمی‌شد اما اعلام رسمی این ماجرا همراه با نفس راحتی برای مردم ایران بود که از سال ۱۳۹۸ با کرونا و زوایای پنهان آن زندگی کردند. افراد زیادی از دست رفتند و نبود واکسن و دیررسیدن آن به ایران علاوه بر افزایش مرگ‌ومیر روان بسیاری از ما را تحت تأثیر خود قرار داد. اما واقعا کرونا با همه چه کرد؟‌ آیا ما همان آدم‌های سابق هستیم؟ قرار است همه ما تا آخر عمر با کرونا زندگی کنیم. اما دیگر همه چیز شبیه مواجهه ما با آنفلوآنزا خواهد بود. معلوم نیست که پاندمی بعدی چگونه بر سر جهان آوار می‌شود، اما نمی‌توان کتمان کرد که هیچ‌کدام از ما آن آدم‌های سابق نیستیم. این پرونده ابعاد کوچکی از آنچه را از سر گذراندیم، بررسی خواهد کرد.

نسترن فرخه: کرونا در ایران تمام شد؛ از روزهایی با ۶۰۰ فوتی تا آن روزی که در کشور بدون هیچ فوتی اعلام شد. تمام آن روزها گذشت، اما در حافظه تاریخی همه مردم پابرجا می‌ماند. از بحث‌ها بر سر قرنطینه شهر تا ترس مردم از چالش بر سر واردات یا ساخت واکسن داخلی که فرجام‌ آن تعداد جان‌هایی بود که بی‌جان شدند. از کوچک و بزرگ تا کادر سلامتی که شبانه‌روز در بیمارستان‌ها با این ویروس ناشناخته می‌جنگیدند و حالا تعداد درخور توجهی از آنها دیگر در بین ما نیستند؛ جوان‌هایی که باید همچنان با روپوش سفید در راهرو و اتاق‌های بیمارستان تردد می‌کردند و مشغول معاینه بیماران می‌شدند ولی سیاست‌گذاری‌های اشتباه یا دیرهنگام جان بیشتر آنها را گرفت. از نرجس خانعلی‌زاده که به‌عنوان اولین پرستار شهید شناخته شد تا بهنام بابادی، متخصص طب اورژانسی که برای همیشه یک چشمش را به خاطر عوارض کرونا از دست داد. تلخی‌هایی که از نظر مصطفی معین بخش مهمی از آن به سیاست‌گذاری‌های اشتباه آن زمان برمی‌گردد؛ موضوعی که همان زمان بارها بررسی شد، اما نظام سلامت به آن اعتنایی نکرد.

‌ خانه‌ای بدون نرجس

مادر دقیق می‌داند که چند هفته از آخرین آغوش دخترش گذشته، چند روز و ماه است که موهای نرجس را شانه نکرده و صدای گرمش در گوش او نپیچیده است، اما یک چیز را مدام تکرار می‌کند؛ «نرجس همیشه با من است، همراه من است... . دخترم را در کنار خودم حس می‌کنم، با او مشورت می‌کنم و او هم کمکم می‌کند».

نرجس خانعلی‌زاده اولین پرستار کشور است که شیوع کرونا و نبود استاندارد کامل برای مقابله با آن منجر به شهادت این پرستار جوان شد؛ پرستاری که شاید نبودنش هیچ‌وقت حتی برای نظام سلامت هم جبران‌پذیر نباشد.

مادر نرجس برای گفت‌وگو زمانی مناسب می‌خواهد تا زودتر به سر مزار دخترش برسد. به محض آنکه گوشی را برمی‌دارد، از پشت تلفن می‌گوید: «رسیدم، حالا کنار نرجس هستم... روبه‌روی عکسش نشستم و آماده‌ام با هم صحبت کنیم».

نرجس حالا باید دختر ۲۷ساله‌ای می‌شد که در بیمارستانی در نزدیکی خانه پرستاری می‌کرد؛ اما هیچ چیز برای آدم‌های این خانه آن‌طور که می‌خواستند، پیش نرفت. مادر با افتخار از دخترش یاد می‌کند: «عاشق پرستاری بود، طرحش را در بیمارستان امام خمینی تهران گذراند و سال ۹۸ به زادگاهش در شمال برگشت. کم‌کم به دنبال کار گشت و در بیمارستانی به نام میلاد شروع به کار کرد... . اواخر آذر‌ماه بود که وقتی به خانه می‌آمد می‌گفت آنفلوآنزایی آمده که به خاطر تنگی نفس آدم را می‌کشد. می‌گفت مادر این ویروس در طول روز یک یا دو نفر را می‌کشد...».

بیماری نرجس از بهمن شروع شده بود، سرفه‌های خشک و کمی بی‌حالی، اما شیفت‌های سنگین در بیمارستان حال بد او را تشدید کرده بود تا اینکه ۳۰ بهمن از شدت حال بد در بیمارستان بی‌هوش می‌شود و به او سرم می‌زنند. مادر می‌گوید آن روز همکارانش خواستند برای استراحت به خانه برگردد، اما برای کار زیاد و تنها‌نماندن همکارانش قبول نکرده و در بیمارستان مانده.

مادر نرجس تمام این روزهایی را که بر او گذشته، لحظه به لحظه در یاد دارد. از روزی که دخترش با حال بد به خانه برگشت، می‌گوید: «فردای آن نرجس با آنژیوکتی در دست به خانه بر‌گشت، سرمی آورده بود و عصر به دستش سرم زدیم. غروب همان روز گفتیم بیا دکتر برویم، ولی گفت چیزی نیست و من خودم دکتر بودم. برایش سوپ درست کردم، اما باز هم حالش بد بود. چهره نگرانی داشت و انگار که می‌دانست کرونا گرفته، ولی به ما هیچ توضیحی نمی‌داد. حالش بهتر نشد و غروب پنجشنبه اول اسفند به بیمارستان رفتیم، دکتر عفونی گفت موردی نیست و مرخص شد؛ اما نرجس می‌گفت مادر باید من را بستری می‌کردند... دخترم حالش بدتر شد. کامل به خاطر دارم که نیمه‌شب با صدای به‌هم‌خوردن دندان‌هایش از خواب بیدار شدم، از درد و حال بد دندان‌هایش به هم می‌خورد. تب و دل‌درد شدید داشت. پای چشمانش کبود شده بود و لب‌هایش هم سفید بود و انگار اکسیژنی در بدنش نمانده بود. هرچه گفتم به دکتر برویم، نمی‌آمد. از درد زیاد حتی نمی‌گذاشت به بدنش دست بزنیم... . ما سوم اسفند بیمارستان رفتیم، همان موقع بلافاصله بستری شد و یکشنبه به آی‌سی‌یو رفت و سه‌شنبه ششم اسفند هم دختر ما شهید شد...».

از نرجس خانعلی‌زاده به‌عنوان اولین پرستار شهید در روزهای سخت کرونا یاد می‌شود؛ دختر جوانی که پر از امید و برنامه برای آینده بود. مادرش از همان روزهایی می‌گوید که ترس از دست دادن نرجس به جانش افتاده بوده: «اواسط بیماری ما متوجه شدیم که کرونا گرفته؛ اما حس مادرانه من اصلا اجازه نمی‌داد این موضوع را باور کنم. مدام می‌گفتم سرما خورده و سینه‌پهلو کرده؛ اما وقتی ما به بیمارستان رفتیم، کلا اعلام کرونا شده بود و همه در بیمارستان با ماسک تردد می‌کردند. دقیقا روزی که ما برای بستری به بیمارستان رفتیم، کرونا اعلام عمومی شده بود... . خلاصه آنکه دختر ما در این مسیر شهید شد. دختر من مسیرش را انتخاب کرده بود و پیش می‌رفت، خیلی هم قشنگ مسیرش را پیش می‌رفت، انگار گل در مسیرش چیده بود. آن‌قدر این کار را دوست داشت که حتی گاهی از فرط خستگی گریه می‌کرد ولی باز با انرژی به سر کار می‌رفت... ما برای اینکه نرجس در راه عشقش جانش را داده، انتظاری از هیچ‌کس نداشتیم. آن روزها هم هنوز کسی مدیریت صحیح مقابله با کرونا را نمی‌دانست. ما سوگ سختی داشتیم، گفتند خانه آلوده است و ما سه هفته با داغ نبود نرجس از خانه به قرنطینه رفتیم... تنهای تنها بودیم؛ حتی کسی نبود آب به دست ما بدهد...».

حالا سر مزار نرجس میعادگاه مادر است. ۴۱ هفته از آخرین دیدار مادر با دختر جوانش می‌گذرد. از این روزهای بدون فرزندش حرف می‌زند و حس حضور همیشگی او در بطن خانه؛ «نرجس همیشه برای من زنده است؛ حتی یک روز هم من را رها نمی‌کند... شاید قبل از نرجس اعتقادم به زندگی پس از مرگ این‌قدر جدی نبود، اما الان همه چیز فرق کرده. نرجس کنار من است و با هم زندگی می‌کنیم... حتی وقتی کار دارم، به او می‌سپارم و با او حرف می‌زنم... درست است که نمی‌بینمش و موهایش را شانه نمی‌زنم اما او را در کنار خودم دارم...».

بعد از تمام حرف‌هایش از کرونایی می‌گوید که هنوز هم برای آنها تمام نشده و جمله پایانی کتاب طاعون از آلبر کامو را بازخوانی می‌کند: «مردم در حال جشن پایان طاعون هستند، اما طاعون برای کسانی که عزیزان‌شان را از دست دادند، تمام نمی‌شود و کرونا هم برای ما خانواده‌هایی که عزیزان‌مان رفتند، هر روز صبح دوباره شروع می‌شود؛ جوان‌های رعنای ما که می‌خواستند بقیه را نجات دهند، اما خودشان رفتند...».

‌ کرونا چشمم را گرفت

آنان سفیدپوشانی هستند که در زمان شیوع کرونا از همه چیز خود گذشتند؛ حتی از جان‌شان. بهنام بابادی، متخصص طب اورژانسی که از عوارض ابتلا به کرونا هنوز هم رهایی پیدا نکرده است. تیرماه همان سال در بیمارستان شهید بهشتی برای بار دوم ابتلا شدت حال بدتری را تجربه می‌کند تا حدی که ۴۰ روز در بخش آی‌سی‌یو بستری می‌شود؛ اما این ابتلا به عفونت بالا در بدنش منجر می‌شود که کار به جراحی و پاک‌سازی بدن می‌رسد. خودش از کاهش ۴۰کیلویی وزنش در این مدت می‌گوید که دیگر جانی در بدنش نمانده بوده. همان روزها بینایی یکی از چشمانش تمام می‌شود؛ چیزی که همچنان به‌ تنهایی درگیر درمان و پیگیری آن است. خودش عوارض دارویی را علت این ماجرا می‌داند که در بیمارستان رخ داده. «من دیابت داشتم و در حین درمان، عوارض دارویی پیدا کردم، برای همین قندم کنترل نشد و به چشمم زد... الان هم همچنان عوارض بیماری در بدنم هست؛ یعنی سمت چپ بدنم هنوز بی‌حس است. چشمم پروتز شده و سمت چپ صورتم بی‌حس است و بویایی ندارم. از طرفی دست راستم هم بر اثر همین عارضه چار آسیب شده و بخش سمت چپم حرکت دارد، اما حس ندارد...».

بهنام بابادی دو، سه ماه بعد از ترخیص دوباره به کار اورژانس برمی‌گردد و کارش را ادامه می‌دهد؛ اما با یک چشم نابینا و بدنی نیمه‌جان. از هزینه‌های بالای درمان می‌گوید که بدون هیچ حمایتی همه را خودش پرداخت کرده و می‌کند: «هزینه‌ها خیلی بالاست، الان هم به خاطر ادامه درمان هزینه پرداخت می‌کنم. به همین چشم سالم هم به خاطر کار با مانیتور و معاینه‌کردن، خیلی فشار می‌آید و ضعیف شده... تا الان حدود ۳۰۰ یا ۴۰۰ میلیون هزینه درمان، خرید وسایل و دارو کرده‌ام...».

بهنام بعد از این اتفاقات به زادگاهش خوزستان برمی‌گردد؛ چون با شرایط جسمانی جدیدش دیگر امکان تنها زندگی‌کردن را نداشته و به رسیدگی و مراقبت نیاز دارد و خودش این‌طور می‌گوید: «از من هیچ حمایت خاصی نشد، مثل بقیه طرحم را گذراندم، حقوقم هم همان بود و با وجود هزینه درمانی که پرداخت می‌کنم، هیچ فرقی نکرد. در واقع حمایت درمانی هم نشدم. بدنم الان خیلی ضعیف است و گاهی عدم تعادل و اختلال بلع پیدا می‌کنم. اینها در حالی‌ است که در ۵۰‌سالگی دچار این عوارض شدم... . همین را به شما بگویم که در دو نوبت لوح تقدیر فداکاری از جهاد دانشگاهی و علوم پزشکی گرفتم، ولی هرکجا که خواستم بروم تا برای معاف از مالیاتی کمکی بگیرم و فشار هزینه‌های درمان کمتر شود، هیچ اهمیتی نمی‌دادند و می‌گفتند اینها فقط تقدیر‌نامه است و تأثیری ندارد. می‌گفتند شما فقط در نظام پزشکی به‌عنوان جانباز سلامت هستید و هیچ چیز دیگری برای من لحاظ نشد... الان هم در بیمارستانی فعالم و با وجود زحمتی که می‌کشم، حقوق بسیار کمی دارم و حتی دریافتی‌ام برای شیفت‌هایی که می‌گذرانم، با کادر سالم هیچ تفاوتی ندارد...».

مصطفی معین: متأسفم، اما باید گفت

شاید ایران جزء کشورهایی بود که به نسبت جمعیت تعداد تلفات بالایی در کادر درمان در زمان کرونا داشت؛ چیزی که مصطفی معین، استاد ایمونولوژی و رئیس سابق شورای ‌عالی نظام پزشکی، در گفت‌وگویی به دلایل آن اشاره می‌کند و می‌گوید: «متأسفم که بیان کنم به دلایل مختلفی که به عناوین آن اشاره می‌کنم، پزشکان فداکار، پرستاران دلسوز و سایر کادرهای پرتلاش پزشکی بسیار بیشتر از همکاران‌شان در کشورهای دیگر به علت پاندمی کرونالا تلفات دادند یا به عوارض و ناتوانی ناشی از این ویروس مرموز دچار شدند. اول اینکه به هر دلیل سیاسی و غیرسیاسی (مانند انتخابات) یا ناتوانی نظام سلامت و شبکه‌های بهداشتی-درمانی آن در شهرها و روستاهای کشور در کشف موارد مشکوک به عفونت و نفوذ ویروس از مرزهای کشور (زمینی یا هوایی) با چند ماهی تأخیر اعلام شد و کادرهای پزشکی بدون آمادگی از نظر زدن ماسک و حفظ فاصله و رعایت سایر ضوابط بهداشتی در معرض سرایت عفونت قرار گرفتند که در موارد زیادی به شهادت آنان منجر شد و سرمایه‌های علمی بزرگ و گوهرهای نابی از نظر علم و اخلاق و خدمت به بیماران و دانشجویان را مانند استاد بیماری‌های ریه آقای دکتر گلشن در اصفهان، استاد بیماری‌های کودکان آقای دکتر خوارزمی در مشهد، استاد دکتر حبیب‌الله پیروی فوق‌تخصص جراحی عروق و رئیس اسبق دانشگاه علوم پزشکی شهید پزشکی و... را از دست دادیم. این خسارات علمی و انسانی جبران‌ناپذیر است یا شاید به‌سختی در بلندمدت جبران‌پذیر باشد. در کشور ما همه چیز سیاست‌زده و نوع نگاه سخت‌افزاری است؛ بنابراین انسان و سرمایه‌های انسانی در برابر قدرت و سیاست، صادرات نفت خام و واردات ماشین‌آلات یا لوازم مصرفی ارزشی ندارند».

در همان روزهای اوج کرونا بسیاری به نبود مدیریت درست قرنطینه‌ها انتقاد داشتند و آن را عامل بخشی از تلفات می‌دانستند که معین به آن اشاره می‌کند: «دومین علت تلفات انسانی در سطح عمومی که تقریبا دو برابر میانگین جهانی بود و نیز از دست دادن همکاران کادر پزشکی، ضعف‌های علمی و اجرائی مفرط وزارت بهداشت و اعلام‌نکردن قرنطینه در شهرهای آلوده و محدود‌کردن رفت‌وآمدها و سفرها و نبود درخواست تشکیل سریع ستاد ملی مبارزه با کرونا از سوی دولت برای بسیج همه منابع مالی و امکانات کشور برای کنترل پاندمی بود. سومین علت عملکرد ضعیف صداوسیما بود که در زمینه آموزش‌های عمومی در زمینه‌های پیشگیری و بهداشت آن‌گونه که ضروت داشت، فعال نبود، بلکه در مواردی به مسائل خرافی و شبه‌علم در ارتباط با طب اسلامی-ایرانی و سنتی بدآموزی داشت».

ایشان علت دیگر در عدم مدیریت کافی را غفلت در واردات واکسن می‌داند و می‌گوید: «چهارمین علت هزینه‌‌های سنگین روانی-اجتماعی، بهداشتی-درمانی و تلفات انسانی، تأخیر در وارد‌کردن سریع واکسن‌های استاندارد و واکسیناسیون همگانی با اولویت کادرهای درمانی، کهنسالان و افراد آسیب‌پذیر با بیماری‌های زمینه‌ای بود که آن هم باز به دلایل بی‌تدبیری و نبود احساس مسئولیت در قبال جان و سلامت مردم بود».

 

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها